Friday, August 31, 2012

تماس های بی پاسخ

چه نُتِ غم انگیزی دارد
بوقِ انتظارِ تلفنی
که به سلام ات نمی رسد.


سعید شجاعی 

عکس یادگاری

زمانی عشق مان در یک کادر اندازه نمی شد 
حالا فاصله هامان. 
آن قدر از قابِ عکس های روی شومینه 
بی نصیب ماندیم که از یاد رفتیم. 


سعید شجاعی 

نگاهی مغموم

از وقتی تو را
در حالِ رفتن نشانم دادند
دیگر به چشم هایم اعتماد ندارم.
من به تو
با پلک های بسته خیره می شوم.


سعید شجاعی  

ناشناخته ها

دچار دردِ مرموزی شدم
که تمامِ خاطراتم را باز بینی می کند
و روی زندگی ام خط می کشد.


سعید شجاعی

فاصله های دروغین

از این جایی که هستم 
تو به من نزدیک تری 
و از آن جایی که هستی 
من به تو دور تر. 
باور کن فاصله ها دروغ می گویند. 

سعید شجاعی

دعای باران

گفته بودی دل ات باران می خواهد 
این تو و این آسمانی که می بارد 
حالا بگو اسم کوچک مرا زیر کدام آسمان 
صدا می کنی؟ 


سعید شجاعی

Thursday, August 30, 2012

پلک های بسته

بی قرارم
می ترسم دوباره چشم ببندم
و آسمان
زیر پلک هایم
باران ببارد.


سعید شجاعی 

یک اتفاق معمولی

آسمان ، ریسمان می کرد
اما نمی توانست بگوید
چه چیزی در دلش سنگینی می کند.


سعید شجاعی

به پای دردهای بزرگ

هنوز کودکی ام تمام نشده 
و هنوز بدون هم بازی ام 
مدام بهانه جویی می کنم. 
هر چند خوب می دانم 
ما کودکانه تمام می شویم. 



سعید شجاعی

نشانی

نه تو بیا
نه من اینجا می مانم.
زمین بی هوده گـِـرد نیست
ما به هم می رسیم.


سعید شجاعی 

بوی غروب

تکثیر می شود
احساسِ گنگی در من
و بی ذکر نام
به تو اشاره می کند.
حالا همه چیز
بوی دلتنگی
بوی غروب
بوی باران
بوی تنهایی گرفته.



سعید شجاعی

Wednesday, August 29, 2012

ساعتِ بیداری

ساعت هایم
خواب می بینند
و من شب ها را
می شمارم.


سعید شجاعی

سگِ هار

روز ها سگی زخمی
در پشت افکارم زوزه می کشد
و شب ها خواب هایم را پارس می کند.


سعید شجاعی 

خاموشی

به سکوتم نگاه نکن
این حنجره ، روزی
نام کوچک ات را
آواز می کرد.


سعید شجاعی

Tuesday, August 28, 2012

سیل برد

سالهاست
زندگی ام را به خواب زده ام
تا تو بیدارم کنی.


سعید شجاعی

مسافر

من 
به سبک های مختلف درد کشیدم 
اما تو 
به هیچ سبکی نماندی. 


سعید شجاعی

برخورد

مگر خیال تو چه قدر وزن دارد
که حالا با تمام دنیا
سر سنگین تا می کنم.


سعید شجاعی

باطری های خالی

نه تو زبان مرا می فهمی
نه من صدایت را می شنوم .
باطری سمعکم
تنها دلیلِ تفاهم ما بود.


سعید شجاعی

Monday, August 27, 2012

تهاجم

من ممنوع
تو قدغن
آغوش ، نوازش ، بوسه ، ما
حرام.
جهنم
بهشت شما بود.


سعید شجاعی

لبخندی کوتاه

ما به هم می آییم  
ببین چه قدر هماهنگ 
من نگاه می کنم و تو لبخند می زنی. 


سعید شجاعی

فلسفه اش

او ، من است
و این آغاز فلسفه ی تو بود
که پایان اش به نقطه چین کشیده شد ....

سعید شجاعی 

Sunday, August 26, 2012

به بهانه

از این تخت که رفتی 
به دور ترین فاصله ها رسیدی. 
حالا تو آنجا خیالت تخت نیست 
و من اینجا خواب ندارم. 


سعید شجاعی 

هم قدم

درست است که از 
سرعت و ارتفاع می ترسم  
اما به خوبی می توانم  
طول و عرضِ نگاهت را قدم بزنم.  


