Monday, December 31, 2012

شمسی و میلادی

تو دعای اول ِ هر سال ِ منی 
که به انتظارت 
تا انتهای سال بی قرارم. 



سعید شجاعی 


دست در دست

بوسیدن ات جُرم ِ سنگینی دارد ،
و من همچنان
غیر قانونی
دوستت دارم.


سعید شجاعی  

دلی تنگ

دل ِ زبان بسته
که بی خودی تنگ نمی شود ،
حتمن دوست داشتنی در کار هست
و کسی که نیست.



سعید شجاعی 

شب های بیداری

وقتی که می خوابی
دنیا سکوت می کند
و من نگاه ،

زیبایی ات
خواب و بیدار نمی شناسد.


سعید شجاعی 

Sunday, December 30, 2012

نفسی چند؟

درد من ،
از نبودن ِ کسی نیست ، 
بودن ام
دچار ِ ابهام شده.


سعید شجاعی 

بی قراری

به غلط
بی قرار قلمداد شده ام ،
گویا هیچ وقت
ما را با هم ندیده بودند.


سعید شجاعی

آخر ِ شعر

شعر را می گذارم برای شاعران اش ،
من باید
خودم را
به آغوش تو برسانم.



سعید شجاعی 

زیر یک سقف

هیچ تعبیر شاعرانه ای در کار نیست ، 
عشق 
حضور توست
وقتی خانه ام 
بوی زندگی می گیرد. 


سعید شجاعی 

Saturday, December 29, 2012

حرف های در گوشی

همیشه حق با توست
بس که
دوستت دارم.


سعید شجاعی 

روز افتخار؟

حتمن اینجا 
همیشه شب است ، 
وگرنه امکان ندارد 
در روز روشن 
این همه دروغ بشنویم. 


سعید شجاعی 

از عاشقانه ها

گاهی کلمه کم می آید 
و تو مجبوری 
به یک دیوانه ی بی شرف ، 
که دارد احمقانه به تو نگاه می کند 
بفهمانی که چه قدر دوست اش داری.  



سعید شجاعی 

مکرر

باز خوب است
این وسط فصل ها عوض می شوند ،
وگرنه
تو که همیشه نیستی.



سعید شجاعی 

Friday, December 28, 2012

غریبه

کاری ندارد 
ولی باور کن از من بر نمی آید 
به تو بگویم سلام ، 

دوباره
همان غریبه ای  
که به نگاه ام می خندی. 


سعید شجاعی 

خسته ی خسته

جمعه ها
خستگی ِ شکست های هفتگی ام را
خمیازه می کشم،
و با قلب شکسته ام
می خوابم.




سعید شجاعی 

هر روز

امروز ، 
روز ِ خوبی نبود ،  
دست کم ،
تو کمی برایم خوبی کن.  



سعید شجاعی 

Thursday, December 27, 2012

شب ِ قطبی

در قطبی ترین شب سال
آدم برفی ها به حرف می آیند ،
حتی درک می کنند
که چه قدر تنهایی.



سعید شجاعی 

حال و هوا

شما را نمی دانم ،
ولی مردها
همیشه گریه می کنند.



سعید شجاعی 

گوشه ای از اتاقم

خیابان را به اتاق ام آوردم،  
از همانجایی که 
تظاهر به ندیدن ات شروع شد، 
دقیقن از همانجایی که تمام شدم. 



سعید شجاعی 

Wednesday, December 26, 2012

ناپیدا

بعد از رفتن تو،  
تقویم از کار افتاد 
ساعت بهم ریخت 
و من
دیگر دیده نشدم. 


سعید شجاعی

روزی روزگاری

آخر
همین روزها
بر اثر ِ نبودن ات
خواهم مُرد.



سعید شجاعی 

ته دلم

به گیسوانت دست کشیدی
و دلم ریخت ،

متاسفم
ادامه ی ماجرا را نفهمیدم.


سعید شجاعی 

سر یک میز

شما به راحتی
رو به روی من می نشینید
و حرف می زنید ،

فکر کنم نمی دانید
من در پشت ِ چشمانم
خیلی دوست ِ تان دارم.


سعید شجاعی 

پاریس در چشم اش

تو به زیباترین زنان ِ فرانسه می مانی ،
پُر از عطر وُ آینه ،
پُر از زنانگی ِ مغرور ،
پُر از فکر های روشن ،
پُر از دلبری های ظریف
و صورتی خالی از خنده...

تو به زیبا ترین زنان ِ فرانسه می مانی ،
فقط کمی غمگین تر.


سعید شجاعی


Tuesday, December 25, 2012

بی سردرد

حس ِ بی درد سری دارم ،
تو را
در همه جای زندگی ام
احساس می کنم.


سعید شجاعی


بی اطلاع

کسی هم بپرسد ،    
من جواب گوی این همه تنهایی نیستم ،
تو هم که بی خیال  
فقط نبودن بلد بودی.



سعید شجاعی 

زنی کنج شب

زنی را می شناسم
که لباس قرمز نمی پوشد
عطر نمی زند
و مدت هاست به موهایش شانه نکشیده.

زن ِ ساده ای را می شناسم
که بی آینه هم زیباست.




سعید شجاعی 

Monday, December 24, 2012

روشنی شب

غیر ِ قابل ِ تحمل است 
این فاصله ، 
شب را کنار می زنم   
تا زیر ِ پتوی من به صبح برسیم. 


سعید شجاعی 

باقی مانده

صدایی غیر مجاز
شعر هایی بی مجوز ،

فقط تو برایم بمان.


سعید شجاعی 

توهم ِ نبودن

شلوغ اش نکنید ،
حواس ِ تنهای ام پرت می شود ،
خودش را ندیده می گیرد
و دست به بهانه جویی می زند.


سعید شجاعی 

فریب باد

این روزها
نه کسی ما را می شناسد
نه ما کسی را ، همه دشمن اند انگار ،

از همان روزی که به فریب باد
شناسنامه های مان را گم کردیم ،
دیگر در خاطره ی خاکستری مان
طعم سلام را نچشیدیم.

ما سالهاست که با خودمان می جنگیم
و سالهاست که عادت کردیم ، همین طوری
و برای خودمان بمیریم.



سعید شجاعی 

Sunday, December 23, 2012

مجازات

این روزها،
دیگر با گیوتین گردن نمی زنند
و خبری از تیر باران وُ اعدام هم نیست.

می گذارند همه زندگی کنند
اما به سختی .



سعید شجاعی


Saturday, December 22, 2012

کمی واقعی

بیچاره شاعر ،
دل اش می خواست حرف بزند
اما فقط نوشتن بلد بود.


سعید شجاعی 

تماشایی

کبریت می کشم
و از کمی دور تر نگاه می کنم
به سوختن ِ آرزو هایی که یک عمر
این گونه سوختن ام را به تماشا نشستند.



سعید شجاعی 

آفتاب ِ زمستانی

در روز های زمستان
خورشید سرسری از آسمان رد می شود
تا به شب نشینی ماه برسد ،
آن وقت
منو تو این همه وقت
قدم از قدم بر نداشتیم.



سعید شجاعی 

سی نما از تو

تمام ِ هنرپیشه های زن 
به تو می مانند 
و هیچ مردی شبیه من نیست 
که اینگونه عاشقانه نگاهت کند. 


سعید شجاعی

پایانی تلخ

من هر روز پایان ِ دنیا را 
با چشم خودم در شهر می بینم ، 
این همه آدم از فقرمی میرند 
واین همه مرگ به چشم هیچ کس نمی آید.  



سعید شجاعی 

Friday, December 21, 2012

مجرم

تنها در این فصل
تنهایی پیگرد قانونی دارد ،
به اندازه ی کافی محکوم شدم
تو بیشتر اش نکن.



سعید شجاعی 

ز ناز بیش مرنجان

نیاز ِ ما به هم
یک فرایند ساده است ،
پیچده اش نکن.



سعید شجاعی 

باز تنها مانده

وا مانده از مهر
به زمستان رسیدم ،

این بود فصل ِ عاشقانه ی شما؟
 


سعید شجاعی 

Thursday, December 20, 2012

هزار غزل

تو را با هزار غزل 
تعبیر می کنم ؛
اندکی به دوستت دارم 
تفسیرم کن. 


سعید شجاعی 

یلدای عشق

یلدا 
چشم های توست 
که بی قرص و سردرد
روی هم می رود، 
یلدا 
چشم های من است 
وقتی به تو خیره می ماند 
به انتظار ِ لبخندی شیرین. 

هر روز عشق 
حول و حوش تو پرسه می زند 
و به هر بهانه ای متولد می شود.  



سعید شجاعی 

دلباخته

دیدی آخر 
رفتار تو 
گرفتارم کرد. 



سعید شجاعی 

Wednesday, December 19, 2012

بهانه

روزنامه را ورق می زنم
و می دانم برای تحمل این زندگی 
باید بهانه ی خوبی داشت . 

من 
به وعده ی آمدن ات هم قانع ام.  



سعید شجاعی 

کشفی نیمه تمام

شب آنقدر بلند نبود
که خوب کشف ات کنم ،
اجازه می دهی امروز
دوباره ببوسم ات؟



سعید شجاعی 

خاکستر

دست به سیاه و سفید زدم ،
رنگین کمان ها
خاکستری شدند.

خاکستری ام ،
به اندازه ی یک جنگل سوخته
که بهار و پاییز ندارد.


سعید شجاعی 

فال ِ حافظ

فال قهوه که هیچ ، 
می ترسم دوباره امسال  
حافظ هم نتواند تو را برگرداند.


سعید شجاعی 

Tuesday, December 18, 2012

عشق ِ شبانه

شب با تمام ِ ستاره هایش
روی شانه هایت می افتد ،
و لب های من
روی ماه تو را
می بوسد.

