Sunday, January 24, 2016

مرز مشترک

تنهایی ام پهناور ترین 
قلمرو ی تاریخ است، 
من هنوز با تو 
مرز مشترک دارم. 

سعید شجاعی 
چار، یازده، نودوچار







Wednesday, January 20, 2016

شکیبا

صبوری و شکیبایی، شاید عمق این واژه جایی بین ایمان و نا امیدی باشد، شاید برای درک درست تر این واژه یک گوشه بنشیم و به خود و دنیای پیرامون خود اندکی نظر افکنیم. 
به شهر که نگاه می کنم، به انبوه این همه آدم که همیشه ی خدا عجولند و خیلی ساده از کنار حس های انسانی خود عبور می کنند. به آدم هایی نگاه می کنم که انقدر با عجله می خواهند به آینده برسند، که انگار جایزه ای را برنده شده اند و برای دریافت هدیه اش لحظه شماری می کنند. راستش را که بخواهید اگر به سبک زندگی آدم ها هم بخواهیم دقیق شویم، مشخص می شود که همیشه همه چیز را فوری و در آن واحد می خواهند. تا دلتان بخواهد از کنار آدم های پیاده رو رد شده ام و شاید به جرأت بتوانم بگویم که هیچ یک از این آدم هایی که از کنار هم عبور می کنیم، نمی دانیم که این همه عجله برای چیست؟ نمی دانیم که چرا همیشه دیرمان شده است؟ نمی دانیم که چرا همیشه در تقویم، کم اهمیت ترین روز، همان روزی است که در آن قرار داریم؟
ای کاش کسی به ما می گفت که در آینده هیچ خبری نیست، اندکی آهسته تر امروزتان رو بکشید. 
امروز کار ما به جایی رسیده است که دیگر هیچ حرفی برای اطرافیان مان نداریم و هر چه هست را در شبکه های مجازی و به شکل های ممختلف و متنوع با دیگران به اشتراک می گذاریم. 
صبر، صبوری، شکیبایی 
شاید اولین چیزی باشد که وقتی در روستا زندگی می کنی بیاموزی همین است. وقتی که به انتظار خورشید و باران چشم به آسمان می مانی، وقتی به انتظار رسیدن محصولت چشم بر زمین و وقتی که به انتظار رسیدن مهمانی چه به راه می مانی می آموزی که گاهی چقدر شیرین است این صبوری. 
ما همیشه می خواهیم در تمام کارها موفق باشیم اما هیچ وقت نخواستیم که درست زندگی کردن را بیاموزیم. در انشای هیچ کودکی این نیست که وقتی بزرگ شدم می خواهم تکیه گاه اطرافیانم باشم. می خواهم خستگی را از دوش پدر بگیرم، غم را از چشمان مادر و حامی خواهر و برادرم باشم. ما هیچ وقت آرزو نکردیم که وقتی بزرگ شدیم آدمی باشد که می داند در دل بقیه چه حسی در حال وقوع است. ما همیشه برای رد شدن از لحظه هایمان عجول بودیم و هیچ وقت حواسمان نبود که چقدر زود همه چیز تمام می شود. 
در بین این همه آدم های عجول، به این باور رسیده ام که خداوند صابرین را دوست دارد. 
مهم نیست که شکست می خوریم یا موفق می شویم، مهم نیست که بازنده می شویم یا برنده، مهم این است که حواست باشد برای به دست آوردن چیزی، چه چیزهایی را از دست داده ای. زندگی نه آنقدر ها ایده آل است و نه خیلی بد، همین که معمولی باشد، همین که در کنار عزیزان باشد، خوش است. زندگی خوب است. 

سعید شجاعی 
سی، ده، نودوچار

Tuesday, January 19, 2016

دراماتیک

حضور تو،
پایان خوشی است
برتمام تنهایی من.


سعید شجاعی
بیست و نه، ده، نودوچار

Thursday, January 7, 2016

خلاصه

همه چیز در تو
خلاصه شده است،
حتی دور ترین آرزوهایم.

سعید شجاعی
هفده، ده، نودوچار