Thursday, February 28, 2013

سیاه چادر

بانو 
چادرت در باد 
کشته داد، 
بیشتر از این 
از من دور نشو. 


سعید شجاعی 

اشتباه بزرگ

باید کودک می ماندم  
که با یک آغوش
به گریه هایم پایان دهم.


سعید شجاعی 

یک نفس

من در 
زیر لباس هایت 
خوشبختم، 
فاصله 
بی رحم است بانو. 


سعید شجاعی 

دیازپام

تو هر شب
بی لالایی من می خوابی،
من هر شب
با قرص هایم بیدارم.



سعید شجاعی 

بفرما آغوش

ما در این کهکشان ِ متروکه
داریم خاک می خوریم،
و حتی کسی را نداریم
که بگوید حالت خوب است؟
که بگوید
تعارف نکن
بفرما شانه،
میدانم بغض داری،

اتفاقن هیچ کس هم نمی داند
با این درد های لعنتی
باید چه غلطی بکنیم،
باور کن جنس این دردها خوب نیست
بزرگمان نمی کند،
بی واسطه
جان می گیرد.

ما از این کهکشان متروک
جان ِ سالم به در
نمی بریم.


سعید شجاعی 

Wednesday, February 27, 2013

کهکشان متروکه

من از چشم تو افتادم ،
اشک از چشم من، 
و آب از آب
تکان نخورد.


سعید شجاعی 

بهانه ی باران

چکه چکه می چکم،
بر زمینی که
عطر تو را
در باد دارد،

من بارانم
تو بهانه ی باریدن.



سعید شجاعی 

به درک

چه قدر باید گریه کنم
که بفهمند درد من از تنهایی نیست،
و همه فکر می کنند که مرا
درک کرده اند،
درد من این است.


سعید شجاعی

Tuesday, February 26, 2013

گرم و مرطوب

تو بهاری
و من در نفس های تو
جوانه می زنم.


سعید شجاعی 

مسیر های منحنی

آشناست دستانم
با مسیر ِ نوازش ِ تو،
می خواهم تا ابد
مسافر این مسیر بمانم.


سعید شجاعی 

برف زمستون

بگذار شب
هر چه قدر که می خواهد
سیاه باشد،
من به سپیدی سینه ی تو
پناه آورده ام.


سعید شجاعی 

درد بیداری

چه اتفاقات ِ دلخراشی
روی تن مان نشست،
و چه قدر خط خوردیم
از زخم هایی که
که گویا خیال ِ خوب شدن ندارند،

کاش یک نفر بیاید
این بار نه برای ماندن،
چراغ ِ خورشید را
خاموش کند و برود
تا ما ادامه ی زندگی را
خواب ببینیم،

این همه بیداری
برای ِ مان گران تمام شد.



سعید شجاعی

بطری های اشک

شاید می توانستم فراموشت کنم
اگر این ودکای لعنتی،  
مرا به اندازه ی چشمانت می گرفت.


سعید شجاعی 

فاصله

چه قدر ابعاد زمین قناس است،
تو همیشه جایی هستی
که من نیستم.


سعید شجاعی 

Monday, February 25, 2013

منقضی

کلماتم ماسیده اند 
و حنجره ام زنگار گرفته است، 
نمی دانستم
بدون بوسه های تو 
می پوسم. 


سعید شجاعی 

دلتنگی های خیس

باران باور نکرده است 
چتر تو دیگر بر سرم نیست، 
هنوز هم عاشقانه می بارد. 


سعید شجاعی 

چای دم نکشیده

 من باشم وُ تو،  
دو استکان چای  
و بالکنی رو به باران، 

دنیا کوچک تر از 
آرزوهای ما بود، 
ما هنوز تنهاییم.   


سعید شجاعی 

تکرار

وقتی امروز نمی شود
دیروز را جبران کرد، 
فردا را می خواهم چه کار؟ 



سعید شجاعی 

Sunday, February 24, 2013

الک های آویخته

در ابعاد یک حادثه ،  
آن قدر سیاه شده ام  
که موهایم سپید شد. 


