Tuesday, July 31, 2012

خواب ماه

هر شب
روی تختِ سیاه اش
خوابِ خورشید می دید
ماه دلتنگ.


سعید شجاعی

دردی روی سکوتم

برو به ابرها بگو دعا کنند
من سکوتم را نشکنم.
زمین که زمین است
آسمان را هم سیل می برد.


سعید شجاعی
چشــــــــــــــــــم هــــــــــــــــــــایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش......

میراث آدم

شاخ و بال تمام شده بود
انتظار
به آدم رسید.


سعید شجاعی

خوردیم

حسرت
غصه
غم
فریب...
خدا این ها که به خوردمان می دهی
جان نمی بخشند
می گیرند.


سعید شجاعی

دود پراکنده

حیاط خانه ما 
دلتنگی داشت
من سیگار.


سعید شجاعی

صف زندگی

آخرین فرصتم را
به نفر بعد می دهم
و با لبخند
در امتداد انحنای زمین گام بر می دارم.



سعید شجاعی

Monday, July 30, 2012

لبخند میزنم

دهانم را می بویند
به دنبال عطر شرابی
که از چشم های تو نوشیدم.


سعید شجاعی

تنهایی نزدیک است

یک سبد سیب کنار گذاشته ام
برای روز مبادا.
این روزها
آغوش حوا بوی غربت می دهد.


سعید شجاعی

یک شب شام

من در لبخند کودکی
که امشب نانی برای خوردن دارد
خلاصه می شوم.
من در جیب های خالی پدری
تمام می شوم.
من در بغض مادری...
می میرم.


سعید شجاعی

کامل ترین شعر من

تو.




سعید شجاعی

تنم ، تختم

نباید به خیالم دست می کشیدی.
حالا
از هر خواب کوتاه و بلندی
که بر میگردم
گیج از عطر تو ام.


سعید شجاعی

یک اتفاق خوب

دکور اتاقم را جوری تغییر دادم
که دنیا را دگرگون کند.
فاصله ی صندلی ات تا من
کمتر شد.


سعید شجاعی

با چاقویش رستگار می شوی

آبت را بنوش.
قصاب بهتر از چوپان
درکت می کند.


سعید شجاعی

غم تابستانی

تاکی ، درهم و فسرده
از غوره هایش
تمنای شراب می کرد.


سعید شجاعی

Sunday, July 29, 2012

دخترک گل فروش

آهِ بی هوایی کشید و رفت 
مردی که از دخترک گل فروش 
شاخه ایی نخرید.
آسمان به یک باره فرو ریخت.


سعید شجاعی

در فکر چرخید

بوی آدمی زاد می آید
به گمانم
دروغی تازه در راه است.


سعید شجاعی

یک لبخند

بیا دنیا را بلرزانیم
یک
دو
سه
حالا بخند.


سعید شجاعی

از خدایان

او خلق می کند
من مکاشفه.
تو را می بینم
و خدا را درک می کنم.


سعید شجاعی

خاطرات خیس

حالا دیگر طرح تو 
در انتهای چشمان مرطوبم 
ته نشین شده است.
هر روز خاطره ایی تازه 
در نگاهم نم می کشد. 


سعید شجاعی

یک بخش

بخش به بخش
می بخشم.
چیزی نمانده ام
تا آخر.


سعید شجاعی

جای تو

من از زندگی با خیالت خسته شدم.
خودت که کلید داری
زود تر بیا 
و مرا از دستش خلاص کن.
باور کن
حریف اش نمی شوم.


سعید شجاعی

Saturday, July 28, 2012

دیر باورم

بوسیدن لب های تو 
تا جایی که بودنت را باور کنم
جدیدترین متد خوشبختی من است.


سعید شجاعی

خدا کجاست؟

دیگر هیچ معجزه ایی 
تو را بر نمی گرداند.
خدا باید شخصن
پا در میانی کند.


سعید شجاعی

دامنه دار

حریص تو بود
دلی که
میلی به دنیا نداشت.
این درد همچنان
ادامه دارد.


سعید شجاعی

تبر به دست

در کودکی های من درختی بود
که هر شب دعای مهر می خواند
و خواب پاییز می دید،
غمگین است پایان این دلدادگی،
آنجا که خواب درخت را در خزانی خسته
با تبر تعبیر کردند.


سعید شجاعی

دودی در چشم

تو در چهار دیواری ات آتشی روشن می کنی
که  تمام دودش در چهار دیواری ام می پیچد.
این علم لعنتی
دست از سر چشم هایم بر نمی دارد
تو هم دست از آتش.

سعید شجاعی

یک شب مهتاب

خواب
می آید و نمی برد
یاد
می آید و نمی رود.
باز
پای چشم های تو
به میان آمد.




سعید شجاعی 

Thursday, July 26, 2012

بیم از سفر

بی رغبت و با تردید 
به جاده ها می نگرم. 
این مسیر ها نمی فهمند 
من از سمت تو آغاز شدم.
نمی دانم مرا آواره ی 
کدام غروب خواهند کرد.


سعید شجاعی

چشم خراب

حال چشمانم خوب نیست.
هر سمتی را بر انداز می کند
و آرام
می سوزد و آب روی آتشش می پاشد.
لعنتی درک ندارد.
هنوز نبودنت را باور نکرده.


سعید شجاعی

نم ناک

هیچ ابری را در جیب هایم
پنهان نکرده ام.
این 
رد خیال تو  
در ذهن خسته ی من است 
که می بارد. 


سعید شجاعی 

خون دل

لب گزیدم و خون بلعیدم.
دلی که وابسته ات بود
به دندان کشیدم.


