Friday, May 31, 2013

نیامده

تو که رفتی 
دیگر هیچ جمعه ای 
به من نیامد. 


سعید شجاعی 

Thursday, May 30, 2013

شمعدانی

شمعدانی ها 
با نفس هایت گل می دهند 
و من به خوابی روم 
که با بوسه های تو 
تعبیر می شود.  


سعید شجاعی 

Wednesday, May 29, 2013

تابستانم

تن اش گرم
و صدایش
طعم توت فرنگی می داد،  
برای خودش
تابستانی بود،
و من پسرکی بازیگوش
که از درس وُ مدرسه خسته است.  


سعید شجاعی 

Tuesday, May 28, 2013

رفتن

چه با خداحافظی بروی 
چه بی آن، 
رفتنت همیشه غم انگیز است. 


سعید شجاعی 

Monday, May 27, 2013

شبانه

تو خستگی هایم را ببوس 
من بی حوصلگی هایت را
نوازش می کنم، 
امشب از خواب 
خبری نیست. 


سعید شجاعی 

Sunday, May 26, 2013

تب بر

تب کردیم
و تنها مردیم، 
هیچ کس
در انتهای این عاشقانه ها
حتی حالمان را نپرسید.


سعید شجاعی 

Saturday, May 25, 2013

لنگیده

چیزی گم است
چیزی کم است، 
چیزی هست 
که همیشه نیست، 

تا نباشی 
یک جای کار 
همیشه می لنگد. 



سعید شجاعی 


خسته ست

به خودم که می رسم خسته ام،
نبودنت
تمام ِ انرژی ام را می گیرد.


سعید شجاعی 

Friday, May 24, 2013

وزین

می ترسم زمین سقوط کند، 
تنهایی من هر روز 
سنگین تر می شود. 


سعید شجاعی 

تنها

جمعه ها 
تو را بهانه می کنم 
و باران می شوم. 


سعید شجاعی 

Thursday, May 23, 2013

غریبه

پیدایم کن،
صلاح نیست
این همه ناشناس بمانیم.


سعید شجاعی 

Tuesday, May 21, 2013

درونم

پیر مرد درونم آلزایمر گرفت
و کودک درونم گم شد،
تنها از من
تو مانده بودی
که رفتی.


سعید شجاعی 

دست احساس

با دست های خالی
نمی شود به چشم هایت نگاه کرد،
دست کم
یک استکان چای باید به همراه داشت،
و حرف هایی تازه
از یک احساس ِ قدیمی.


سعید شجاعی 

در دلم

این گلدان ها 
مرا می فهمند،  
دست های تو 
بهشت می کارد. 


سعید شجاعی 

Monday, May 20, 2013

جامانده

نه جنگ زده ام
و نه از قلب ِ بلاهای طبیعی می آیم، 
فقط از تمام ِ آغوش های دنیا 
جا مانده ام. 


سعید شجاعی 

بی دار

هی مرد،
این غم ها
برای گریستن نیستند،
برای مردن اند.


سعید شجاعی 

اعتیاد

قهوه ای چشمانت
بد تر از سوخته ی تریاک بود، 
و چه من بی خبر
آلوده ی نگاهت ماندم.


سعید شجاعی 

Sunday, May 19, 2013

بارانم

بعد از رفتن تو
من باریدم 
و باران خیس شد. 



سعید شجاعی 

جغرافی

جغرافیای من
طول وُ عرض ِ شومی دارد،
من در وسعت ِ  یک جای خالی
زندگی می کنم.


سعید شجاعی


Saturday, May 18, 2013

سرخی لب

چشم هایش مهربان بود،
اما لب هایش
انسان دوستانه رفتار نمی کرد.


سعید شجاعی 

پهنا

من به اندازه ی 
لبخنده ِ کوچک ات 
گسترده ام. 


سعید شجاعی 

روزی بارانی

دو قدم بیشتر دوستم داشته باش،
تا ابد
که باران نمی آید.