فقط سر در نمی آورم خورشید
چرا هنوز طلوع می کند.  


سعید شجاعی 

دریای من

من بی گدار به آب زدم ،
حالا هر چه قدر هم دست و پا بزنم
باز غرق در رویای تو هستم.


سعید شجاعی 

دیدار

کارم به لحظه شماری کشیده است
و دوباره نقشه ام را مرور می کنم ،
فردا می بینم ات
و دوباره خوشحال می شوم.


سعید شجاعی 

Sunday, December 16, 2012

برق گرفتم

من تسلیمم ،
نمی شود با چشم هایت شوخی کرد
جدی جدی برق دارند.




سعید شجاعی 

ساز ِ لب هایت

اصلن من ساز دهنی ِ تو 
میان ِ دست هایت بگیر و ببوسم ،  
من برایت یک نفس
شعر می خوانم.  



سعید شجاعی 

زمستان می رود

تو آن طرف خیابان
در هوای سرد  
من این طرف خیابان 
در هوای سرد ، 
تو می خندی و فصل عوض می شود. 


سعید شجاعی 

Saturday, December 15, 2012

غریبه

وقتی تو باشی 
من با تمام ِ دنیا غریبه ام 
حتی با لباس هایم. 


سعید شجاعی

تنهای تلخ

نه قهوه ام شکر دارد
نه صورت ام لبخند ، 
من تنها مشتری ِ تنهای کافه ام.



سعید شجاعی 

می توانیم

فکر می کنی این دیواری که به آن  تکیه دادم ام ، مرا می فهمد؟
یا من باید حتمن آن درخت ِ کهن سال را درک کنم
تا تعادل ِ دنیا بر قرار شود؟

نه عزیزم
همین که من و تو یک دیگر را دوست بداریم
برای حفظ یک کهکشان کافیست.



سعید شجاعی 

برف بازی

نه اینجا قطب است
نه من آدم برفی ،
که تو تنها در برف
برای خودت قدم بزنی.



سعید شجاعی

Friday, December 14, 2012

مهر و موم

به دنیایی اعتماد نمی کنم
که تو را
با یک امضا از من می گیرد. 



سعید شجاعی  

عشق ممنوعه

اتاقم کمتر از زندان نیست ، 
هم در دارد هم دیوار. 
  
آخ 
عشق ِ ممنوعه ی من ، 
اتاقم از تو خاطره دارد. 



سعید شجاعی 

خارج از کادر

آدم های سابق
جوری ترکم کردند
که دیگر به چشم هیچ آدمی نمی آیم.



سعید شجاعی 

همه چیز درست می شود

نه چارلی چاپلینم
و نه هیچ کمدین دیگری ،
متاسفم
من فقط یک آغوش
برای گریه هایت دارم.



سعید شجاعی 

جمعه های خالی

دوباره باران
دوباره جمعه
دوباره چای تازه دم ،
فقط تو نیستی.



سعید شجاعی 

Thursday, December 13, 2012

غیر معمولی

منطق را فراموش کن ،
خیلی دوستت دارم
و همین برای من کافی ست.


سعید شجاعی 

Wednesday, December 12, 2012

زیبای گیسو سپیدم

بهار آمد
تو چه قدر زیبایی 
تابستان شد 
تو چه قدر زیبایی 
پاییز رسید 
تو چه قدر زیبایی 
زمستان هم رفت
تو هنوز زیبایی. 
زمین خودش را کـُـشت 
و نفهمید 
تو همیشه زیبایی 
حتی با گیسوی سپید.



سعید شجاعی 

مرگ بازی

اگر قرار بود 
آدم با این همه آرزو بمیرد ؛ 
پس چرا سیب چیدی حوا ؟ 



سعید شجاعی 

چه خبر؟

خبری نیست با من
چه می پرسی؟
بدون تو اینجا
حتی پرنده هم دیگر پر نمی زند.



سعید شجاعی 

لنگرگاه ام

در این اسکله
من کنار تو پهلو میگیرم ، 
دریا برود 
ساحلی دیگر برای خودش پیدا کند. 




سعید شجاعی 

فقط من و تو

دلم قصه ای عاشقانه می خواهد که تا آخرش ،
پای هیچ نفر سومی
به میان نیاید.


سعید شجاعی 

Tuesday, December 11, 2012

آسوده ببار

تو بغض می کنی 
و من تمام ِ دنیا را تعطیل ، 
دوست ندارم بی من گریه کنی. 
به هر حال یک نفر باید باشد 
که آرام ات کند.  



سعید شجاعی 

سه شنبه های دیدار

دیروز دوشنبه بود
فردا هم چهارشنبه است ،
امروز کجایی که سه شنبه نمی شود؟



سعید شجاعی 

قدم قدم

از صدای پاشنه ی کفش ات 
زمین به خواب می رود ،  
و شب های زمستان عمیق می شوند. 



سعید شجاعی 

تو دیگر تو نیستی

کمی آبرو داری کن  و برگرد ،
همه فهمیدند
تو دیگر نیستی.



سعید شجاعی


من ِ بی من

خودم به تنهایی
از پس ِ من بر نمی آیم ،
من تو را دوست دارد ،
من تو را کم دارد.


سعید شجاعی 

Monday, December 10, 2012

رام

در من ِ مَرد
آشفتگی هایی ست
که معجزه ی یک زن آرام اش می کند.
بی تاب و کلافه ام
بیا آرامم کن
رامم کن.



سعید شجاعی 

خراب شده

با این که شنا بلد بودم 
تعجب می کنم که چطور 
غرق در اشک شدم. 

رفتن ات به طرز مرموزی 
دارد مرا از کار می اندازد.   


سعید شجاعی 

Sunday, December 9, 2012

خاکم

این خاک طمع کار است
نفت می دهد 
خون می گیرد. 



سعید شجاعی

همیشه مرداد

هوا هر چقدر هم زمستان باشد مهم نیست ، 
تو زیر لباس هایت 
تابستان داری. 


سعید شجاعی 

با تو خوشم

گمان نمی کنم هیچ وقت
از پیش تو به خودم برگردم ،
دیدن ِ مردی دلتنگ
خسته کننده است.


سعید شجاعی 

Saturday, December 8, 2012

بمان

آسمان را فوت می کنم
و تمام ِ دنیا را
از برق می کشم ، 
تا فقط چشم های تو سوسو کند. 



سعید شجاعی 

رقص یک شمشیر

گاهی فرشته ها هم
دوست دارند کمی خون بپا کنند ،
و بیچاره من که هیچ وقت باور نکردم
شمشیر ها از رو بسته شده بودند.



سعید شجاعی 

زندگی ادامه دارد

بی خیال ِ دنیا 
من جغرافیای ِ تو را دوست دارم ،  
اکو سیستم دلپذیر ِ چشم های ات را. 


سعید شجاعی 

ماجرا جویانه

دوست دارم با تو 
به قطب بروم 

اصلن دوست دارم
هر جایی که هستی من هم باشم، 
و هر روز چشم در چشم با تو. 
از این ماجراجویانه تر؟



سعید شجاعی 

Friday, December 7, 2012

آدم معمولی

ساده نیستم
خوب حرف زدن بلد نیستم ، 
آدم ِ جالبی هم نیستم ، 
اما جوری دوستت دارم 
که وقتی نیستی گریه می کنم. 



سعید شجاعی 

خاطره ای دور

نمی دانم چرا این اسم را
برایت انتخاب کرده اند،
هر کاری می کنم از یاد نمی برم.


سعید شجاعی 

آغوش لازم

دکتر این روزها
حالم هیچ خوش نیست ،
چند بوسه
برایم تجویز کن.


سعید شجاعی 

حیات خلوت

حیات ِ خلوتی دارم ،  
تنها غیبت تو 
به چشم می آید. 


سعید شجاعی 

تعطیل

می خواهم جمعه ها
خودم را مرخص کنم ، 
چقدر من بودن ِ بی تو خسته کننده است.



سعید شجاعی 

Thursday, December 6, 2012

پوست ظریف اش

جای کبودی یک لب
روی پوست ِ تن اش پیدا بود ، 
زنی که شب ِ تنهایی را 
با خیال و خاطره از سر می گذراند. 


سعید شجاعی 

شکار

از چشم های تو
بوی باروت می آید 
و از سینه ی من خون. 
حالا که شکار شدم 
با لب هایت کارم را بساز. 


سعید شجاعی 

بی کلام

دارم تلاش می کنم چیزی بگویم ،
سخت است
باور کن سخت است ،
حتی اگر حرف برای گفتن نداشته باشی
این همه سال سکوت سخت است.



سعید شجاعی


Wednesday, December 5, 2012

رفتنت

این دنیا را خدایی تنها ساخت ،
چیزی از نبودن تو
نمی دانست.


سعید شجاعی 

سیب نبود شاید

دیشب 
از سیبی گاز زدم 
که میراث ِ حوا بود ، 
بی تعارف
طعم ِ لب های تو می داد. 


سعید شجاعی 

Tuesday, December 4, 2012

یک دنیا دلیل

من نمی دانم زن بودن یعنی چه
چرا دروغ
حتی دردهای ماهانه ات را درک نمی کنم ،
باور کن
من زنانگی ات را نمی فهمم ،
اما
خوب می دانم
که خیلی دوستت دارم.



سعید شجاعی 

قدمت

بعید نیست تا چند روز دیگر
مردم با من عکس یادگاری بگیرند.
من قدیمی ترین عاشق تو هستم.


سعید شجاعی 

دوستت دارم

داشتی خوب مرا می بوسیدی ،
دوباره ببوس
حرفی نیمه کاره روی لب هایم مانده.