سعید شجاعی

Wednesday, July 25, 2012

حرف و حدیث

تمام حرف ها را بگذار
تلفنی بگوییم.
می خواهم همین طور
بی صدا نگاهت کنم.
عجیب
درگیر حدیث
چشم هایت شدم.


سعید شجاعی

یک نفر اینجا

بس که خوبی را
وصله ی روز هایش کرد
بس که لبخند را
بر چهره ی رنجورش کوک زد
آخر
از خودش هم
 برید.


سعید شجاعی

پایان یک غم

مرداب
رودی بود
که مهر دریا به دل داشت.
حالا
چشم به گرمای خورشید دوخته است.


سعید شجاعی

صندلی های چرخ دار

به صندلی پدرم تکیه زدم.
دنیا از روی ویلچر 
خیلی مزخرف تر از
زاویه ی دید من بود.


سعید شجاعی

رفت و رفت

پا
پس می کشی و به پیش می روی.
شاید نمی دانی 
بعد تو 
همیشه هوا پس است.


سعید شجاعی

پیش روی شب

یک دگمه ی دیگر
ز ابر گشود
ماه برهنه.


سعید شجاعی

زیر آوار آسمان

نازت را
یک جا به صورت عمده
به جان می خرم.
فقط
کمی زودتر
ببوس مرا.
سقف آسمان دوباره
نم ناک است.


سعید شجاعی

نخ داده بودم

دلم
یک نخ دیگر داد
و باز
 دو قدم مانده به تو
در تار سکوتم گره خورد.
طرح تو
در قاب قالی قلبم
نقش بست.


سعید شجاعی

زلف در باد

زلف تو
رها در باد
پیچید و چرخید.
من
پس افتادم.



سعید شجاعی

ماندگار

آمده بودم تا بروم
نمی دانم
لبانت نمک گیرم کرد
یا چشمانت زمین گیر.


سعید شجاعی

Tuesday, July 24, 2012

کوچه ی معشوق

از تمام کوچه ها می گذشت
به تمام پنجره ها چشم می دوخت
غریبه ایی که یک شهر
تنها
نشان دلدارش بود.


سعید شجاعی

پیرمرد مُرد

عزیزم
بی وفایی دنیا را
به پای من ننویس.
و این
سر آغاز آخرین نامه ایی بود
که پیر زنی در سالمندان 
هر روز 
آن را بلند می خواند
و آهسته اشک می ریخت.


سعید شجاعی

کوچ

به دنیا بگو 
گورش را گم کند
بگو من خانه نیستم. 
می خواهم شبانه
 به عمق
آغوشت
کوچ کنم.

سعید شجاعی

لب های ابدی

برهنه می شوم
از تمام گذشته ام.
تو را در آغوش می گیرم
و ابدیت را می بوسم.


سعید شجاعی

قشون کشی

این همه قشون
این همه تیر و باروت نمی خواست.
من
در همان دم که مرا
شما خطاب کردی
جای تو
جان دادم.


سعید شجاعی

حیات

مرا زیر لباست بپوش
هم چون عطر نارنج.
بهار خواهم شد.


سعید شجاعی

Monday, July 23, 2012

کوه ها بهم می رسند

آسوده و با لبخندی کج
روی تختِ خیالم دراز می کشم.
می دانم که دنیا مال من است
و نمی دانی که تمام جاده ها 
به من می رسد. 
نمی دانی که خاصیت زمین 
به هم رسیدن است 
و من خیلی چیزها را می دانم.


سعید شجاعی

آخرش که چه ؟

به راه خودش می رفت
و من
 از هر راهی که
او می خواست.
آخرش
خودش را گم کرد
مرا فراموش.

سعید شجاعی

بی بیان

نه
تو را نمی شود داشت.
فقط باید 
یک عکس یادگاری گرفت 
و آرام رفت.
باید به احساسی که اعتراف نمی شود
فکر کرد
به دوستت دارم هایم.

سعید شجاعی

کلمات شور

مهم نیست خورشید
چه قدر قایم بتابد.
نامه های من
همیشه
از خواب دریا
خیس اند.


سعید شجاعی

عصر های بعد از تو

دو لیوان چای
مقداری نان خامه ایی
و فقط
تو.
آخ...
سیگارم.


سعید شجاعی

لب هایت

رُژ لب را
تو به لب می زنی
من به کام می گیرم.


سعید شجاعی

تاجر

تا وقتی
چشم هایت با دلم
مراوده دارند
تجارت شعر می کنم.
ور نه
دفتر شعرم تخته می شود
کلمه هایم منقضی.


سعید شجاعی

Sunday, July 22, 2012

ریز و درشت

عیال وار شده ام. 
یادت
پشت هم
برایم
درد و غم
می زاید.


سعید شجاعی

حرفی نیست

دریا باز
بی قرارم شده
آسمان
باران را بهانه می کند.
همه می خواهند از تو بدانند
و من
سکوت می کنم.
هنوز صدایم
بوی سیگار می دهد.

سعید شجاعی

Saturday, July 21, 2012

یادآوری

می خواهم جوری بنویسمت
که هم خدا را از یاد ببری
هم حافظ را .
فقط مرا به یاد آوری .


سعید شجاعی

باید رفت

شاید من
پیامبری باشم 
که بعد از مرگ کشف خواهم شد.
بعید نیست
آن هم در روزهایی که 
زنده ها به حساب نمی آیند.

سعید شجاعی

دوستت دارم

شعری برایم بگو
شروعش
اوجش
پایانش
اصلن همه و همه
با دوستت دارم باشد.
بعد برو.....
اگر می خواهی.