سعید شجاعی

کامی تلخ

مگر چه قدر سخت است
دو استکان چای در کنار هم بنوشیم؟
فنجانِ قهوه ات در دست
در مقابلم چه تلخ نشسته ایی.


سعید شجاعی

دلخون

محبت از دستانش چکه می کرد 
خون از چشم هایش. 
دل اش یک تنه 
انسانیت را باریده بود. 

سعید شجاعی

بالهای شکسته

پرنده ایی بی ارتفاع
پر پر می زد
آسمان ،
پرواز را از یاد برده بود.


سعید شجاعی

شب غمگین است

و من چه قدر  تنها
شب را در آغوشم
می خوابانم.

سعید شجاعی

Saturday, August 25, 2012

خون بها

درد و خون
مرا می کشد
و تو خوشحال
از نوزادی که نمی آید.


سعید شجاعی

Thursday, August 23, 2012

شب های بی خیالی

حالا دیگر می خندید
به تکرار حادثه ایی
که همیشه بهانه ی اشک هایش بود.
زنی تنها روی تخت
به خودش پشت کرده بود.


سعید شجاعی

یارانم

تنها سایه اش فهمید
تاب ماندن نداشت 
مسافری که 
پای رفتن اش را بر دوش می کشید. 


سعید شجاعی 



زندگی شیرین

تو را در آغوش می گیرم
و زندگی در همین بین
طعم لب های تو را به خود می گیرد.


سعید شجاعی

روز های خیس

رفته بودم خبر از دریا بگیرم
تو را دیدم
و خیس از باران شبانه بازگشتم.


سعید شجاعی

Wednesday, August 22, 2012

تو آغاز می شوی

یکی بود ، تو آمدی . 
در بهترین قصه ی دنیا 
کلاغ هم به خانه اش می رسد.


سعید شجاعی

صدایش در نمی آمد

بغض در صدایش نشست 
و هر چقدر نوشت 
نرو 
کسی نشنید. 


سعید شجاعی 

دخترکی سیاه پوش

از آغوش پدر
فقط یک سنگ قبر
برایش باقی ماند .


سعید شجاعی

Tuesday, August 21, 2012

یک شب با آسمان

آسمان باران اش را می آورد 
من سیگارم را. 
آنقدر نزدیک هم راه می رویم 
که او بوی سیگار می گیرد 
و من خیس از باران. 


سعید شجاعی


پیچش زلف

بلوند
سیاهِ پر کلاغی
شرابی های سیاه روشن.
گیسوان تان چشم گیر نیست
وقتی
دلم به پریشانی زلف اش دچار است.



سعید شجاعی

باران در پاییز

تمام ابر های شمال
روی شانه های من می بارند.
آغوشم هیشه از عطر باران
پاییز است.


سعید شجاعی

قرار دادی بی اعتبار

دلم
زمان و مکان سرش نمی شود
و بی وقفه
دوست اش می دارد.


سعید شجاعی

دل از دریا برید

خیالم 
حلزونی رنجور بود 
که هیچ وقت 
دل به هیچ دریایی نزد.



سعید شجاعی

چراغ های سوخته

نمی شناسم تان 
ای آشنایانِ دور. 
چراغِ این خانه 
از رفت و آمدتان 
سخت
خسته است. 


سعید شجاعی

Monday, August 20, 2012

دخترک کبریت فروش

به جای کبریت
عِشوه می فروخت
و شب ها
در لای پَر قو
اشک هایش را
پاک می کرد
دخترک.


سعید شجاعی

مهملات

پرت و پلا می گفت 
و کسی نمی دانست 
داغدارِ فاجعه ایست 
که تمامیت اش را زیر سوال می برد. 


سعید شجاعی

چهل کلاغ

رفتن ات آنقدر تکان دهنده بود 
که هیولایی در من بیدار شد.   
هیچ طلسم و دروغی آرام اش نمی کند 
مگر کلاغ ها شایعه ی آمدن ات را 
جار بزنند.



سعید شجاعی

پایان

باران می آید
و من چای ام را فوت می کنم
تو سیگار ات را دود.
همه چیز برای تمام شدن
مهیا ست.


سعید شجاعی

خستگی اش

در مقابلِ تلویزیونی روشن 
تمام خستگی اش را 
بی صدا خوابید. 


سعید شجاعی

Sunday, August 19, 2012

آدرس گیرنده : تو

اداره ی پست
تمام نامه هایم را به تو
بازم می گرداند.
گویا او هم فهمیده که تو
در دلم خانه داری.