سعید شجاعی 

Friday, May 17, 2013

ابعادی سالمند

من از شناسنامه ام
بزرگترم ،
حتی گاهی از سایه ام
از خودم
از زمین هم بزرگتر می شوم،

این روزهای زندگی
این درد های لعنتی
این کلافگی های مدام
بی رحمانه پیرت می کنند.



سعید شجاعی 

جمعه دودی

جایی در جمعه ها
چیزی می سوزانند
که دود اش
به چشمم می رود،
و الا این اشک ها
از غم نیستند.


سعید شجاعی 

آرزو هایم

من تمام ِ آرزوهایم را 
به اسم کوچک ات 
صدا می کنم. 


سعید شجاعی 

Thursday, May 16, 2013

دست های خالی

تمام ِ دست هایی
که رو می شوند
خالی می مانند،


تنهایی ام را
رو کردم
بزرگتر شد.



سعید شجاعی 

روسری آبی

چه قدر اسم من 
به صدایت می آید، 
مثل ِ شال ِ آبی ات. 


سعید شجاعی 

Wednesday, May 15, 2013

گمشده در بهشت

جوری به من نگاه می کنی 
که انگار  
چشم هایت 
اسم ِ کوچک ِ مرا می داند 
و چه قدر مهربانی ِ دست هایت 
برایم آشناست، 

راستی 
یادم آمد 
من آخرین بار 
در پیچ ِ زلف هایت 
دیده شدم. 


سعید شجاعی 

 

بیماری

خاطره هایی خونخوار
تمام ِ لبخند ِ مرا
تا اولین قطره ی اشک می مکند.


سعید شجاعی 

واگنی متروک

من در یکی از ایستگاه های مترو
در یکی از واگن ها
در متن ِ سکوتی سنگین
جا مانده ام،

من در یکی از روزها
سالهاست سرگردانم.


سعید شجاعی 

عاشقانه ها

از من شعری عاشقانه
چاپ نمی شود،
این ها همه
توهم ِ مردی تنهاست.


سعید شجاعی 

Tuesday, May 14, 2013

بخارا

باران می بارد
و من کنار پنجره 
بخار چشمانم را پاک می کنم، 
آب
این کوچه های بی حوصله را می برد
و ردپای مسافران را
به دور دست ها،

چشمانم دوباره بخار می گیرد
انگار در سینه ام
چیزی تفت می دهند.


سعید شجاعی




تابستانم

دستم به دامنت
این آخرین باران ِ بهار است، 
مرا به امید ِ بغض ِ پاییز
رها مکن،
در تنهایی ِ تابستان
خشکیده می شوم.


سعید شجاعی 

پایان افسانه ها

ققنوس
بی سیمرغ
سقوط کرد  

و چه بلند پروازانه سوخت،

تنها باد می دانست
این خاکستر
پایان یک افسانه است.


سعید شجاعی




انگشت نگار

زنده می شود زندگی ام
زیر نوازش هایت،
باید رازی در اثر انگشتت
نهفته باشد.


سعید شجاعی 

Monday, May 13, 2013

کابوس

چشم مان را
به روی حقیقت بستیم،
خوابمان برد،
تمام ِ تاریخ ما
تکرار ِ کابوس است.  


سعید شجاعی 

Saturday, May 11, 2013

لبخند نگاه

جاذبه ی زمین
در نگاه تو اتفاق افتاد
و من
پشت ِ لبخندت
سقوط کردم.


سعید شجاعی  

Thursday, May 9, 2013

بند رخت

مثل ِ بند ِ رخت
شانه های من
زیر بغض ِ لباس ها
خیس می خورد،

مثل ِ بند ِ رخت
کشیده به دوش می کشم
حجم ِ زندگی را،

مثل ِ بند ِ رخت
بودنم
به چشم نمی آید.


سعید شجاعی

شانه ی باران

من و باران
بی شانه گریه می کنیم،
اون خیابان را تر می کند
و من خاطره هایم را.