سعید شجاعی

شبیه خون

حالا که نیستی
عطرت چه با شکوه
به قلبم شبیه خون می زند.


سعید شجاعی

خانه ی خاموش

شبیه 
خانه های نیمه کاره ایی شده ام
که تکمیل نمی شوند 
اما پیر چرا.


سعید شجاعی

هزار دستان

چه دست هایی در کارند
که تو دستی دستی از دستم بروی
و آنچنان حالی به من دست دهد
که مرا بر دست ببرند.


سعید شجاعی

سر بی گناه

این روزها
پای بی گناه تا پای دار که هیچ
به گور های دسته جمعی هم باز می شود.
دیدی وقتی نباشی
چه گونه دنیا بهم می ریزد؟


سعید شجاعی

دغدغه

روزنه های خانه را
کور می کنم.
دیگر
به انتظار کسی نیستم.
می خواهم بی دغدغه
با یادت
خیال بافی کنم.


سعید شجاعی

Friday, July 20, 2012

چله نشین

روز
ماه
سال
چه فرقی می کند؟
بی تو
تنها چله نشین این حوالی منم.
تا آمدنت را
کدام لحظه
بشارت دهد.


سعید شجاعی

تمثیل

به نبودت عادت نمی کنم.
مثل پریودت
که همیشه درد می ماند.


سعید شجاعی

فصل سرد

تو مثل یک فصل سردی.
بی حساب دوستش دارم
بی حدود درد می اُفتد در جانم.


سعید شجاعی

لب هایت

لب های تو
آغاز یک ماجرا جویی ست
که پایان ندارد.


سعید شجاعی

قصه های سیاه

یکی بریده بود
کلاغی پریده بود
یکی هم در ابتدای قصه تمام شد.


سعید شجاعی

لبخندی غم انگیز

باید با تو تماس بگیرم تا بگویم 
من به این عکست مشکوکم.
نه راه می رود
نه حرف می زند
نه غذاهایی که برایش درست می کنم 
لب میزند.
حتی شب ها نمی خوابد.
تنها یک لبخند زیبای غم انگیز
به لب دارد.


سعید شجاعی

بت های غمگین

ابراهیم دروغ می گفت.
من با چشم هایم دیدم
که بت ها
از درون می شکنند.


سعید شجاعی

زخم

نیاز به این همه
خون ریزی نبود
می توانستیم مذاکره کنیم.
یادِ تو
با دشنه ایی در دست
به سراغم آمد.


سعید شجاعی

Thursday, July 19, 2012

باز باران

از آسمان باران می بارد
از من دوستت دارم.
زمین خیس می شود
تو دور می شوی.


سعید شجاعی

به سمت تو می آید

به تو فکر می کردم
پشه ای
یک قطره از خونم را مکید
و بی درنگ رفت.
فکر می کنم
عاشقت شده باشد.


سعید شجاعی

تظاهر

پلک می بندم
به چشم هایت نباید بها داد.
خوب بلدند
در حضور تو تظاهر به خوبی کنند
و قلب آدم را حالی به حالی.
اما وقتی نیستی
روزگارم را سیاه می کند.


سعید شجاعی

غروب

پاشیده می شود
خونِ دلِ تنگ ما
بر چهره ی خورشید.
ما در هر غروب
به قتل می رسیم.


سعید شجاعی

کتابم

کتاب نبودم
که خوانده شوم
بسته شوم.
من هر روز
نوشته می شدم.
حالا
هر روز بسته ام
هر روز خاک به کامم
هر روز فراموشی در آغوشم.


سعید شجاعی

روزهای فراموشی

مهتاب
عروس سیاه بختی بود
که شب ها
بی نوازش
پشت ستاره ها
برهنه می شد
و روزها
فراموش.


سعید شجاعی

پیامبر خسته

آدم ها
حرف ها
جواب ها
حادثه ها
همه تکراریست.
معجزه
ساده است.
شکستن این رسم
با تو.
پیامبر روز های آخر.


سعید شجاعی

ساعت رستگاری

من در منحنی های
تن ات
محو می شوم.
گم می کنم خدایم را
در ساعت رستگاری.
من
تو
پرست
شده ام.


سعید شجاعی

عصر در تنهایی

غروب بار گذاشته ام.
تا دلتنگی ام دم کند
مهمان ما هم
از راه می رسد.


سعید شجاعی

شور بخت

محرمانه
نگاه می کنم
و تمام حرف هایم را
در مسیری مخصوص
برای روز مبادا
در آب نمک می خوابانم.
این روزها
شعر هایم
شور بختند.


سعید شجاعی

Wednesday, July 18, 2012

شمعدانی

با چند گلدان
خوشبخت بود
زنی پژمرده.




سعید شجاعی

باور کن

نه باران
نه دوش آب.
بغض تو
آغوش مرا کم دارد.


سعید شجاعی

کشفی دلچسب

شوخی که نیست.
اکتشاف
لب هایم
روی تنت
یک عمر زمان می برد.


سعید شجاعی

ذائقه

ذائقه
منطق نمی شناسد.
لذیذ است
دنیا
با طعم لب های تو.


سعید شجاعی

مردی در آینه

هنوز از شب
سر بر نگرفته بود
کمین ابری سمج
روزگارش را سیاه کرد.


سعید شجاعی

بی ثواد


دارد آبرو ریضی میشود.
دیگر حمه می دانند
تمام ثوادم ، صوی چشمم با تو رفت اَض دسطم.
هتی دل و دماغ ظندگی.
بی شرف
بیا.