سعید شجاعی 

زخمی باستانی

من غمگین از صفحه ی اول
و ناتوان تر از
صفحه ی دوم ِ شناسنامه ام هستم. 
بیشتر زخم ها 
در شناسنامه ثبت نمی شود. 


سعید شجاعی 

تک نواخت

ببین عزیزم 
همه ما تنها می میریم ، 
حالا می شود تا زنده ام 
ترکم نکنی؟ 

این یک نواختی دارد خسته ام می کند.



سعید شجاعی 

بی خوابی های خسته

بی خودی خودت را خسته نکن
این یک تخت ِ تک نفره است ،  
هر قدر هم پهلو عوض کنی 
باز به کابوس ِ بی خوابی دچاری. 



سعید شجاعی 

دوئل

بوی باروت می آید ،    
به گمانم یک نفر اینجا 
دست به دوئلی انفرادی زده است. 



سعید شجاعی 

نسبت مرگ

هیچ کس برای  
درخت های کریسمس 
دعا نمی کند. 
این روزها 
مهربانی و مرگ
با هم برادرند. 



سعید شجاعی 

Monday, December 3, 2012

سر سکوت

امشب
حرفی برای گفتن ندارم ،
تو به نبودنت ادامه بده.



سعید شجاعی 

دل گرفته

دل اش نیامد و دل ام گرفت ،
برید و رفت.
دل ام گرفته است
دل ات نمی آید هنوز؟



سعید شجاعی 

نو روز

فردا 
روزیست 
که تو می آیی. 
از شب انتظاری ندارم. 


سعید شجاعی 

دنیای وارونه

با جیب هایی  پر از رویای تو 
از روز فرار می کنم،  
لعنت به  شب 
که زمین وارونه می چرخد 
و از هر سمتی
به جای خالی تو می رسم. 


سعید شجاعی 

تیر و ترکش

نمی دانم که تو باقی مانده از کدام جنگی
که این چنین بی پروا
دست به قتل عامم می زنی،
هیچ کس از وداع با تو
جان سالم به در نمی برد.


سعید شجاعی

Sunday, December 2, 2012

شاهد ِ یک ماجرا

انکارم کن
من اثبات ِ تازه ی تو هستم ،
آخرین شاهد ِ زنده ی
چشم های تو ام.



سعید شجاعی 

سفر مرگ

هواپیما ها سقوط می کنند 
ماشین ها با هم برخورد 
و قطار ها واژگون 
کشتی ها هم غرق می شوند. 
کدام احمقی فکر سفر را توی سرت انداخت؟ 

آدم ها در سفر می میرند 
حتی اگر تا سالیان سال نفس بکشند. 



سعید شجاعی 

در انتهای فاصله

زنی به تن ِ تنهایی اش دست می کشید ، 
مردی غم هایش را در آغوش.   
و فاصله 
این فاصله ها 
و این فاصله های لعنتی 
خوشبختی شان را دزدیده بود. 




سعید شجاعی 

آواز کولی ها

زنی کولی
در چشم های تو دلبری می کند
و در قلب من
زندگی.


سعید شجاعی 

پشت ِ در

تو لباس می پوشی و می روی 
و من خسته تر از آنم 
که روی این تخت گریه کنم. 
تنهایی ام را غلت می زنم 
بغض می کنم
گاهی هم مدام
می میرم.



سعید شجاعی 

نفس نفس

قسمتی از زندگی 
برای من تمام شده 
و از قسمت ِ دیگر اش  
عطر تو می آید. 
دیدی بی درد نمی شود نفس کشید؟ 



سعید شجاعی

لب به لب

امشب به من حمله کن، 
بگذار لحظه ای را خلق کنیم  
که با ناخن به نوازشم می آیی. 



سعید شجاعی  

Saturday, December 1, 2012

حرف های در آغوشی

همه حرف ها را نمی شود نوشت،
بعضی ها را فقط در آغوش  
خیلی آهسته باید نجوا کرد. 



سعید شجاعی 

تنها همدم

باغبان پیر 
دست به داس سراغ ِ مترسک رفت ، 
یک مزرعه 
غمگین شد و از دست رفت. 


سعید شجاعی 

کفر نامه

باید خدای کوچک شان را 
به تماشای تو دعوت کنم ، 
تا این قدر عاشقانه هایم را 
با کفر نخوانند. 


سعید شجاعی 

مهمان نا خوانده

چه قدر بی ملاحظه شده ام ،
خیال ات اینجاست
و من خودم را به خواب می زنم.



سعید شجاعی 

واقعیتم

شوخی که ندارم ،
خیلی جدی تر از این حرف ها
دلم برایت تنگ شده ،
حالا تو هی بهانه بیاور.


سعید شجاعی 

سایه روشن

پشت ِ هاشور ها 
زندگی می کنم. 
دیگر به سایه بازی ِ آدم ها 
اعتماد ندارم. 


سعید شجاعی 

Friday, November 30, 2012

شبیه خودم

این عاشقانه به هیچ کس مربوط نیست
این حتی عاشقانه نیست 
کسی هم نیست 
نیست. 

فقط منم ،  
که تنها هستم. 


سعید شجاعی 

فصل های سوخته

بهار شکوفه داد
تابستان پر بار بود 
پاییز برگ ریزان شد.  

تو را به خدا دیگر نگذار 
برف ِ زمستان 
بیهوده آب شود. 
بی تو فقط تقویم خط می خورد. 



سعید شجاعی 

بی خوابی های انفرادی

شب ها روی زمین می خوابم 
تخت ام ، 
به جمعیت ِ کمتر از دو نفر 
خواب عرضه نمی کند. 



سعید شجاعی 

پناهنده

به زیر لباس هایت 
پناه می آورم ، 
دنیا بی آغوش تو 
مرا زخم می زند. 


سعید شجاعی 

هفت مرگ

یک هفته 
تظاهر به زندگی 
برایم کافیست، 
بگذارید جمعه ها را آسوده بمیرم. 



سعید شجاعی 

Thursday, November 29, 2012

عاشقانه ام

دوستت دارم... 

می دانم روزی این شعر را 
کسی برایت زمزمه می کند 
و تو باور می کنی که خودش سروده است. 



سعید شجاعی

سکوت مطلق

دیگر به هیچ کس سلام نمی گویم ،
وقتی هنوز
زمین گیر ِ خداحافظی های گذشته ام.




سعید شجاعی 

نجوا

حیف نیست 
اسمم در گلویت 
خاک بخورد؟ 

لعنتی 
صدایم کن.



سعید شجاعی 

گریه ای خاموش

خدا 
قبول کن پیر شدی ، 
اشک های مادرم کاملن واضح بود 
و آب از آب تکان نخورد. 



سعید شجاعی 

مردی در حبس

مادرش که مُرد 
بدون ِ ملاقاتی
در حبس ابد باقی ماند.


سعید شجاعی 

مرگ واره

زندگی را بیشتر از مرگ دوست دارم ، 
فکرش را بکن
باران باشد
تو نباشی
من هم نتوانم قدم بزنم ،
صد بار در گور ِ خودم باید بمیرم.



سعید شجاعی 

شمردن یک آسمان

یک شب با تو خوابیدم
و سالها با یادت.
ای کاش در شمارش ِ امشبم
ستاره ها مهربان تر شوند.



سعید شجاعی 

بی نبرد

به لشکرکشی احتیاج نبود،
موهایت را باز می کردی   
بی خون ریزی فتح  می شدم. 



سعید شجاعی 

دنیا تمام شد

حتی مایاها هم
رفتنت را پیش بینی کرده بودند
و می دانستند
دنیا بی تو دوام نمی آورد.



سعید شجاعی 

Wednesday, November 28, 2012

کشف نا تمام

هر شب  
دست به کشف ات می زنم 
و دوباره 
جایی بین نفس های ات گم می شوم. 



سعید شجاعی 

یک قطره خوشی

برایم دعا کنید
به جای سکوت 
بغضم را بشکنم. 
مدت هاست 
یک لیوان آب خوش 
از گلویم پایین نرفته.  



سعید شجاعی 

بی مثل

کودکی می گریست ،
مادر
سقط اش کرده بود 
و پدر ترک اش.



سعید شجاعی 

هر لحظه

از باران و پاییز نگو؛  
من تمام روزهای سال 
کم دارم ات. 



سعید شجاعی 

شهر نفرینی

پرواز پرنده ای
که از کوچ جا مانده ،  
و من که بی تو قدم می زنم. 


این شهر چه قدر غم انگیز است.  



سعید شجاعی 

Tuesday, November 27, 2012

درد دارد

چه با خدا حافظی بروی
چه بی خداحافظی ،
از غم نبودن ات کم نمی شود.



سعید شجاعی 

یک کلام

حرف تازه ای پیش نکش 
بگذار آخرین کلام ات 
همان دوستت دارم باشد. 



سعید شجاعی 

بهترین زیبایی

چه کسی زیبا تر از  توست
وقتی می بوسمت ،
چه کسی بهتر از من است
وقتی به تو خیره می مانم.



سعید شجاعی 

سبز شدم

من تنها
خاکستری سردم
که از آتش ِ یک جنگ بر جا مانده.
چگونه در دلم جوانه زدی؟



سعید شجاعی 

گریه آخر

شانه هایم کویر
بس که باران چشمانت
سبز کرد شانه های دیگران را.
آهای آبستن غرور 
کمی هم بر ما ببار!


سعید شجاعی 

چشمانش

شام آخر مسیح
و نگاه آخر تو؛
تو پیامبر کدام خدایی
که این همه معجزه می دانی؟


سعید شجاعی 

دم

نفسم
به لب های تو
بند است.
نفس بکش مرا...



سعید شجاعی 

یک بغض دیگر

دل ِ من
احمق نشو
بغض نکن
دیگر کسی نیست که آرام ات کند.