سعید شجاعی 

معاشرت

آدم ها
زودتر از چای
از دهن می افتند،
و من
حسرت ِ یک چای دو نفره را
سر می کشم.


سعید شجاعی 

Wednesday, May 8, 2013

بی راه

جنون ِ سر به راهی داشتم،
حالا در تب ِ این همه غم
سر به بی راه ها گذاشتم.


سعید شجاعی 

افشا

دکتر می گفت حالم خوب نیست 
و از سینه ام که عکس گرفت ، 
زلف هایت 
در ریه هایم پیچیده بود 
و جای خالی لبخند تو 
کنار قلبم...

فقط می ترسم نام تو 
در اولین کالبد شکافی ام 
فاش شود. 


سعید شجاعی  



Sunday, May 5, 2013

بد عادت

بد عادت شده ام،
به باران هم عادت کردم
و دیگر نیامد،  
چه قدر غم انگیز
عادت های من
یکی یکی
بی علت می شوند.


سعید شجاعی

نبودنت

پشت ِ نبودنت  
قیامت است
و همه ی دنیا
بی نهایت تنهاست.


سعید شجاعی 

از ترس

سقط می کرد از دلش
یکی یکی آدم ها را، 
زنی تنها. 


سعید شجاعی 

Saturday, May 4, 2013

ساخته

تو نیستی و من هنوز
با کلمات بازی می کنم
و می دانم
که خودم را بد باخته ام.


سعید شجاعی 

قرار

ای قراردادی ترین 
بی قراری ام، 
هنوز هم 
دوستت دارم. 


سعید شجاعی 

مصادره

اسم کوچک ام
صادره از
لب های توست.

سعید شجاعی 

لبالب

لب تر می کنم
به لب هایت
و لبریز از زندگی می شوم.


سعید شجاعی 

Friday, May 3, 2013

مزرعه

زمین زن است،
بی نوازش
سبز نخواهد شد.  


سعید شجاعی

دم کرده

جمعه ها
تنهایی ام را
به چای دعوت می کنم
و تمام ِ بغض ِ غروب
در قوری ام
دم می کشد.


سعید شجاعی 

Thursday, May 2, 2013

همپا

زندگی ام
به کفش هایت گره خورد
و از دستم رفت.


سعید شجاعی 

گمگشته

 تو نبودی
و من در بین زندگی
گم شدم،
تمام ِ ماجرا همین بود.


سعید شجاعی 

Wednesday, May 1, 2013

مثال

تو خبر ِ فوق العاده ی
روزنامه های عصر
در هیاهوی یک اتفاق ِ خوب،
تو عصر بخیر ِ دو همسایه
در یک صمیمت ِ ملی،
تو سلامت ِ یک جامعه
در اجتماعی عمومی،
تو بی نظیر تر از جشن ِ بهار


نه ، تو
محال تر از این حرف هایی.


سعید شجاعی 

بازنشسته

من در هزار سالگی ام
فراموش می کنم
که نه صد وهفتاد و سه سال ِ قبل
چگونه ترکم کردی،

من در هزار سالگی ام
از رویای باز آمدنت
بازنشسته خواهم شد.



سعید شجاعی


ارتباط

تمام ِ تقویم من 
فقط به تو مربوط می شود   
و این روزهای جهانی 
به من ربطی ندارد. 


سعید شجاعی  

بمان بانو

از زنده به گوری خلاص شده بودی
که تو را گرفتم به باد تحقیر
و به زور ضرب وُ شتم
تو را قرن ها در آشپزخانه ها
حبس ابد کردم،
تو به اندازه ی عمر زمین
از زندگی محروم بودی،

نفس بکش بانو
نفس بکش

هنوز هم خاک تشنه ی توست،
هنوز هم باد ِ بی سرا پای تحقیر
در کوچه ها ول معطل است،
هنوز هم تو را در لباس هایت
حبس می کنند،

نفس بکش بانو
نفس بکش.


سعید شجاعی