سعید شجاعی

Tuesday, July 17, 2012

تشویش

بی قرارم.
به اندازه ی غروب
در یک انفرادی
با تجسم
صبح اعدام.


سعید شجاعی

کتاب نامه

امشب
تو در آن گوشه تخت بنشین
و نامه ایی را ورق بزن
که من دیشب
از این گوشه ی تخت
برایت نوشتم.
دیدی؟
دنیا از تخت ما
بزرگتر نیست.


سعید شجاعی

احساس خیس

دیروز
باران
به سبک تو
صدایم کرد.
تمام دلتنگی ام
تر شد.

سعید شجاعی

در دام مانده باشد

ماسیده بود چشم هایش
بس که مانده بود
پابند
و رفته بود 
از یاد.

سعید شجاعی

شام زیر نور ماه

امشب هم
تمام کارهای خانه با من.
تو فقط در خیالم بمان.


سعید شجاعی

شب قطبی

چرتم را پاره می کند
سوزی که از سمت تو می وزد.
خورشید هم نتوانست
جایت را 
روی تختم
گرم کند.


سعید شجاعی

آتش هم نبود علاج


من به مرگ طبیعی می میرم.
جامعه پزشکی
تو را که نه
ولی درد نبودنت را خوب می شناسد.


سعید شجاعی

پاریس

پاریس شده ام برای خودم.
این عطر و رنگ
تنها واکنش من نسبت به حضور توست.
من
دردمند گور های دسته جمعی
در تاریخ های مکررم.


سعید شجاعی

Monday, July 16, 2012

خط خطی

دور خودش خط کشید
مردی که شکسته بود
اما نوشتن نمی دانست.


سعید شجاعی

ماه کامل

ماه چه کمی از تو دارد؟
فقط نمی تواند به شب
گل سر بزند
یا ستاره ها را
پشت گوش هایش بندازد.


سعید شجاعی

یک X ساده

تمام من
معادله ایی
تک مجهولی بود
که با هیچ راه حلی
به جواب دست نیافت.

سعید شجاعی

دل در مویت دارد خانه

کمی کمتر
زلف هایت را
به چپ و راست بخوابان.
لامصب
دلم ریش شد.


سعید شجاعی

اور دوز

غوطه ور است
یاد تو در رگ هایم.
من با دوز بالایی
به تو
اعتیاد دارم.


سعید شجاعی

خیانت

تو
لبخندِ خیانتم
به سرگذشت غم انگیزم هستی.
بیا تا ابد
با هم به دنیا خیانت کنیم.


سعید شجاعی

رها در باد

نفسم
به عطر
زلف های تو بند است.
من به پیچ و تابش
وابسته ام.


سعید شجاعی

گمشده

دستم را بگیر.
مرا با چشم هایت
تنها رها نکن.


سعید شجاعی

بمان

حقیقتش را می خواهی بدانی؟
خنده هایت
چشم هایت
گیسو یت
ظرافتت
آغوشت
بوسه هایت
همه به کنار.
همین که هستی خیلی هم خوب است.


سعید شجاعی

Sunday, July 15, 2012

لالایی دسته جمعی

امشب
برای دنیا لالایی میخوانم
تا بخوابد.
ما حرف های مهمی داریم
که بهم بگوییم.


سعید شجاعی

چهار عنصر در تو

خیالت را
نه باد می برد
نه آب.
آتش می شود در جانم
تا خاکسترم کند.


سعید شجاعی


خورشید سرزمین من

خورشید
نو عروسی است
که شب
با چشمانی غمگین به حجله می رود
و با چشمانی سرخ باز می آید.


سعید شجاعی

منصفانه نبود

ساختم
پرستیدم
خراب کردم.
تو فقط
رفتن بلد بودی.

سعید شجاعی

پنبه های زنگ زده

پنبه هایتان را
غلاف کنید.
یک نفر اینجا
با برق نگاهش
نسل کشی می کند.


سعید شجاعی

دست رد

رد دست های تو
روی سینه ام
بی قراری می کند.


سعید شجاعی

حق کُشی

من به تنهایی
حریفِ حرف چشمانت نمی شوم.
ببین چه زیبا می گویند
ببوس مرا در آغوشت.


سعید شجاعی

سال های نوری

نگاه خیره مردم به من
بی دلیل نیست.
آثار نبودنت
در من
از فضا هم 
قابل مشاهده است.


سعید شجاعی

Saturday, July 14, 2012

منقرض

امشب
رو به انقراضم.
دوباره عطر تنت
به من سرایت کرد.


سعید شجاعی

دلتنگی برای تو

چشم هایم زخم شدند
بس که  ندیدمت.
من کاشف
مرگبار ترین بیماری قرنم.


سعید شجاعی

عمق یک غم

غمگینم.
هم چون کودکی معلول
که تازه به تفاوتش
پی برده.


سعید شجاعی

Friday, July 13, 2012

رسوایی

دلتنگی
دست و پا دارد.
با تو نفس می کشد
و بیشتر اوقات
خودش را جار می زند
تا رسوا شوی.


سعید شجاعی

بهشتی متروک

آدم و حوا
بی تفاوت
از کنارهم عبور کردند.
سیب ها کال
بر زمین افتادند.


سعید شجاعی

تاجور

با خیالت از خودم دور شدم
بر نمی گرم دگر
حالا که بختور شدم.


سعید شجاعی

حقیقت

تو که باشی
تمام غم های من 
مجازی می شوند.


سعید شجاعی

بغضی فرسوده

پلک هایش را بست
نه این که بخوابد
نه این که بمیرد
می خواست به چشمانش
حالی کند
 گاهی باریدن خوب است.
بغضی فرسوده
در گلویش بی قراری می کرد.