سعید شجاعی 

Monday, November 26, 2012

دل یافته

نمی دانم تو را
کجای دلم گذاشته ام
که اینگونه
دلم برای ات تنگ می شود.



سعید شجاعی 

شر درست کن

دوست دارم هی شیطنت کنم 
و در یک جای شلوغ ،
بی خیال ِ یک مملکت شوم
و محکم ببوسمت.


آخ اگر بودی...
دلم می خواست شیطنت کنم



سعید شجاعی 

شعری خیس

به جهنم که دارد باران می آید
وقتی تو
داری می روی.



سعید شجاعی 

تاجی از گل

وقتی که بودی
بلد نبودم زلف هایت را ببافم،
نیستی که ببینی
در خیال بافی
استاد شدم.



سعید شجاعی 

مثل آن روزها

تا می توانی 
خودت را برایم لوس کن، 
بگذار خیال کنم
که هنوز دوستم داری. 




سعید شجاعی 

نوازشی

چه قدر بد است
که این روزها،
آدم ها،
دلتنگ مهربانی هم می شوند.


سعید شجاعی

دیو بی دلبر

زیاد این موضوع را بزرگ نکنید
دیو هم ، آدم  بود
که به تنهایی ،
از یک شکست عشقی
باز می گشت؛
آدم ها را می دزدید
تا کمی برایشان  حرف بزند
به خدا فقط همین.



سعید شجاعی

تازه رسیدیم

به هر رنگی که دوست داری
لباس بپوش ، 
ما بهم می آییم. 


سعید شجاعی  

نیمه شب

هنوز که صبح نشده ،
شبی که ما در آغوش هم می خوابیم
خورشید اش هفته ی آینده طلوع می کند.  
بعد از این همه عمر
یک امشب را آسوده بخواب.


سعید شجاعی



Sunday, November 25, 2012

شاید دور

امشب
فقط می خواهم نگاه ات  کنم
شعر را بگذار برای فردا.


سعید شجاعی 

Saturday, November 24, 2012

پرنده ها و آدم ها

به پرنده ها بگو 
پرواز قدغن است، 
کسی در آسمان به کمین نشسته 
تا بال هایشان را بگیرد 
و مجبورشان کند 
تمام ِ دلتنگی ها را 
قدم بزنند. 


سعید شجاعی 

شاید باران بگیرد

اگر دو روز دیگر شنیدی 
دریای  خزر خشک شد 
تعجب نکن. 
از بس پشت سر مسافران 
آب ریختیم 
دریاچه ها خشک شدند. 
امروز هم 
مسافری راهی می شود 
و نمی دانم چرا کسی اینجا 
ماندن بلد نیست. 
به خاطر باران هم که شده 
یک روز بیشتر بمانید. 


سعید شجاعی   

شانه های لرزان

چیزی از من نپرس ، 
من هم نمی دانم چگونه  
به گریه افتادم. 


سعید شجاعی

چرخ ِ درد

هیچ رقصی در کار نیست ،
با این موسیقی
زخم ها بی قراری می کنند.


سعید شجاعی 

خواب ِ آدم برفی

احساسی در من
به خواب زمستانی رفته است .
این آدم برفی
رویای تو را در خواب
لبخند می زند.


سعید شجاعی 

سوت و کور

کهکشانی دور افتاده ام
که با چنگ و دندان
سیاره هایم را به دوش می کشم
و ازدحام ِ ستاره ها را
نقاشی می کنم.
هرچند، می دانم
سالهاست که در حال ِ سقوط ام.


سعید شجاعی 

اندکی قرار

تمام خدایانم را
یکجا به آتش می کشم،
پسرک ِ یتیمی در
کناره ی خیابان
زمستان را این پا و آن پا می کند.




سعید شجاعی 

فکر فرار

من به سرزمینی فکر می کنم
که در آنجا
هر فکری را
در انفرادی سخت
شکنجه می کنند
و این قدر به فکرش می کوبند
تا دیگر هیچ فکری به سرش نزند.
من
در سرزمینی زندگی می کنم
که دوستش دارم
و خدا می داند چه حکمی
در انتظار من است.



سعید شجاعی 

Friday, November 23, 2012

ذوق

تو می آیی 
و من از شوق 
فیل هوا می کنم. 
از این عاشقانه تر بلد نیستم.


سعید شجاعی 

فصل های دلچسب

در فصل های زمستانی 
گرمای تنت 
مرا کفایت می کند.  


سعید شجاعی 

نازک دار

از گوشه ی چشمانت 
دست به اکتشاف می زنم 
تا دست خالی 
تسلیم ِ نگاهت نشوم. 
من 
نازک مژگان تو را 
دوست دارم. 


سعید شجاعی 

دلتنگی های داوطلبانه

از غروب که گذشت
چای و سیگار هم تمام شد ،
حالا فقط می ماند
یک دل سیر پیاز پوست کندن.


سعید شجاعی 

من نیستم

چه بوسه باشد 
چه تنفس ِ دهان به دهان ،
جوری از دست رفتم 
که دیگر هیچ چیز 
مرا به زندگی بر نمی گرداند. 



سعید شجاعی 

از آغاز

اسم تو را
فقط صدا نمی زنم ، 
من اسم تو را 
بخش به بخش 
نفس می کشم ،
زندگی می کنم.



سعید شجاعی 
من جمعه ام 
یک بعد از ظهر طولانی 
یک خمیازه ی کوتاه 
یک دلتنگی فرسوده. 
من جمعه ام 
روزی بی حوصله 
و شبی کلافه تر 
و خسته از شنبه های دروغین.  


سعید شجاعی

Thursday, November 22, 2012

بی نشانی

کسی محل زندگی ام را نمی داند
و من هر روز به اداره ی پست می روم
تا مطمعن شوم
امروز هم
هیچ نامه ای به دستم نخواهد رسید.



سعید شجاعی 

مقصد نهایی

دیگر مهم نیست 
پایان راه کجاست.  
من از درون 
به آخر رسیدم. 



سعید شجاعی 

لب در شب

پیچ و تاب ِ تنت را 
با لب هایم اندازه می کنم ؛ 
به هر زبانی که می توانی 
نوازشم کن. 



سعید شجاعی 

جفت پوچ

به بازی بگیر مرا
بازنده ی خوبی هستم ،
یک عمر باختن
کار ساده ای نیست.


سعید شجاعی 

چمدانی در دست

در بسته شد
و دیوار لب به سخن گشود،
تنها پنجره ای که به رفتنت
خیره مانده بود،
حال مرا می فهمید
و تختی که خالیست.



سعید شجاعی


هرجا که باشی

حوا ، 
بهشت آغوش ِ من است 
تو سیب ات را بچین. 


سعید شجاعی 

Wednesday, November 21, 2012

ملاقات با یک کابوس

سکوت می شنوم 
و تا چشم کار می کند 
کسی نیست ، 
و من چه قدر غمگین 
از تنهایی می ترسم. 



سعید شجاعی 

تخت ِ تنهایی

 به هر طرف که می خوابم
 درد می کشم بی تو.
خودم را به خواب زده ام
و می دانم کابوسی بی رحم
به جای تو همبسترم شده.


سعید شجاعی 

آغوشی طولانی

من به این وضعیت اعتراض دارم ، 
اصلن بیا جای من باش 
ببین طاقت دوری ات را داری؟ 
این بار با هیچ بوسه ای کوتاه نمی آیم. 



سعید شجاعی 

ستاد بحران

یک نفر نیست 
و این وضعیت
به شدت بحرانیست.  
هیچ کسی نمی داند 
این بلای غیر طبیعی را 
چگونه مهار کند. 


سعید شجاعی 

دلواپسی

آدم که نمی تواند 
تمام ِ دلواپسی هایش را قدم بزند ،  
تا زمین ِ زیر پایم تمام نشده 
زود تر آغوشت را برسان. 


سعید شجاعی 

سوت ِ سکوت

خارج از ریل
قطاری متروک
که دلباخته ی مسافرانش بود،
در یک خواب ِ دسته جمعی
با تک تک واگن هایش ،
به قعر فراموشی سقوط کرد.



سعید شجاعی 

به اندازه ی یک بغض

مردی غم هایش را در دست می فشرد 
و سیگارش را روشن می کرد. 
زنی اشک هایش را دود کرد 
و سیگارش را خاموش. 
دنیا آماده ی 
شکستن هیچ  بغضی نبود. 



سعید شجاعی 

Tuesday, November 20, 2012

نفس بکش

زلف کمند 
گیسوی کوتاه 
چه فرقی دارد وقتی هنوز 
ماه را هر شب 
زیر بارش چشمانت سبز می کنی. 
چه فرقی دارد وقتی هنوز 
تعادل یک کهکشان
به لبخند تو وابسته است.



سعید شجاعی 

خط در خط

یک خط تو 
یک خط بوسه 
و یک خط من. 
باقی خط ها را 
با دوستت دارم نقاشی می کنم. 


سعید شجاعی 

زخم ِ نذری

چه قدر زخم دارم
که از یک استکان چای
از یک شعر
از یک موسیقی
حتی از یک هوای بارانی
شکست می خورم.
خون من قطره قطره
نذر خوشبتی دیگران شد.


سعید شجاعی 

ماهی و آب

بفهم 
که بوسیدن لب های تو 
نیاز ِ ضروری من است 
و این همه حرف و حدیث ندارد.  


سعید شجاعی 

خوشبتی بند زده

زنی ترک برداشته
مرد شکسته ای را دید ،
شب را
بند بازانه
معاشقه کردند،
و صبح با لبخند بر خاستند.


سعید شجاعی 

دل سوخته

بی سر و صدا 
هنگامی که  ستاره ها به خواب رفتند ، 
با پاکتی سیگار
از دنیای شما متواری می شوم.  
به تمام ِ فندک هایم قسم 
یک عمر با سیگار روشن 
دود ِ دل خوردم. 