سعید شجاعی 

کنارم باش

همه چیز را می شود
بوسید و گذاشت کنار،
الا تو
که باید،
همیشه کنارت ماند.


سعید شجاعی 

Saturday, February 23, 2013

سیلابی در نگاهم

 هر شب
آن قدر بغض دارم،
که دنیا را خواب می برد
و مرا آب.


سعید شجاعی 

آرزوهای بزرگ

این همه شاعر
به اندازه ی کافی عاشقانه
می سرایند،

من می خواهم
دست پخت تو را بچشم،
و هنگامی که برایم چای می آوری
دستانت را ببوسم،
می خواهم با تو فیلم نگاه کنم
و تو از من بپرسی
که چرا دوباره یادم رفت پیاز بخرم،

شعر من تویی
هنگامی که می خندی،
و آدم ِ مهمی می شوم
وقتی که به من تکیه می دهی،

این همه شاعر کافی ست،
همین که بتوانم خوشحالت کنم
آدم ِ بزرگی هستم.


سعید شجاعی 

سال های سیاهی

از تقویم نپرس،
باور کن،
هزار سال بدون تو
به تلخی
بر من گذشت.


سعید شجاعی 

Friday, February 22, 2013

به داد آسمان

هر کجا که هستی
چتر ات را بر سر آسمان بگیر،
شک دارم
این ابری ِ کبود
بی بهانه ببارد،

من هم زمین را
زیر قدم هایم
پشت رو می کنم.


سعید شجاعی 

کبریت بی خطر

کبریت که کشیدی 
سیگار دود، 
شمع آب، 
و من خاکستر شدم،  
اما چراغ خانه 
هیچ وقت روشن نشد. 


سعید شجاعی 

Wednesday, February 20, 2013

فراموشدگان

ما تنها می میریم،
آلزایمر،
آخرین بیماریست.


سعید شجاعی



طعنه

چه خوب شد که نیستی، 
این روزها
حس وُ حال ِ خوبی ندارم،  

چه خوب که نیستی، 
اینجا همه چیز
درست بعد از رفتنت 
حسابی بهم ریخت. 


سعید شجاعی 

سومین تاریخ

این روز را 
در تقویم نه ، 
در شناسنامه ام ثبت کرده اند 
برای درد کشیدن. 


سعید شجاعی 

Tuesday, February 19, 2013

گریه نمی کنم

گاهی زیاد گریه می کند،
آدمی که خودش را
از مسیر خوشبختی دیگران
کنار می کشد.


سعید شجاعی 

خورشید ِ بی گناه

می آیند، 
می خنندند 
نوازشمان می کنند 
در آغوش می گیرند
و می روند،  
تا غرق در اشک های خود 
در روز ِ روشن 
دلتنگ بمیریم.

اینجا
هیچ کس از دل ِ آدم برفی ها 
خبر ندارد. 


سعید شجاعی 

مسافران ِ سوگوار

من به این جاده ها 
به این ماشین های سرگردان 
اعتماد ندارم، 
برای رسیدن به تو
آسمان را از بی راهه  
قدم می زنم. 


سعید شجاعی 

Monday, February 18, 2013

فصل ِ کوچ

سرما بهانه است، 
من برای همیشه  
به گل های پیراهن ات
کوچ می کنم.


سعید شجاعی 

شمعی خاموش

پستچی ،
بی خودی خودت را خسته نکن، 
دیر آمدی،
من بی نبض نفس می کشم،
دیگر اینجا کسی برای زندگی
زنده نیست.


سعید شجاعی 

خواب و بیدار

هیچ وقت
با هم تفاهم نداشتیم ،
نماندی وُ ماندم
چه اینجا
چه تنها.

تو بخواب،
من امشب
کاملن بی خوابم.


سعید شجاعی 

Saturday, February 16, 2013

من یک کارگرم

بخواب پسرم،  
شام ِ ما، امشب هم  
روی میز ِ دیگران است. 


سعید شجاعی 

خانه ی سیاه

در گوشه کنار این خانه،
پیدا می شود بهانه ای
که هنوز تو را
به خاطر دارد،

و من نیز یک آسمان،
باران ِ نباریده
در پشت ِ چشم هایم.