سعید شجاعی

حتی بیشتر

میدانم
این بار ازدست لب های تو
جان سالم به در نمی برم.
جان می خواهم چه کنم
ببوس مرا


سعید شجاعی

سلام تو

خورشید هزاران سال
سوخت و ساخت خودش را.
اما نتوانست
به دلچسبی تو
طلوع کند.

سعید شجاعی

ایمان آوردم

من پسر بچه ایی بودم
که در آغوشت
مرد شدم.
حالا هی انکار کن
که معجزه می دانی.


سعید شجاعی

بازهم باران


گویا آسمان فال گوش حرف های ما بود.
گویا تمام عاشقانه هامان را 
سطر به سطر و به دفت میخواند
که حالا خوب بلد است 
این چنین شکنجه گر شود.



سعید شجاعی

بازنشر از وبلاگ دری وری

کبود

چوب حراج
تمام زندگی ام را کبود کرد.
دیگر چیزی برای از دست دادن
ندارم.

سعید شجاعی

بازنشر از وبلاگ دری وری

مسافر

کمی
ماندن تعارف کن.
این مسافر
در رفتن تردید دارد.

سعید شجاعی



باز نشر از وبلاگ دری وری

برمودا

چشم های تو
برمودای من است.
ببین چه خوب
در مسیرشان ناپدید می شوم.

سعید شجاعی

Thursday, July 12, 2012

معجزه ی خاموش

چشم های تو
سرزمین معجزه است.
باور نمی کنی؟
پلک بزن.


سعید شجاعی

سعید

ببخشید
امکانش هست
نام کوچک مرا
بلند صدا کنید؟
به سبک خودتان 
هر جور که مایلید.
می خواهم نامم را یاد بگیرم.

سعید شجاعی

کمین

او شبیه خودش بود.
کشیده و باریک
وبا چشمانی که قلب مرا نشانه رفته بود.
او
خندید
و من چیز دیگری
به خاطر ندارم.


سعید شجاعی

حتی چند قطره

لبخند هایم مال شما
می شود کمی اشک به من قرض بدهید؟
امشب بزمی دارم
در کنار یک جای خالی
و فرزندی معلق
بین زمین و آسمان 
که هنوز جنسیتش را نمی داند.


سعید شجاعی

عبور عابران

تمام پل ها
عبور می کنند.
هیچ پلی 
برای برگشت
ساخته نشد.


سعید شجاعی

چشم بستم

کابوس
در چشم ناباورم
تکثیر می شود
تا دردی مهلک
به جان خسته ام اُفتد.


سعید شجاعی

باد برد

موهایت را به باد دادی.
باد
در خون دلم
غلتید و رفت.


سعید شجاعی



جبر جهنمی

به هیچ چرای تازه ای فکر نکن.
زندگی
فقط یک جواب نخ نما
در آستین دارد.


سعید شجاعی





همین حالا

من تجسم یک رویای 
خیسم
که آسمان
این چنین در آغوشم
میل بارش دارد.


سعید شجاعی

هزار اما و اگر

ما به شاید ها
زنده ایم.
حالا که
بی واژه
غم می ریسیم.


سعید شجاعی

کاغذ بی خط

از کلمات خسته ام
وقتی احساسم
با هیچ نقطه ایی
به سر خط نمی رسد.
....


سعید شجاعی

زنگ زده

شبیه خانه ای
بی پلاک
در امتدادی بن بست.
در خواب بی حواس شهر
متروکم.


سعید شجاعی

چهره در نفاب

کشف حجاب مکن.
زمین جو گیر می شود
به من می خورد.


سعید شجاعی

رویا

بی هوده پای جاده ها را وسط نکش.
تو از خیال من
دور تر
نمی روی.


سعید شجاعی

Wednesday, July 11, 2012

خاموش روشن

دستم را بگیر.
شب های نبودنت
تمام چراغ ها
تاریک می تابند.


سعید شجاعی

خانه سالمندان

لحظات آخر روز بازدید
و پیر مردی شبیه من
که حالا 
یادش نمی آید
چرا نمی تواند
 چشم که نه
دل از در ورودی بکند؟


سعید شجاعی

بی تعادل

خدا چرخید
زمین ایستاد
و
من سقوط کردم.


سعید شجاعی

چند جمله

از غروب نه
از گذشته هم نه
از خودت برایم بگو.


سعید شجاعی

عطر مهتاب

خسته بود
و از روی بی حوصلگی
در پشت ابرها پنهان شد
ماهِ دلتنگ.
دیشب
باران
عطر مهتاب می داد.


سعید شجاعی

افتاد

افتاده بود
نه از بلندی
نه از چشم.
در کنجی
از نفس
افتاده بود.


سعید شجاعی


مرد بود

می دانست
سنگ زیرین آسیاب
در کشاکش درد
ترک بر نمی دارد.
در نهایت
خُرد می شود
از هم می پاشد.


سعید شجاعی

مترسک

برای اولین بار
داشت به جایی می رسید
مترسک مزرعه.
اما
به آخر.


سعید شجاعی

بی خواب

چرخی چرخید
بادی وزید
خیالی پرید
و من بیدارم.


سعید شجاعی

Tuesday, July 10, 2012

گنگ

پنکه ی ثابتی در سقف
اتاقی که حول من می چرخد
و من 
که با کفش خوابیدم.
چیزی نیست
فقط جاذبه ی چشم تو
از سمت خیال من
دارد خود نمایی می کند.