سعید شجاعی 

نامه ای جا مانده

مرا در انتهای فنجان قهوه ات 
به خاک و خون می کشی ، 
و جنگ های جهانی 
با مرگ ِ آخرین سرباز 
تمام می شود. 


سعید شجاعی 

کوه یخ

آب از سرم گذشته 
و هنوز نفس می کشم. 
دریا تکه تکه های مرا 
با هر موج به پای تو می ریزد، 
و رد پایت شور می شود با اشک هایم. 
 



سعید شجاعی 

خراب ِ خواب

نمی دانم  امشب
دست به دامن کدام سایه شوم
تا برای بی خوابی های خسته ام
لالایی بخواند.
رگ ِ خواب ِ خواب هایم
لا به لای موهای تو جا ماند.


سعید شجاعی

پیچک خیال

از من ساده تر کسی نیست
که تمام ستاره ها را
با اسم کوچک شان بشناسد ،
و برای تمام ماهی ها وصیت نامه بنویسد.
از من ساده تر کسی نیست
که هنوز هم باور داشته باشد
روزی کسی در خانه اش را می زند
که یک عمر سر زده مهمان خواب هایش شده بود.
از من ساده تر می شناسید؟
گمان نمی برم کسی جز من
درد پیچک های همسایه را گریسته باشد.


سعید شجاعی 

Monday, November 19, 2012

خط های موازی

از دست من کاری ساخته نیست 
چشم های تو
دست و پایم را می بندد، 
خواهش می کنم پای 
لب هایت را وسط نکش.  



سعید شجاعی 

باغی از تو

یک تار موی تو را
در گلدان کاشته ام؛ 
نمی دانم چه چیزی سبز می شود  
اما از همین حالا
عطر اش 
تمام شمعدانی ها را زمین گیر کرده است. 


سعید شجاعی 

Friday, November 16, 2012

پیچ و تاب ات

ای کاش نغمه ی یک کولی بودم
تا بی رد پا نوازشت کنم
و بی شرم ببوسمت.


سعید شجاعی 

شبیه همین جا

از مرد
باز و بسته کردن دکمه شلوار ماند 
و از زن 
نه زلفی بر باد 
نه عطری نفس گیر 
نه رنگی به رخساره 
نه کرشمه ای در اندام 
از زن هیچ چیز باقی نماند، 
ما سالهاست زنده به گورشان می کنیم. 


سعید شجاعی 

شطرنج

یک دست سیاه 
یک دست سپید 
خبری از جام و زلف یار نیست، 
این دست ها
برای بقا پُر شده اند. 
چند قطره خون
چکه چکه 
به خاک می افتد. 


سعید شجاعی 

آخر، آخر ، آخر

من جمعه ام ،
آخر ، خسته
تعطیل
تعطیل
تعطیل
تعطیل
و آنقدر تعطیل
که تمام غروب هایم را
های های بغض می کنم.


سعید شجاعی 

Thursday, November 15, 2012

حرکتی به دور تو

چه احمقانه فکر می کردم 
زمین دارد به دور خورشید می چرخد ، 
در حالی که قرن هاست
دارد خودش را می کشد  
تا با تو
رو به رو شود. 



سعید شجاعی 

ابرهای دلتنگ

با چتری در دست
اگر امکان اش هست
در آغوشم بگیر.
ابری دلتنگ
در پس چشمانم
میل بارش دارد.


سعید شجاعی 

کشمکش های شبانه

لب ام زیر دندان ات 
تن ات زیر دست ام،  
و عشق می پیچد 
در کشمکش های شبانه. 



سعید شجاعی 

تن بازی

تن ام را به بازی بگیر،
دل ام در انحنای تن ات
لب باز می کند.


سعید شجاعی 

بنمای رخ

عطری در فصل های ام می چرخد 
و لحظه های ام را وسوسه می کند 
که به انتظار 
زودتر از دست ام بروند. 
هر سال همین ماجراست 
و کسی نمی داند 
که من پیر تر می شوم 
و تنهاتر نفس می کشم. 


سعید شجاعی 

شب به شب

یک دکمه از پیراهن ات باز می شود 
یک بند از دلم، 
اگر راست می گویی
چشم های ات را ببند 
که کار دلم را ساخته است. 


سعید شجاعی 

روز های زمستانی

ای کاش کشف نمی کردم 
سرخی لبی را در شب 
که می گوید دوستت دارم. 
حالا کشف که شد، ای کاش 
باور نمی کردم. 


سعید شجاعی 

دنیایی در لباسی سرخ

من یقین دارم هیچ کس
زنی را ندید که به دنبال مردی
به نام من باشد،
اما حتم دارم می شناسند
مردی که سراغ ات را
از همه می گرفت.


سعید شجاعی 

شب ممتد

امشب صبح نمی شود 
بر بالین زنی که 
بوسه هایش را 
جلوی آینه گذاشته است 
و تنهایی اش را 
پیوسته نوازش می کند. 


سعید شجاعی 

خاطره ای از فردا

پیر شده ام،
ساعت ها را جا به جا فکر می کنم
و به سادگی
گم می شوم در بین روز های هفته.
از من بعید نبود
که تمام رهگذران را
با تو اشتباه بگیرم
و از تو بعید نیست
که مرا در هیچ خاطره ایی
به خاطر نیاوری.


سعید شجاعی 

Wednesday, November 14, 2012

بی چتر

خدا به دادم برسد،
باز باران
با ترانه
تازیانه می زند
بر تن ِ تنهایی ام.


سعید شجاعی 

جا مانده

من پیامبری بودم
که خدا از یاد برده بود؛ 
حالا که معجزه ام را گم کردم 
هیچ کس به غم چشم هایم 
ایمان نمی آورد.  


سعید شجاعی  


درد ام

تاول زده است
بخشی از خیال ام
که به سایه ها دلخوش می کرد.


سعید شجاعی 

Friday, November 9, 2012

پنجه های آفتاب

جمعه ها
زمین ساکن و ساکت است
و به شانه بالا انداختن های خورشید
فکر می کند،
من هم به تو.


سعید شجاعی 

طلوع اش با تو

شب از گیسوان ات شروع می شود
و غروب از قلب ام؛
که روز ِ وصال
نداریم.


سعید شجاعی 

Thursday, November 8, 2012

تمام شد

دست از شاعری می کشم
تا دو دستی تنهایی ام را
وجب بزنم.


سعید شجاعی 

Wednesday, November 7, 2012

هرج و مرج ِ محلی

جایی خودمان را جا گذاشته ایم،  
نمی دانم کجا 
ولی حتم دارم 
کسی همراه ِ خودش نیست. 
خیابان از حضور آدم هایی 
که قسم خوردند هیچ وقت 
خودشان نباشند
به شدت شلوغ است.  



سعید شجاعی 

راهی جاری

این چشم ها
که روزی به لبخندی
مبتلا شده بود،  
حالا حالش خوب است
و پیوسته روی گونه ام
برای دریا خط و نشان می کشد.


سعید شجاعی 

قاب خالی

عکس ها خطرناک اند ،
می شود تا ابد بهشان خیره شد
شعر سرود
آهنگ ساخت
خوابید و بیدار شد
و آهسته آهسته مُرد.


سعید شجاعی 

تنفری شیرین

قول بدهید 
که همیشه از من متنفر باشید. 
تمام ِ کسانی که دوستم داشتند 
به سادگی یک سلام 
و سختی یک خداحافظی 
تلخ، ترکم کردند. 


سعید شجاعی 

Tuesday, November 6, 2012

بی نقاب

کسی در عاشقانه هایم
نفس نمی زد ،
تنها
سایه ی من روی دیوار می افتاد.


سعید شجاعی 

شرط

تنهایی را باید
به مناقصه گذاشت، 
معاوضه هم قبول است
به شرط این که تمام بوسه هایم
بی جواب نماند.


سعید شجاعی



یکی تو یکی من

به آهستگی ببوس مرا 
هر که هستی باش 
بگذار سر از خواب بگیرم 
و تن از پیله ، 
پروازت خواهم داد. 


سعید شجاعی 

کودکم

یک شب ِ دیگر گذشت
و برایت لالایی نخواندم ،
یک روز دیگر می گذرد
و تو را به پارک نبردم.
یک عمر می گذرد
و تو مرا بابا صدا نکردی.


سعید شجاعی 

بگو لعنتی بگو

چه واژه ی عجیبی ست که
سن و سال نمیشناسد ،
همه دوست دارند
دوستت دارم بشنوند.


سعید شجاعی 

Monday, November 5, 2012

چرخش

دارم پیچ و تاب ِ تن ات را
زندگی می کنم،
یک رقص دیگر
مهمانم کن.

سعید شجاعی

کلیشه های نخ نما

چقدر مسخره و کسل کننده است 
داستان ِ هفت میلیارد آدمی که 
هفت میلیارد آدم ِ دیگر را 
در بر ندارد. 


سعید شجاعی 

Sunday, November 4, 2012

ایستِ بازرسی

راز مستی ام را
در بوی دهانم می جویند 
و کسی جای رژ لبت را 
روی لب هایم نمی بیند. 


سعید شجاعی 

شب ِ مهربانی

فانوس ِ دریایی پُر از ستاره بود 
و من روی هر موج 
انعکاس ماه را صید می کردم ، 
تا به سینه بیاوزی 
و هر چقدر که می خواهی 
برای خواب هایت 
گوش ماهی جمع کنی.


 سعید شجاعی 

کشتی شکستگان

آنقدر به افکارم عمق دادم، 
تا در رویای تو 
غرق شدم. 


سعید شجاعی 

O+

مادری می گریست
پدری درد داشت
کودکی گرسنه می خوابید.