سعید شجاعی

لب به بوسه

کاری از دستت بر نمی آید 
از لب هایت 
چرا.


سعید شجاعی

عشقِ قطبی

یخ ها می شکنند
یخ ها آب می شوند
یخ ها می میرند.
یخ ها
عاشق اند.


سعید شجاعی 

Saturday, August 18, 2012

بی خبران

همه به آسمان نگاه می کنند 
من به تو. 
همه در گیرِ روز و ماه و سال اند 
من نفس هایت را زندگی می کنم. 


سعید شجاعی

آغاز می شوی

ماه
در جزر و مدِ
نگاهت
ناپدید شد.

سعید شجاعی

فستیوال یا فوتبال

تلویزیون نگاه کردن چه جذابیتی دارد  
وقتی شبکه ها را 
بالا و پایین می کنم
و تو  
نیستی اعتراض کنی. 



سعید شجاعی

گذشت

ما به گذشت زمان احتیاج نداشتیم.
شاید
یک دوستت دارم
برای مان کافی بود.


سعید شجاعی

زمین اش

اهر
       لرزید
رها
      شد.

سعید شجاعی

Thursday, August 16, 2012

نمی فهمیم

من با ته سیگار هایم مَرد شدم 
حدیث گوشواره هایت 
سرم نمی شود. 


سعید شجاعی

سمتی اشتباه

راهِ راست ما
به چپ بود
از پیچ و تاب
از فراز و فرود اش شِکوه می کردیم.


سعید شجاعی

غروب در راه است

آسمان سر به زیر است
و زمین سر به هوا ،

من هم سر به تو سپرده ام.


سعید شجاعی

دیر به دست آمده

ما زود بزرگ شدیم 
آنقدر زود 
که نفهمیدیم 
آرزو های ما پیر و خسته اند. 
باور کن 
از دست رفتیم. 



سعید شجاعی

همه چیز مهیاست

شگون ندارد 
که تو باشی و باران نبارد. 
آسمان چشم از افق بر نمی دارد
و زمین 
خشک می شود. 


سعید شجاعی 

تخت خیال

بیا بی هیچ کلامی
روی این تخت
پای صحبت تن ها مان دراز بکشیم.
خیالت تخت
بهترین کلامِ عاشقانه ی ما
به اندازه ی بوسه ی آغازین شان نمی شود.


سعید شجاعی

Wednesday, August 15, 2012

خاطره و آرزو

ما 
به چیزهایی که نیست 
به آدم هایی که نیستند 
به اتفاقاتی که رخ نداده اند 
معتقدیم. 
ما جایی بین خاطره و آرزو زندگی می کنیم.


سعید شجاعی

اشک باریدنی است

چگونه  باید این همه درد را
در دفتر خاطراتم بی بغض بنویسم.
اصلن بگو ببینم
چگونه باید بنویسم؟


سعید شجاعی

باوری در تاریخ

بی هوده پای علم را وسط نکش
ما ، قرن هاست
که به حسِ گنگِ مصبیت
ایمان داریم.


سعید شجاعی

Tuesday, August 14, 2012

در شب گرمِ تابستانی

قطره ای تفت داده
از تنم
به مقصدِ پیچ و تابِ
تنت
جاری شد.


سعید شجاعی

رفیقِ بی کلک

از کامِ دنیا
سرفه های سیاه اش
نصیب ما شد
گناه اش را پای وفای سیگار
می نویسند.

سعید شجاعی

یک روز خوب

ما در توالی روزهای انتظار
اتفاقی خوب را چشم در راهیم .
شب را به جرم سکوت اش سیاه می کنیم
و نمی دانیم هر ستاره
یک اتفاق خوب است که فردا طلوع می کند.


سعید شجاعی


می فهمی مجبورم

مجبورم با چشم های بسته 
و گوش هایی که نمی شنوند 
به زندگی ادامه دهم. 
تمامِ جهانم را 
آغشته به خاطراتِ تو کرده بودم.  


سعید شجاعی 

بی حوصله

خواب هایم را بردی 
فردا هایم بی تعبیر ماندن. 
 امروز هم بی حوصله آغاز می کنم. 


سعید شجاعی

باغ های معلق

از عکس های پاریس گرفته
تا روستایی دور افتاده در لهستان.
از باغ های گل در هلند
تا نبضِ کویر های مصر.
باور کن
عطرِ تو از همه جای دنیا
به مشام می رسد.