سعید شجاعی

یک اتفاق

امروز هم خورشید
بی هیچ اتفاقی
غروب کرد.
شاید فردا
تو
طلوع کنی
زیباترین اتفاق من.


سعید شجاعی

زیر سایه ی خورشید

خورشید
سایه گستر
خواب هایم می شود
و عطر حادثه
در چشمان سوخته ام می پیچد.
باران در راه است.

سعید شجاعی

در مه

به زمین خورد
آسمانی که
ابر داشت
ولی باریدن نمی دانست.



سعید شجاعی

خسته است

من حدس می زنم
تفکراتم
در پشت چشم هایم
دارند یواشکی
گرگم به هوا بازی می کنند.


سعید شجاعی

خاکستری

تلاقی رنگ ها
در چشمم
به سیاه سفید می زند.


سعید شجاعی

تداوم

زمین هر روز تاب می خورد
فصل ها عوض می شوند
و آدم ها تکرار.


سعید شجاعی

فرضیه ایی اشتباه

آقای داروین
وقتی هر چیزی در دنیا
یک روی سگ دارد
که خوب بلد است پاچه بگیرد
تو با چه رویی فرضیه هایت را رو کردی؟


سعید شجاعی

وزن سایه ها

امشب
چه قدر سایه ها
روی تنم
غریبی می کنند.
نمی دانم عطر
کدام خاطره
خیالشان را سنگین کرده.

سعید شجاعی

Monday, July 9, 2012

مشکوک

من به این وضعیت مشکوکم.
دلتنگی ام
به حد غیر مجازش رسیده
و من کماکان
لبخند به لب دارم.


سعید شجاعی

بیستونی متروک

صبح زود
لباس هایش را پوشید
و رفت تا مثل هر روز
جان بکند
تا کوه.
فرهادی که شیرینش
به تلخی میزد.


سعید شجاعی

دوست من سیگار

دانشمندان چه قدر احمق اند
که هنوز معتقدند
سیگار عامل اصلی سرطان است.
شاید هم
هیچ وقت در سکوت دلتنگ نبودند.


سعید شجاعی

می آیند که بروند

یک روز نگاهت می رود
یک روز دلت می رود
یک روز نفست می رود
یک روز آرامت می رود
یک روز عمرت می رود
یک روز خودت هم رفتنی می شوی.
دیدی؟
هیچ چیز ماندنی نیست.


سعید شجاعی

بد آموزی

بد یادمان دادند.
عشق
دو بخش داشت.
ما تنها یک بخشش را آموختیم.


سعید شجاعی

مسافر خسته

همه جاده ها
بی راهه می شوند
وقتی
وقتی هیچ مقصدی
به چشم نمی آید.


سعید شجاعی

پیچیده

روی من حساب نکنید.
هنوز به نه نرسیدم.
بین هفت و هشتم
اختلاف نظر وجود دارد.


سعید شجاعی

چشم اندازش خوب نیست

من برای خدا نگرانم.
 این همه آدم مرده که محکوم به زندگی اند
و زنده هایی که در قبر آرام میخوابند.
به گمانم چشم هایش آب مروارید آورده.


سعید شجاعی

نسبت خونی

دریا
با چشمانم
نسبتی خونی دارد.
ولی
باران با من هم قدم شد.

سعید شجاعی

همه نبودند

حتی یک نفر
جرات شکستن این سکوت را نداشت.
همین شد
که حتی یک نفر هم
برای دیدن پایان
یک فاجعه
نمانده بود.


سعید شجاعی

کجا بودیم؟

این دنیای احمق
فکر می کند که من
خودم را به این سادگی ها می بازم.
همیشه نقشه ایی در سر می پروراند
تا مرا به زور هم که شده بترساند.
ببخشید
یک لحظه شلوارم را عوض کنم
بر میگردم.


سعید شجاعی

سمفونی سکوت

تمام سکوت هایم سفید
آمدند
من سیاه زدم.
قطعه ی من
پارت پایانی که هیچ
حتی نت هم ندارد.


سعید شجاعی

چه رویا هایی که می روند

در کوچه
زوزه ی باد نه
صدای سکوت من است
که می پیچد.
چه رویا هایی
که در سکوت می میرند.


سعید شجاعی

مثل ما

ستاره ها روزی
کمتر از ماه نبودند.
حالا ببین 
چه قدر دورند
چه قدر دیرند
چه قدر پیرند.


سعید شجاعی

Sunday, July 8, 2012

پزشک قانونی

با من مطابق قانون رفتار کنید.
جای خالی مهر
باطل شد
در شناسنامه ام
خود نمایی می کند.


سعید شجاعی


هنوز فرصت هست

گاهی
با هیچ دروغی هم
نمی شود خندید
گاهی
به دروغ هم
 می خندی.
مدتی هست که نخندیدم
کمی برایم دروغ بیاورید.


سعید شجاعی

روشنم کن

تمام لذت دنیا
در سیگار بعد از چای من خلاصه شد
و سیگارم سوخت تا به من بفهماند
همه چیز دود می شود
و از تمام زندگی
تنها خاکستری برجا خواهد ماند.
سیگار من مدتی
 کنار کتاب فلسفه ام زندگی می کرد.


سعید شجاعی

نجوا

هیچ کس نفهمید
کشفِ آدم های تازه
به اندازه ی
کشف های تازه ی آدم
نمی تواند هیجان انگیز باشد.
ما همه کشف نشده
باقی می مانیم.


سعید شجاعی

شب خوب است

سفید می پوشم
تا زخمی که از شب
دارم
رسوایم نکند.
سفید می پوشم
با لبخندی معقول
تا باورتان شود که شب زیباست.