سعید شجاعی 

Friday, February 15, 2013

بی افتخار

بانو
چشم هایت را
بپوشان، 
من
با این همه شکست،  
پدر ِ خوبی
نمی شوم.  


سعید شجاعی 

بیش دلتنگ

جمعه ها 
به اندازه ی کافی 
دلتنگم، 
تو بیشتر اش نکن. 


سعید شجاعی 

Thursday, February 14, 2013

روزگار بد

حال ام بد است 
همین طور اخلاق ام، 

خوب تو بودی 
که نیستی. 



سعید شجاعی 

امکان خوشبختی

دنیا پُر است
از اتفاقاتی که هنوز
رخ نداده اند،

شاید تو هم
دوست ام داشتی.



سعید شجاعی 

365

کنار تو،
تمام ِ روزهای تقویم را
می شود عاشقی کرد.


سعید شجاعی

Wednesday, February 13, 2013

عطر ات

تن ام به کنار، 
نیستی که ببینی 
حتی لباس هایم 
بوی تنهایی گرفته. 


سعید شجاعی 

احساسی زیر رگ

دل، 
زخم، 
نفس، 
ما بریده بریده 
زندگی می کنیم.


سعید شجاعی 

Tuesday, February 12, 2013

شانه ای برای زمین

تمام شهر 
غمگین سکوت کرد،
گیسوان ِ دختران را  
در باد می بریدند.


سعید شجاعی 





Sunday, February 10, 2013

سرزمین م

مجبور مان کردند
تمام ِ بوسه ها را،  
در چهار دیواری جا بگذاریم
و در تمام ِ چهار راه ها،
مثل ِ غریبه ها با هم رفتار کنیم.

چادرت را درست کن بانو،
این سرزمین جایی برای عاشقی ندارد.



سعید شجاعی 

خطر آفرین

نجاتم بده،
جای خالی تو،
خطرناک ترین جای دنیاست.



سعید شجاعی 

اجبار

 باران،
از جبر ِ جاذبه ی زمین بود
نه از مهر ِ آسمان،

هیچ حرکت ِ عاشقانه ای
در کار نبود.



سعید شجاعی 

دلگیر

تا آمدن تو،
اینجا همیشه
جمعه است.


سعید شجاعی 

Thursday, February 7, 2013

تنفری بر اندام

اینجا
یا باید مرد بود
یا متعلق به مرد،
زن که باشی
بی محاکمه مجرمی.



سعید شجاعی 

داد بر باد

باد می آید 
لابه لای زلف های تو می خزد، 
و می برد 
هز چه که دارم.


سعید شجاعی 

چشم هایم

لبخند ِ سرخ ات 
روی تن ِ دریا جا ماند، 
و این برکه ی شور 
شیرین شد. 


سعید شجاعی 

Wednesday, February 6, 2013

سیب سرخ

جُرم ِ حوا
دلبری از آدم بود،
نه سیب سرخ.


سعید شجاعی 

Tuesday, February 5, 2013

آدمی بی سایه


نه با کمربند ِ چرمی ِ پدر،
نه با چوب ِ انار ِ مادر،
نه با جریمه های معلم،
نه حتی با رفتن او...

کافی بود بگویند دوست ام دارند،
من
آدم می شدم.



سعید شجاعی

Monday, February 4, 2013

شب های آرامش


هر شب تو را،
از بیراهه ی پیراهن ات
در آغوش می گیرم،
و در تاب ِ بلند ِ گیسوانت
آرام می خوابم.


سعید شجاعی

Saturday, February 2, 2013

بوی خون

جوخه ی آتش
بوی باروت صلح می داد،
هنگامی که
دار وُ ندار ِ ما را
تیر باران می کردند.


سعید شجاعی

خط های زخمی

از این خیابان های خسته،  
از این ارتفاع ِ خطر ناک ِ خاطرات 
از این خط کشی های بی آبرو...

هی رفیق
من، مسافر ِ کوچه های بن بست ام، 
از زخم تازه 
هراس ام نیست. 


سعید شجاعی