سعید شجاعی 

الفبای تو

از من چیزی نپرس 
لب هایم  
برای بوسیدنت خلق شده است. 


سعید شجاعی 

یک جفت آویز

روی شاهرگت
ناپدید می شوم، 
دنیایی در پشتِ گوشواره هایت 
پنهان است.


سعید شجاعی 

یک بغل آغوش

آدم باید برود در کنج ِ دنجی
و تا می تواند خودش را بغل کند، 
نباید بماند در جایی که جا مانده است 
از تمام ِ آغوش های دنیا.  


سعید شجاعی 

تا آخر

تا چشم کار می کند
اشک هم هست،
انفجار بغض
تا آخرین نفس هم هست.


سعید شجاعی 

Saturday, November 3, 2012

شعری ناتمام

گاهی شعر تمام می شود 
گاهی هم شاعر. 
شعر نیمه کاره را 
کسی نمی خواند. 


سعید شجاعی 

سکوتِ سنگین

لبریز از خستگی 
به تنهایی اش پشت کرد،  
و تمام درد های اش را 
یک تنه خوابید 
مردی که از سکوتِ شب 
به ستوه آمده بود. 


سعید شجاعی 

Friday, November 2, 2012

لب ِ پاییز

لب های تو پاییز است
پُر از لبخند ِ زیبای غم انگیز،
با طعمی دلبرانه.



سعید شجاعی


خوش قواره

عطر تو را به تن ام 
کوک می زنم ،
 و به قواره ات از دور   
چشم می دوزم. 


سعید شجاعی 

یک قطره اشک

چشم هایم را می بندم 
تو به جای من نفس بکش. 
دنیا کوچک تر از بغض های توست. 


سعید شجاعی 

دلتنگی ها

جمعه ها
همیشه فرصت دارم 
تا یک دل سیر
دلتنگ ات شوم. 


سعید شجاعی 

Thursday, November 1, 2012

بی صدا و بوسه

جدی جدی بیا 
یکدیگر را بخندانیم. 
لب های ما همچنان 
بی استفاده مانده است. 


سعید شجاعی 

لبخند ممتد

من ِ پیر، 
هیچ وقت بزرگ نمی شوم 
و حضور ات را بی وقفه می خندم. 


سعید شجاعی  

پاکباخته

گیر کرده ام 
بین یک سری واژه 
که از من می گذرند 
و به تو نمی رسند. 


سعید شجاعی 

Wednesday, October 31, 2012

آنگونه که دوست دارم

مرا به موهایت گره بزن
برای مدتی در لباس هایت گم ام کن،
بگذار آنگونه که دوست دارم
دوستت بدارم.


سعید شجاعی 

وقت مقرر

حواسم هست 
که ماه را پشت رو 
و زمین را زیر رو کنم. 
حواسم هست 
که کسی از کوچه ها رد می شود  
و به هجوم این همه پنجره های بسته 
اعتراض نمی کند.  
حواسم هست که من هم عادی رفتار کنم 
و خیلی عادی 
دلم بگیرید و بخواهد سر وقتِ همیشه  
مدتی را گریه کند. 


سعید شجاعی 

Tuesday, October 30, 2012

خانه تلخ

نه خودش را سر زنش می کرد
نه همسر از دست رفته اش را
و نه فرزندانش.
پیر مردی در خانه ی سالمندان
خدا را سرزنش می کرد
و آهسته می مرد.


سعید شجاعی 

غریزه

می بوسم 
بوسیده می شوی، 
من این 
غریزه را دوست دارم. 


سعید شجاعی 

نفسِ عمیقِ یک خدا

از بهشت رانده شدم 
از تو 
از لبخند 
از خواب 
از خودم. 
من اینجا 
همین طور پشت هم،  
تقاصِ خدا نبودم را پس می دهم.


سعید شجاعی 

Monday, October 29, 2012

مسیر کهکشانی

 هفت میلیارد اشتباه، 
تمام آدم ها را 
به نامِ کوچک ات صدا زدم 
اما کسی مرا نمی شناخت 
و کهکشان همین طور بی تفاوت 
به راه خودش ادامه می داد. 


سعید شجاعی 

باز مانده

درک درستی از خودش نداشت،
بی حساب
آدم ها را درک می کرد
و زخم هایش را می بوسید.



سعید شجاعی 

جاودان

من خودِ عشق ام 
دوست ام بدار، 
خوشبختی اش مالِ تو. 


سعید شجاعی 

Sunday, October 28, 2012

سر درد

بی درد سر
سر درد می گیرم.
انگار بغض
بالا نشینِ چشمانم شد، 
و من با افکاری
رگ به رگ شده
رویایی را نقاشی می کنم
که اقتباسی است
از حقیقتی تمامِ تلخ.


سعید شجاعی 

شب های روشن

آقای ادیسون 
گند زدید با اختراع تان. 
دیگر کسی از تاریکی 
و هزار و یک افسانه اش حساب نمی برد. 
چراغ شب های تنهایی 
روشن است. 


سعید شجاعی 

آوانگارد

پُرم از خاطره های تکراری ،  
لااقل، 
تو برایم بخند. 

سعید شجاعی 

خیالی بی گاه

دو چمدان
دو صندلی،  
و آدم ها  
اشکِ مردی را دیده اند 
که با خود اش حرف می زد 
و تنها سفر می کرد.



سعید شجاعی 

Friday, October 26, 2012

هم پرسه

بیهوده به خانه بر می گردم،
من،
جایی در کنار ات 
جا مانده ام. 

سعید شجاعی 

پاییز در پاییز

قدم بزن مرا
تمامِ فصل های چشم ام
بارانیست.


سعید شجاعی 

لخته های خون

ابراهیم،
آن گوسفندی که قربانی کردی
هم پدر داشت
هم پسر
هم چوپان.
مرا ذبح کن
که خسته ام از سکوت چوپان
و درد آفرینی این همه گرگ.



سعید شجاعی 

Wednesday, October 24, 2012

دنیای بارونی

غم دارد رفتن،  
می روم و تا چشم کار می کند 
دنیا خیس است. 


سعید شجاعی 

زمین خورد

غصه هایش رَم کرد
کسی نبود
رام اش کند
آرامش اش هم.


سعید شجاعی 

سر ریز

به من دست نزنید 
در آغوش ام  بگیرید، 
بغضم لبریز 
دارد می ریزد. 


سعید شجاعی  

می روند

آدم ها سوار ماشین می شوند 
و در یک جای دور 
از یاد می روند. 


سعید شجاعی 

سفری بی مسافر

دنیا خالی شده 
و هیچ کس
به بدرقه ام نمی آید.
تنها جاده ها می دانند 
دنیا پُر است از مسافرانی تنها 
که هیچ وقت نمی رسند. 


سعید شجاعی 

بهتر از بهشت

خدا و دنیا را
می گذارم برای آدم ها،
من می خواهم
به شوکا لبخند بزنم.


سعید شجاعی 

درد زمین

تمامِ جانوران را
روزی زندگی کرده ام
و فکر می کنم تنها منم
که زمین را در خواب نگاه می کند.
بخواب زمین
پایان درد ات
نزدیک است.

سعید شجاعی 

Tuesday, October 23, 2012

نمی شناسم

بی حوصله ام 
و همه خداحافطی ها را 
بغض می کنم. 
کسی سلام نمی گوید. 

سعید شجاعی 

آواز کن

چیزی نمی گویم
تو مرا می خوانی؟
کوچکِ اسمم را فقط.


سعید شجاعی 

جنگ و خون

چرا به من تفنگ می دهید؟
این همه مادرِ داغدار
این همه کودک بی پدر
کافی نبود؟


سعید شجاعی 

شراب ِ تلخ

ما دیر رسیدیم،
تمامِ کافه های پاریس
قبل از جنگ های جهانی
منتظرمان بودند.
حالا کسی ما را
در آنجا نمی شناسد.



سعید شجاعی 

اثبات

خیالِ آغوش ات برای من،
بگذار علم تا می تواند
تو را انکار کند.


سعید شجاعی 

بهانه ام

چه خوب شد که سلام هایت را 
ضبط شده دارم 
تا دوستت دارم ها  
بی بهانه نمانند. 


سعید شجاعی 

Monday, October 22, 2012

یک حادثه

زنی باردارِ کودکی غمگین بود 
که باید
بی پدر بزرگ می شد. 


سعید شجاعی 

Sunday, October 21, 2012

درامی آشنا

امید را از زندگی بگیرند
و تو را از من،
از این تراژدی تر امکان ندارد.


سعید شجاعی 

شیرینی ساده

فرشته ی من
بالهایت را انکار کن،
با بوسه هایت چه می کنی؟


سعید شجاعی 

درکِ کودک

کودکی در من
می خواهد پدر شود،
در تخت ام
حکومت نظامی اعلام می کنم.
کودکم
درکم کن.


سعید شجاعی 

من نواز

دست تو
پوستینِ زخمی ام،
و دنیا شاهدِ معجزه ی
نوازش ات بود.


سعید شجاعی 

Saturday, October 20, 2012

لقمه ای احساس

جان اش را به خانه می برد 
تا سفره اش خالی نباشد، 
پدری که فرزندانِ گرسنه داشت. 


سعید شجاعی

خواب می آید

لالایی 
بوسه ایست 
از لبانت. 


سعید شجاعی 

تابستانِ انتظار

بید مجنون در زمستان،
از عشق پاییز 
به بهار سلام می گفت. 


سعید شجاعی 

Friday, October 19, 2012

دلخواه

نه به دلخواه من 
نه به دلخواه دیگران، 
جاده ها سر خود
از زندگی ما رد شدند. 


سعید شجاعی 

هفت شنبه

شب، 
با عطر تو بی خواب 
روز، 
نبودنت را بی تاب ام. 
جمعه ها، دلم بیشتر  
برایت تنگ می شود. 