سعید شجاعی 

Monday, August 13, 2012

کپی برابر اصل

شناسنامه ام از تکثیر
خسته است
مهر آخرش را طلب می کند.


سعید شجاعی

احساس خوب

همین که می توانم هنوز
آهنگ صدایت را سوت بزنم
احساس خوبی دارم.
لااقل عکس ات حرفی برای گفتن دارد.

سعید شجاعی

مسافری در شب

برای رفتن
نه چمدان لازم است
نه کوله پشتی.
وقتی برای ماندن
دستت خالی از بهانه شد
خودت راهی می شوی.


سعید شجاعی

Saturday, August 11, 2012

پس و پیش

زمینی می لرزد 
سقفی آوار می شود 
و دیواری فرو می افتاد. 
ما به شمارش مردگان مشغول می شویم 
یک کودک 
یک مادر 
یک پدر 
یک سفره ی خالی. 


سعید شجاعی

رفیقِ برفی

قطب را دوست دارم.
آدم برفی هایش
با آدم رفیق تر اند و غروب اش
آنقدر فرصت می دهد
که حریف دلتنگی هایت شوی.

سعید شجاعی

اندازه ی بهانه

گاهی دوست دارم ساعتی یک بار
در آغوشم اندازه ات کنم.
اندازه که بهانه است
 می خواهم ببوسم ات
گرمای تن ات را احساس کنم
به چشم هایت زل بزنم
عطرت را نفس بگیرم
نوازش ات کنم
و بگویم دوستت دارم.
بعد بروم سراغ کار خودم تا ساعت آینده.



سعید شجاعی

نگاهِ خیره

نشان کرده ام
قسمتی از نگاهت را
که گویا
پیش نیاز لب های تو هستند.


سعید شجاعی


جناق شکستن

چه جناق هایی شکستیم 
که ماند 
یادم 
تو را فراموش. 
باختی 
من سوختم. 


سعید شجاعی

Friday, August 10, 2012

خارج از دور

از دور افتاد
از مدار خارج شد. 
خورشید چشمانش 
زمینِ تازه نفسی می خواست. 


سعید شجاعی

غم فرودگاهی

یک بلیطِ تک نفره 
بی بازگشت ، بی بدرقه. 
کلاغ پر هایمان تعبیر شد 
من پر نداشتم 
تو پریدی. 


سعید شجاعی

یخ در بهشت با طعم کافور

کافور ، رد دستانت را 
از تنم پاک نمی کند. 
بهشت در یخ هم که باشد 
باز از دلم دود بلند می شود.


سعید شجاعی

نسبتِ کیهانی

باید شبانه 
و پاور چین پاورچین 
به کهکشانِ همسایه کوچ کنم. 
شاید خورشیدِ آنجا 
در غروب 
لبخند به لب داشته باشد.


سعید شجاعی

Thursday, August 9, 2012

مجنونِ تلخ

امشب 
مجنون می خوابم 
و فردا فرهاد بر می خیزم. 
شاید 
داغ شیرین از لیلی کمی کمتر باشد.


سعید شجاعی

هم آغوشی


لباس هايي بي تن.
تختي که نفس مي کشد در کشاکش دو تن
و تن هايي که
دست به کشف هم می زنند در آغوشِ لذت.
زندگی
در همه جای خانه می پیچد.



سعید شجاعی

مسیرِ ما

فاصله ما را خسته می کند
ما جاده ها را.
زندگی در رفت و آمدِ
خیالِ من و یادِ تو
رونق می گیرد.


سعید شجاعی

آغوشی باز

سالهاست که مرا
مترسک می پندارند.
نمی دانند که من
با آغوشی باز آمدنت را
به انتظار ایستاده ام.


سعید شجاعی

ماهِ نیمه

آسمانم امشب
یک نیم از ماهِ کامل اش را
در آسمان تو می گذارد
که شاید با دیدن اش
به یادم آوری.
به سبک تمام شب های من.


سعید شجاعی

Wednesday, August 8, 2012

تظاهر

برای دلداری ام
دنیا به روند معمولی اش
تظاهر می کند.
پلک که فرو می بندم
او هم مثل من به گوشه ای می رود
و بغض رفتن ات را در دود سیگارش پنهان می کند
و من آشفتگی اش را در روزنامه ها می خوانم.




سعید شجاعی

سرخی لب در شب

خماره
 مخدره
لب هایت شده ام 
و بی هوده لب به سیگار می دهم.
از درد 
تمام نبودنت را به دندان کشیدم. 