سعید شجاعی

توجیح

امروز غروب
باید پس یقه ی خورشید را بگیرم
و خوب حالی اش کنم که
از کدام سمت طلوع کند
تا روزی خوب به وجود آید.


سعید شجاعی

بلعیده شده

جای نگرانی نیست.
خیلی طبیعی 
از خواب بیدار می شوم
غذا می خورم
قدم می زنم
با دوستانم حرف میزنم و می خندم
نفس می کشم
و هیچ کسی بو نمی برد که
دلتنکی مرا هضم می کند.
دیگر چیزی برای نگرانی وجود ندارد.


سعید شجاعی

چای نیم خورده

از بس که دیر رسیدم
همه چیز از دهان افتاده بود.
وقتی ما رسیدیم
دنیا سرد و تلخ بود.


سعید شجاعی

از آغاز نداشت

چنته ی خدا از عذاب سنگین است
دیگر
به دنبال مهربانی در دستانش نمی گردم.



سعید شجاعی

پیش آمد ، پس رفت

از بس کوتاه آمد
دیگر چیزی برای آمدن نداشت.
تمام شد و رفت.


سعید شجاعی

اولین واکنش

باور کنید
دست خودم نیست.
گاهی آدم بزرگ ها
مثل نوزاد دو روزه
هر کلام شان
اشک می شود.


سعید شجاعی

کودکانه

من از شب های تاریکیه
کودکی  بی قصه و لالایی
می ترسم.
من از روزهای کوری که
نفهمید اشتیاق مدرسه را
در چشمان کودکی محروم
می ترسم.
من از جای زخم های بزرگ
بر روح کوچک کودکان
می ترسم.
دنیا برای هیچ کودکی مناسب نیست.
من از حضور کم رنگشان در زندگی
می ترسم.


سعید شجاعی

رفیق


باید قبول کنیم 
که خدا
هیچ وقت
خوشبخت نبود.
اگر بود
این همه بی دوست  نمی ماند.


سعید شجاعی

Saturday, July 7, 2012

ما هم از یاد نمی بریم

بهای بزرگ شدن مان
نه خوشبختی بود
نه لبخند.
برگه اخراجی در دست
و صورتی سرخ از سیلی بود.
سرمان به دار شد
به جرم داشتن آرزو
که شما
نامشروع
می خواندید.
حتی تفکر آزاد را 
به انفرادی کشاندید
یادتان هست؟
ما گران بزرگ شدیم.
این یادتان نرود.


سعید شجاعی

اعتیاد به تو

مخدری مرغوب
در دوستت دارم های تو بود
که حالا 
خودم را به هر چیزی که می بندم
نشئگی اش
ترکم نمی کند.


سعید شجاعی

تفسیر دارند

خواب هایم
تعبیر که هیچ
حتی انتها ندارند.


سعید شجاعی

نیستم

چه فرقی می کند آدم باشی یا نه
وقتی دنیا پر از سیب های گل خانه ایی
با برچسب های رنگی
و حوا های کاذب شده است؟
این بار
مرا داخل آدم به حساب نیاورید.
چه فرقی می کند وقتی خدا هم
مثل من آدرس خانه اش را
از رهگذارن پیاده رو می پرسد؟
چه فرقی می کند وقتی
این روزها مرگ هم
با طعمی تازه
دلپذیر تر است.
چه فرقی می کند
وقتی نفس هم دل می خراشد.
نه
من نیستم
مرا به حساب نیاورید.


سعید شجاعی

سفر

در لاک خودت می وری
وقتی نه قرار ماندن داری
نه تاب رسیدن.
گاهی بی جاده هم
مسافر می شوی.


سعید شجاعی

همین امشب

باید بروی بمیری.
نه صدایت
نه کلامت
نه نگاهت
نه حتی آغوش و بوسه هایت
دلتنگی اش را کم نمی کند.
این چنین تلخ
با خودم به گفتگو نشستم
و نمی دانستم با این همه 
احساسی که روی دستم مانده
چه کنم.


سعید شجاعی

Friday, July 6, 2012

زود دیر می شود

باور نکنید این دروغ بزرگ را
که می گویند
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
من دیر رسیدم
و دیدم که چه دردی داشت
فرصتی که زود 
برایم دیر شد.


سعید شجاعی

شبی طوفانی

دریا حق داشت
موج ، موج طوفانی باشد.
لب دریا
با بوی تند سیگار
خیس از باران بودم آن شب.


سعید شجاعی


همچنان بر دار

بردار می شوم
به این جرم
که دستانم
غرق در عطر بهار نارنج است.
نمی دانستند
که شب ها
دستان من نوازشگر
خواب نارنجستان بود.
من هر روز 
بردار می شوم.


سعید شجاعی

نامه های بی نشانی


تو یک سردرد مشکوک و عمیقی
که با اندکی نوازش
و نگاهی سرشار از مهربانی
خوب می شود.
تو یک کابوس بیداری
که آرام میگیری وقتی
صدایی در گوشت لالایی می خواند.
تو یک عشق با شکوهی
اگر حصار اتاقت شکسته شود.
تو به اندازه ی یک قصه ی کودکانه ایی
که باید منتظر شنیدن پایان دوران سختی اش بود.
تو به تنهایی
یک عاشقانه ایی
وقتی در امتداد نگاه پر فروغت
به دنیا می نگری.
تو هر آنچیزی هستی
که باید باشی
اندازه ی یک آغوش
هم جنس خوشبختی های ممتد.
تو همرنگ تمام لبخندهای کودکانه ای
که حتی با یک سلام
شکفته می شود از هم.
تو 
تمام 
جذابیت 
یک سرزمینی.
تو 
به تنهایی
به اندازه ی فصل شکفتنی.
حضورت
پر رنگ ترین خوشبختی دنیاست.
غربت با نبودنت شکل می گرد
و هر جایی که باشی
بهشت در آغوشت نفس می کشد.
نفس بکش مرا
دم کردم از این همه دلتنگی.