سعید شجاعی 

Thursday, October 18, 2012

خطِ نگاه

از افسانه ها چیزی نمی دانم 
اما چشم های تو را 
خیلی دوست دارم. 


سعید شجاعی 

فراموش نشدنی

نمی دانستیم
خاطره ها خنجر به دست 
در لباس باران 
به کمین این روزها نسشته اند.



سعید شجاعی 

Wednesday, October 17, 2012

کوچ

باید کوچ کنم
از صفحه ی یک جنگ
تا آرامشِ برکه ایی خاموش.
همین امشب
باید از خواب بیدار شوم.


سعید شجاعی 

انفرادی

اینجا نه زندان است
نه بن بست،
اما تا بخواهی سکوت داریم .

سعید شجاعی 

خوابِ شهر

روی تختِ شب ماه بیدار است   
و یک  رویارویی،  
رویایی رخ می دهد. 


سعید شجاعی  

Tuesday, October 16, 2012

سکوتِ شکسته

یک نُتِ دیگر برقص
در همان ریتمِ همیشگی،
آغاز می شود آوازم.


سعید شجاعی 

جادو

دستم بگیر
و مرا به لب هایت ببند، 
گم ام در چشمان ات. 


سعید شجاعی


نه ساز

سوتِ یک نوازه ی بی ساز 
هم آنقدر غم انگیز است 
که منِ بی تو. 


سعید شجاعی  

غریبه

تو آنی نبودی که رفتی 
و اینی نیستی که برگشتی، 
دیگر نگاه ات مهربان نیست. 


سعید شجاعی 

افسانه ی نا تمام

 درست است که قسمت نبود، 
اما هر چیزی امکان داشت.
تو طبقِ افسانه ها 
عاشق نبودی. 


سعید شجاعی 

Monday, October 15, 2012

شب های نم ناک

درست مثلِ کودکی ام 
هر شب جایم را خیس می کنم،  
این بار با اشک. 


سعید شجاعی 

جایی برای زندگی

دنیا برای دیگران،
من به اندازه ی آغوش ات
زندگی می کنم.


سعید شجاعی 

چشم به عصا

عصای سفیدم 
فریب می خورد 
من زمین. 
شما از دور می بینید 
از نزدیک لمس کردم 
با سرانگشتانم، 
دنیا جای قشنگی نبود.


سعید شجاعی 

ترجمه

یک نفر بیاید 
ترجمه ام کند 
هر اتفاقی که نباید،  
رخ داد. 


سعید شجاعی 

Sunday, October 14, 2012

نبرد

با من بجنگ
نفس گیر و گرم،
میانِ بوسه و آغوش
تن به تن
روی همین تخت.


سعید شجاعی 

اتفاقی معمولی

انقلابی زیر نوازشِ دستانِ توست،  
برهنگی ات را 
با بوسه اندازه می کنم. 


سعید شجاعی 

دل خون

جا به جا می شود
عطری در ریه هایم، 
خون به دلِ 
سرفه هایم می کند.  


سعید شجاعی 

دشنه در آستین

برای کابوس های عمومی ام 
کسی به تو ظنین نشد، 
گمان نمی رفت دستانِ نازک ات 
دشنه را تاب بیاورد. 


سعید شجاعی 

Saturday, October 13, 2012

پشت پنجره

تو خوابیدی 
و من می دانم  
نوازشِ زلف ات را  
فرشتگان،نوبت ایستاده اند. 
شراب نه 
بهشت 
از عطر گیسوانت 
مست می شود. 


سعید شجاعی 

بعید

چشم می بندم 
نه برای خواب، 
دیدن ات میسر می شود. 


سعید شجاعی 

بوقِ ممتد

زیر باران زنگ زدم 
پای دیوار 
گیج و بی خواب 
شبِ مهتاب 
روزِ بی تاب 
من زنگ زدم،  
نبوسیده بودی 
پوسیدم. 
تو خاموش بودی 
من زنگ زدم. 


سعید شجاعی 

روسپی

شهر 
بوی آغوش اش را گرفت،  
هنوز 
احساسِ تنهایی می کرد. 


سعید شجاعی 

باد و برگ

پاییز را در پستو می بُرد
تا مباد 
برگی از عاشقانه هایش 
فاش شود،  
چشمان اش بی صدا 
رسوایش کرد.


سعید شجاعی 

Friday, October 12, 2012

آخر خط

زمین گِرد نبود، 
هیچ سمتی به تو ختم نشد،
و جاده ها به من رسیدند. 



سعید شجاعی  

سرخ

با من حرف بزن،
هارمونی لب هایت را
جرعه جرعه می نوشم.


سعید شجاعی


Thursday, October 11, 2012

آسمان ابری

چراغ ها خاموش
و شب بیدار است،
باران
در نگاه من
خیس می خورد.


سعید شجاعی

بی تاب

خطی بر دیوار
نشانی بر پنجره، 
گیسوانت باد می خورد 
چشمانم آب. 
کوچه بی تاب می شود.

سعید شجاعی 

سحر نزدیک است

در معرض نگاه تو 
از عمق شب 
صدای پای خورشید 
می شنوم. 


سعید شجاعی 

شنبه های بی لبخند

هفته که هفت روز بیشتر ندارد
بی هوده نیست که بغض هایم
برای آخر هفته می ماند.


سعید شجاعی 

رد خاطره

زخم هایم را
به بازی گرفته ام،
چشم بسته
پیدایشان می کنم.


سعید شجاعی 

گمشده در پرواز

کلاغ
قهرمانِ قصه های ما بود
که هیچ وقت
به هیچ جایی
نرسید.


سعید شجاعی 

Tuesday, October 9, 2012

کافه پرسه

بی پرسه
نه دوست می ماند
نه سیگار
نه چای با طعم لاهیجان،
در سکوت به گفتگو می نشینیم.


سعید شجاعی 

Saturday, October 6, 2012

جاده ی شب

کوله پشتی ام را می بندم  
و شب سایه اش را
روی جاده پهن می کند.


سعید شجاعی 

کلاغی در باغ

کلاغی به منقار
نغمه ایی غمگین
به باغ می برد،
گل به رویش نیاورد
و باغبان قار قار شنید.


سعید شجاعی 

رو به انقراض

دلم برای دایناسور ها می سوزد
که بی کشف طعمِ لبانت،
بی نوازشِ گیسوانت
در شبی بارانی
منقرض شدند.


سعید شجاعی 

Friday, October 5, 2012

پدر پر دردم

پدر
بی این که در بزنی به اتاقم بیا
می خواهم بی هوا زار بزنم.


سعید شجاعی 

شطرنج

من سپید می نویسم ات 
تو سیاه ام، 
سربازی زخمی 
در اتاق اش جان می دهد.   


سعید شجاعی 

پیاده رو

جمعه بهانه بود
تو طلوع نکردی  
غروب غمگین است. 


سعید شجاعی  

هر روز هفته

بی خودی جمعه را بهانه نکنید 
که انگار 
روزهای دیگر 
بی غروب به شب می رسند. 


سعید شجاعی 

خاطره ایی مشکوک

مظنون به مضمونِ خاطره ای شده ام
که هنوز جایی در ذهنم نفس می کشد
و سیگار اش را می کند روی قلبم خاموش.


سعید شجاعی 

Thursday, October 4, 2012

یک بغل آغوش

چه به درد می خُورَد این همه دلبری 
وقتی هنوز بی شانه اشک می ریزد 
و هیچ کس در بهشت زیبایی اش را نمی بیند. 
سیب ات را بچین حوا 
من وسوسه ی تو ام. 


سعید شجاعی 

عطری در باد


روی خواب جنگل دراز کشید 
پاییز را بهانه کرد 
و دوباره عاشق شد. 

سعید شجاعی 

شمعدانی های خاموش

به من دست نزنید
تزئینی نفس می کشم،
به کارتان نمی آیم.

سعید شجاعی 

Wednesday, October 3, 2012

ستاره بازی

پنجره ام را باز می کنم
و ماه به روی تخت ام می خزد
شب در آغوشم ستاره باران می شود.


سعید شجاعی 

کوچ گمشده

به خدا دست به کفش هایت نزدم 
پرنده های مهاجر مسیرشان اشتباه بود 
که حالا سر از تنهایی من در آوردند. 


سعید شجاعی 

مدادِ سیاه


از تاریکی خسته بود 
با چشم های بسته
به راه اش ادامه داد.


سعید شجاعی

بارانی شور

شوکا، ابرهای این حوالی عقیم اند
من بودم که بی پروا،
تمامِ نام های کوچک ات را گریستم.


سعید شجاعی 

Tuesday, October 2, 2012

آخرین تانگو

آخرین تانگوی دنیا سهم ما بود.  
حالا همه ی دنیا تنهاست  
و من این چرخش های انفرادی را نمی شناسم. 

سعید شجاعی


غریب

مردی تمامِ کوچه های شهر را قدم زد، 
و پشتِ هیچ پنجره ایی 
معشوق اش را ندید. 


سعید شجاعی 


زیر شکنجه


اعتراف نمی کنم،
مگر با لب هایت به نبرد من بیایی
و دوست داشتنت را اقرار بگیری.


سعید شجاعی

اناری

اناری آرام دانه دانه
دل به کاسه می زد،
دریاچه ی خون بپا می شد.


سعید شجاعی





Monday, October 1, 2012

حوالی لب هایش

طوری به من نگاه می کنی که انگار
مهم ترین آدمِ روی زمینم،
عزیزم،من از لبخندِ تو آغاز شدم.