سعید شجاعی

بی دل

خدا
از چشم های تو آغاز می شود
و زمین در مسیر زلف هایت تاب می خورد.
قلبم دوباره سقوط می کند.


سعید شجاعی



تو بروی،من بمانم

به گل فروشِ کنارِ قبرستان می سپارم 
هر وقت به دیدنم آمدی 
یک شاخه گل سرخ به تو بدهد.
دیدارمان باید مثل همیشه باشد. 


سعید شجاعی

قدرِ تو

امشب
فردا شب
همه شب ها
قدر بودنت را
در غیابت اندازه می کنم.
گناه دارم
می خواهم با لب هایت
استغفار کنم.
آغوشت
بهشتم
امشب کجاست؟


سعید شجاعی

Tuesday, August 7, 2012

خودش نیامد

دلت که آمد
به این حال و روز دچار شوم 
لااقل 
خودت هم بیا.


سعید شجاعی

آش سوخته

سفره ی دلش را پهن نمی کرد
کاسه ایی زیر نیم کاسه اش بود
قهوه اش را نوشید و رفت
سفر در ته فنجانش نمایان شد.


سعید شجاعی

خاک مریخ

این همه دلتنگی داریم اینجا
آن وقت نمی دانم رفته اند مریخ
چه غلطی کنند.
شاید
نمی دانند خاک آنجا هم
روی سر ما دوام نمی آورد.
بس که بلا آمد.


سعید شجاعی


زخم های فراموش نشدنی

چشم و گوش بسته 
به راهم ادامه می دهم. 
خبری از زخم های عمیق 
نخواهد بود.



سعید شجاعی

Monday, August 6, 2012

یکی بود ، یکی تو

قصه ای در کار نیست
کلاغ ها فراموشی گرفته بودند.
اینجا
تا دلت بخواهد
تو نبودی.



سعید شجاعی

شرایط مشکوک

به این شرایط مشکوکم.
هیچ شبکه ی خبری ایی آمدنت را 
گزارش نمی کند 
هیچ تابلویی سمت تو را نشان نمی دهد 
هیچ آدمی از حالت خبر ندارد 
آسمان هم بارانی نمی شود.
انگار 
همه دنیا دست به دست هم دادند 
که تا ابد ما از هم دور بمانیم.
حرف شان را باور نمی کنم 
تو هم باور نکن 
و بگرد.



سعید شجاعی

روزی که باز آیی

از وقتی رفتی
چشم هایم را بستم 
گذاشتم روی طاقچه 
برای روز مبادا. 


سعید شجاعی

نت ات

دو
ر
می
فا
سل
لا
سی
تو.
نت ات روی سازم نشست
پژواک اش غم انگیز شد.


سعید شجاعی

نمکی برای زخم

بوی قرمه سبزی می آید
کوچه هم نمک به زخم آشپزخانه ام می زند.
تختم دوباره نم می کشد.


سعید شجاعی

آفتابگردان

شب ها همنشین
آفتابگردانِ باغمان می شوم
که تا صبح دوام بیاورد.
روزها کسی به دیدنم نمی آید
و من غروب را در استکان چایم می چکانم
دلتنگی را سر می کشم.


سعید شجاعی

سکوت بازی

چیزی نمی گویم
نه این که لالم.
تو حرف نداری.


سعید شجاعی

شوالیه

از بعضی کلمات 
از سوال های بی جواب 
از نبودنت بیشتر می ترسم.
از هر چیزی که بی چشم های تو نگاهم کند.
شوالیه خواهم شد با لب های تو.



سعید شجاعی

بر مزارش

تمام دنیا بیستون من شد .
تو از میان رفتگان 
به دنیا بر نگشتی.


سعید شجاعی

نقش تو

من مردم
و خدا هم نمی دانست
آغوش تو مرا
ایستاده نگاه می داشت
هنگامی که کوه جابه جا می کردم.


سعید شجاعی

حسود

دریا را یک تنه سر می کشم
تا انتها.
بر من بتاب ماه من.


سعید شجاعی

Sunday, August 5, 2012

نوازش

گوشم از حرف ها پر است
با زبان بدنت
بگو دوستم داری.


سعید شجاعی

خون ها ریخت

دست ها بالا رفتند
داس ها پایین آمدند.
زمین مست از خون شد.