سعید شجاعی

دود شدم

دوباره
لب به سیگار می سپارم
تا خیالت
باز بوی سیگار و
سرشار از دود و مه شود.
آخ...
دوباره
با بغض چشمانت
می سوزم.

سعید شجاعی

رازی آشکار

الفبای شعر های من
با نام تو 
آغاز می شود
ورنه
من در" ی " آخرم
بی هیچ کلامی
به پایان رسیده بودم.


سعید شجاعی

لحظه به لحظه

اینجا
لحظه ها 
بدون تو
دلتنگی می زایند.
نه غروب می فهمند
نه جمعه.


سعید شجاعی

Thursday, July 5, 2012

پیازهای تند

تو را که ندارم
بهانه نمی خواهم.
داوطلبانه
یک دل سیر
پیاز پوست می کنم.


سعید شجاعی

خام از تو

سبز و کالم
در تقلای رسیدن 
به تو.
تو به من
دست برسان
تا به بار بنشینم.


سعید شجاعی

آخرین خبر

مشخص نیست
که آخرین خبر من
نبودن توست؟
پس چرا از من
سراغ خبر های تازه می گیرند؟
کورند شاید
که نمی بینند
من در آخرین خبرم
زمین گیر شدم.


سعید شجاعی

سیب گلاب

حسی مبهم 
در ذهنم تاب می خورد
که به اندازه یک
سیب گلاب 
سنگین است.
کشف یک بوسه ی بی وقت از تو؟
شاید.
هر چه هست
پای تو هم 
در بین است.


سعید شجاعی

تمام شمع هایت

سمت من
شب است.
اینجا
خورشید هم
خاموش طلوع می کند.
شمع هایت کجاست؟
این سکوت
سرد و تاریک است.


سعید شجاعی

Wednesday, July 4, 2012

شب جهنمی

شب
چه بارانی باشد
چه مهتابی
بوی دلتنگی
بوی خون
بوی کابوسی
با چشم باز می دهد
بوی سکوتی ممتد.
بوی جای خالی آدم ها.


سعید شجاعی

به آخر نمی رسند

حالا دیگر
تمام سیگار هایم می دانند
که من کام آخر را
نمی کشم
با خود می برم.


سعید شجاعی

خدایان دروغین

هیچ مرد مقدسی
نمی دانست
بشارت بهشت
به اعتقاد نیست
به اعتماد است
و
خدایان اینگونه
بی اعتبار شدند.

سعید شجاعی

خط چشم

مرا در پشت چشم هایت بکش
سیاهِ سیاه.
خط چشم های تو
محل مناسبی یست
برای زندگی کردن.


سعید شجاعی

ستاره ای سوخته

سوخت و خاکستر شد
ستاره ایی که از شب
هجرت کرده بود
تا در روز
  تنهایی 
خورشید را کم کند.


سعید شجاعی

پنجره ایی کور

دست به اعتصاب می زنم.
که چرا
سلول تنهایی من
پنجره ایی رو به
 آزادی 
رو به فردا
رو به تو 
ندارد؟


سعید شجاعی

بغض مسیح

اورشلیم را
یک تنه باریدم.
مسیح
زیر باران اشک هایش
مصلوب شد.


سعید شجاعی

Monday, July 2, 2012

رازی در رگ هایم

نمی دانستند
که خدا
از غم دوری
حوا
دق کرد و مُرد.
آدم
تنها وارث
این راز غم انگیز بود.


سعید شجاعی

مردی از جنس باران

مردی که در باران می رود
نه صدایی دارد
نه سایه ایی.
اما
 آسمان
ترانه هایش را
بلند بلند
می بارد.


سعید شجاعی

ته سیگار

زنی در پشت ذهن من
سیگارش را خاموش کرد
و رفت.
مردی در آینه
جا ماند
و مرد.


سعید شجاعی

دور افتاده

دریا
پس زد
آن بندی را که
دلم
در شبی بارانی
به آب داده بود.

سعید شجاعی

دنیای آدم ها

آمده بودم تا با ضرب سازت
به رقصم دنیا.
اما تو
چوب زور داشتی
تو تفنگ و بمب اتم داشتی
تو بی عدالتی داشتی
تو فریب و دروغ داشتی
تو تبعیض داشتی
تو تنهایی داشتی
تو با خودت یک عالم
آدم داشتی.
آدم.
آدمی که رسم انسانیت
نمی دانست.
من هم
با سکوتی عمیق
از تو رد شدم.


سعید شجاعی

Sunday, July 1, 2012

فردایی نیمه کاره

خدا چشم هایش را بست
فاجعه ایی رخ داد
و زندگی
تمام فردا هایش را
ناقص زایید.


سعید شجاعی

منصفانه بود

یک تار مویش را
به دنیا نمی دادم.
دنیا را به من
ترجیح داد و
رفت.


سعید شجاعی

حسادت

می شود به آسانی
به تمام چیزهایی که حول حوش تو هستند
 حسادت کرد.
اتاقت
تختت
لباست
هوایت....
من چه قدر حسود شده ام.


سعید شجاعی

تو هم که نمی آیی

بی سواد شده ام.
هر جا که می نویسم 
تو ،
دلتنگی
می خوانم اش.


سعید شجاعی