سعید شجاعی 

خواب رنگی

یک خمیازه ی دیگر
با تو فاصله دارم،
دوباره امشب به خوابم می آیی نه ؟


سعید شجاعی

زندگی لنگ

به جای قلب اش
سر و گوش اش می جنبید
همیشه چشم می چرخاند.
بیچاره
زندگی اش تاب برداشته بود.

سعید شجاعی

سقوطِ واژه

می خواستم نگاه ات را تعبیر کنم
یک واژه ی دیگر بدهکار شدم.


سعید شجاعی  

Sunday, September 30, 2012

قسم به چشمان اش

اتهام وارد نیست،
درست است که بی سند
اما برای دوست داشتن ات شاهد دارم،
چشمانت را صدا کن.


سعید شجاعی 

Saturday, September 29, 2012

نظر بازی

برای این همه خستگی زود بود
حالا با چه بهانه ایی
به نظر بازی ستاره ها لبخند بزنیم.


سعید شجاعی  

بی تعارف

بی تو می میرم
تعارفی ساده بود که گفته می شد،
ولی ما باور کردیم و بارها مردیم.


سعید شجاعی 

کاترینا

کاترینا به سبک تو به دورم پیچید
و برد مرا تا به جایی دور پرتاب کند.
هیچ کس فاجعه را از یاد نمی برد
و یک عمر خسارت بر جا خواهد ماند.



سعید شجاعی 

زمین خسته است

زمین خسته بود و برای خود سوزی اش 
بهانه می خواست،
آدم ها زباله به دست اش دادند. 
حالا دارد با اشتیاق،شب را قدم می زند 
فردا صبح در آغوش خورشید طلوع می کند. 


سعید شجاعی

صبحِ مزاحم

هر روز صبح خورشید،
سر به سرِ مردی می گذاشت 
که تمامِ شهر را در شب می خواباند. 


سعید شجاعی 

Friday, September 28, 2012

ساختِ چین

گلی که به پایش این همه اشک ریختیم 
مصنوعی بود، 
نه بهار را می شناخت 
نه پاییز را می فهمید. 


سعید شجاعی 

بافتنی

این روزها،هرچه که می بافم 
به گردنم می آید
شال گردن 
زلف هایت 
و یک دنیا خیال. 
حتی چند متر طناب.  


سعید شجاعی 

دنیای دلتنگ

درختِ پاییز می آورد 
آسمان،باران 
روز،جمعه 
و من یادت را. 
نترس،اینجا هیچ فاجعه ایی رخ نمی دهد.


سعید شجاعی 

فراموشی

می ترسم بخوابم
و اسم ات را از یاد ببرم.
شوخی که نیست
عمری بی تو بر من گذشت.

سعید شجاعی 

Thursday, September 27, 2012

قدیم،جدید

ساعت ها را جلو عقب می کنند 
و نمی دانند یک ساعت
زودتر آمدن و دیرتر رفتن 
چه قدر خوشحالمان می کرد. 

سعید شجاعی 

Wednesday, September 26, 2012

ستاره های خیس

امشب دریا 
از رویای باران غرق می شود 
و دوباره سیل تمامِ احساسم را با خود می برد. 
امسال هم دستِ خالی به پیشوازِ ستاره ها می روم. 


سعید شجاعی 

تحتِ تعقیب

بی پیگردِ قانونی بازداشته شدم،
بی حکمِ قضایی نه
بی تو اعدام می شوم.


سعید شجاعی 

بدونِ عنوان



سعید شجاعی


نکند انتظار داری بی تو شعر هم بگویم؟

Tuesday, September 25, 2012

حکم شرعی

با مقدساتم شوخی نکن، 
گناه دارد 
بی بوسه های تو بخوابم. 


سعید شجاعی 

وقتی دلتنگی

دست به عصا می شوم،
موسی یا چارلی
بگو به کدامشان بیشتر می خندی؟


سعید شجاعی 

بن بستِ خوشبختی

در این شهر،بن بست بودم 
تو به مهمانی ام آمدی 
آخرِ خوشبتی شدم. 


سعید شجاعی 

لب بازی

دست به شانه می آویزم،
کشف تن ات دور از دست رس ام مانده.
بی چاره لب هایم.


سعید شجاعی 

ارومیه حرف بزن

گوش ام را تیز می کنم 
شاید این باران
پُر از دردِ دل های دریاچه ایی باشد
که رو به مرگ سکوت کرده. 

سعید شجاعی 

خبرت هست؟

شمالِ غربی نگاه من 
 به جنوبِ شرقی لب های تو  
نظر دارد. 
خبر داری؟


سعید شجاعی

رنگِ بی جنگ

لشکری بی تفاوت
از مردی پر امید شکست خورد، 
نه پدر بزرگ 
همین که آدم باشی 
تمامِ زندگی ات را باخته ایی. 
بیا با گورِ خودمان مهربان باشیم . 


سعید شجاعی 

Monday, September 24, 2012

همدرد

بس که همدرد بود
دردِ تازه ام شد،
بی تکلف زخم زد.

سعید شجاعی

فنجان باران

یک لیوان دوشِ آب سرد
برای روزهای بی باران کنار گذاشته ام 
تا تصورِ آسمانِ ابری بعیدم نشود. 

سعید شجاعی 

Sunday, September 23, 2012

مرگِ جام

مردی در مونیخ خستگی اش را 
به الکل می سپارد و در ذهن اش نمی گنجد  
ما درد را ، با طعم شلاق سر می کشیم. 


سعید شجاعی 

خون در جنگ

یک تاریخ کابوس،پر از سردرد های مزمن
مرا زنده دفن کنید با خدا کار دارم،
یکی باید این وسط بیدار شود.


سعید شجاعی 

یک سینه سخن دارد

دوست دارم پاییز را در آمازون ببینم
قصه ی رنگ و برگ اش نیست
خستگی اش زمان می برد زبان باز کند.


سعید شجاعی 

Saturday, September 22, 2012

دستِ طبیعت

نه دستِ من است
نه تو
این طبیعت است
که مرا به سمت تو می کشاند.

سعید شجاعی 

تداوم

خونی قرمز 
در اتاقی آبی 
به روزگاری سیاه تداوم داد. 


سعید شجاعی 

انتظارِ آغوش

دست از سرِ پاییز بردارید
بگذارید این بار با خیالی آسوده
به انتظار مترسک ها پایان دهد.


سعید شجاعی 

Friday, September 21, 2012

جایی برای من

شما به زندگی تان ادامه دهید 
من روی این نمیکت 
سیگار می کشم. 

سعید شجاعی 

گاهی به آسمان نگاه نکن

شکست خوردم 
خدا به رویش نیاورد. 
در آغوشم گرفت 
وقتی پیروز شدم  
اما هیچ وقت حالم را نپرسید. 


سعید شجاعی 

روزهای تکراری

روی پلکان دادگاه 
فردایم را گم کردم   
حالا فقط دیروز را زندگی می کنم. 


سعید شجاعی 

مستقیم تا تو

تاکسی تا بی کسی
بُرد مرا 
جای خالی ات را قدم می زدم. 


سعید شجاعی 

بی کلام

نگاهت را 
چگونه تفسیر کنم 
وقتی در هیچ الفبایی 
ترجمان ندارد. 


سعید شجاعی 

Thursday, September 20, 2012

کشف یک بوسه

طعمِ رژ اش  
زیر دندانم نشست 
فهمیدم کار دستِ دلم دادم. 


سعید شجاعی 

قتل با سلاحِ گرم

آخرش مرا با سلاحِ گرم ات
به کشتن می دهی.
در آغوشم آهسته تر نفس بکش.

سعید شجاعی 

بهانه

فرقی ندارد چراغ ها
روشن باشند یا خاموش 
بوسیدن ات بهانه نمی خواهد. 

سعید شجاعی 

فدایش

روی تخت
پرسه می زد 
آنقدر به قربان اش رفتم 
تا گم شدم. 


سعید شجاعی 

گیت

از در رد شد
لب به لبخند سپرد
در پشتِ در ، درماندم.

سعید شجاعی 

Wednesday, September 19, 2012

جنگلِ بی خواب

از انعکاس صدایت
جنگل عاشق شد
گمان به حضور پاییز بردند.


سعید شجاعی 

نابرابر

جنگی در کار نبود. 
لباسِ سرخ به تن کرد 
با پرچمِ سفید 
تسلیمِ شدم. 


سعید شجاعی 

Tuesday, September 18, 2012

از خودم هم

مراقبم باش
بی بوسه های تو
از کار می افتم.


سعید شجاعی

رژ قرمز

من لژ نشینِ لب های تو هستم
آتشین رنگِ رژ ات
کبودم کرد.


سعید شجاعی

آپارتمان

در طبقه ی اول
زوجی پایکوبی می کرد
طبقه ی دوم
پیرمردی تنهایی اش را پای می کوفت
طبقه ی سوم
زنی خندان در قاب ، از زندگی پا پس کشید.


سعید شجاعی 

وقتی حرف می زند

نه صدا دارم 
نه تصویر 
به کمین لب هایش 
بوسه هایم را آماده می کنم. 

سعید شجاعی 

معترض با درد

آنقدر رو به روی خودم
سکوت می کنم
تا همه بدانند
یک نفر به نبودنت
اعتراض دارد.
یک نفر
درد
دارد.


سعید شجاعی 

Monday, September 17, 2012

روزی برای دیگران

دخترکان
مادر زایده می شوند.
پر از سکوت
پر از زخم.


سعید شجاعی 

باران می شویم

با دستانی پر از خورشید
به خانه های سوخته ی مان بر می گردیم
تا رقص غم ، در بستر شب
بی مهتاب نباشد.


سعید شجاعی 

بر نمی گردم

تا بی نهایت قدم زدم 
و هنوز نرسیدم به جایی که  
نشانی از تو نباشد. 
بگو کی از یاد می روی 
من همان روز برگردم. 


سعید شجاعی