سعید شجاعی

تحت تعقیب

می ترسم تحت تقیب قرار بگیرم.
از چشم هایت
اختلاس بزرگی کرده ام.



سعید شجاعی

هم آغوشی در تابستان

تنم آسمان 
چکه می کند احساسم.
تن ات دریا 
جذبِ جزر و مد ات می شوم.
غرق در امواج دوستت دارم هایت
لب هایم را به روی گستره ات پهن می کنم. 
باران می شوم در این 
هم آغوشی های تابستانی.


سعید شجاعی


Saturday, August 4, 2012

پشت پایت

آش پشت پایت را می پزند
حلوای مرا می خورند.



سعید شجاعی

دنیا یک مادر می خواست

ابلیس به تو سجده خواهد کرد
و خدا با پا در میانی تو 
آدم را به بهشت بر می گرداند.
آخرین پیامبر این قرن 
یک زن است با معجزه ی مهر مادری.



سعید شجاعی

نبودنت مشهود است

از کف دستانم تا
کف تمام فنجان های قهوه.
از صفحه هات دیوان حافظ 
تا صفحه ی گوگل.
نمی دانم چرا 
آمدنت 
نمی آید.


سعید شجاعی

اسمت

آدم خوشش می آید همین جوری
بی هوا
صدایت کند
و جانم
بشنود.


سعید شجاعی

Friday, August 3, 2012

مهمان داریم

دادِ سگ همسایه هم در آمد
و کلاغ های شهر
رفتنت را زوزه می کشند.
من که هیچ
لااقل جواب خدا را بده
که بی چای مانده.


سعید شجاعی

ماه شب

ستاره ها می رسند
ماه زیبا می آید
و زمین
پشت رو می شود.
عطر تو
شب را دگرگون کرده است.


سعید شجاعی

خیاط باشی

برای خودم یک پا خیاط شده ام
بس که بریدم و دوختم
دل را.


سعید شجاعی

پناهنده

بی هیچ توضیح و توصیفی
آغوشت را پناهم کن.
این روزها
درد هایم هار شده اند.


سعید شجاعی

روز و شب

هر شب با زغال
زیر گوش ماه
طرحِ خورشید را می کشم.
هر شب در گوش جاده
نجوایت می کنم.
فردا
آسمان تعبیر می شود
و زمینِ بی حواس ، به دنبالت می گردد.


سعید شجاعی

بوی بی حوصلگی

آسمان وارونه
زمین کج
و امروز جمعه است.
بی حوصله ام حوا
و تو خسته تر از خیالم.
بیا در این سکوت فقط بخوابیم.


سعید شجاعی

Thursday, August 2, 2012

خواب خونی

راست اش را بگو
زیر گوش این تخت چه خوانده ایی
که حالا بی تو
هر شب مرا زخمی می کند.


سعید شجاعی

خاک و خدا

دنیا بی تو
دنیا نیست.
جایی می شود که
نه اسم
نه خاک
نه خدا
هیچ چیزی ندارد.


سعید شجاعی


ختمِ به خیر

سایه ها متواری شدند
کلمات سکوت کردند
و من مانده ام این سه نقطه را
چه گونه تعبیر کنم
که به لب های تو ختم شوند.
...


سعید شجاعی

جای مناسب

هر روز 
جا به جا می کنم جای خالی ات را.
باور کن بی تو 
هیچ جایی مناسب نیست.


سعید شجاعی

شکسته

راست گفتم
کج شنید.
راست رفتم
چپ رفت.
راست دیدم
دروغ گفت و رفت
من
راست شکستم.


سعید شجاعی

شهر هرت

آهای غریبه
مگر شهر هرت است 
که وقت و بی وقت به خوابم می آیی؟
اگر راست می گویی بیا،
رو در رو می گویم 
دوستت دارم.


سعید شجاعی

شکار آسمان

عنکبوتی گوشه گیر
دلش پرواز می خواست
دامی برای شکار آسمان پهن کرد.



سعید شجاعی

Wednesday, August 1, 2012

دست شست

به زندگی امیدوار بود
دنیا به او بی اعتنا.
دست از نفس کشید.


سعید شجاعی

به هنگام غروب

تو چای بیاور
من نان خامه ایی.
بیا یک دل سیر معاشرت کنیم.


سعید شجاعی

بمان

آمدنت شیرین
نیامدنت تلخ.
رفتنت طعمی ندارد
زهر مار است.


سعید شجاعی

جبر سفر

لال بود
با گوش های تیز.
کسی نگفت بمان
و عاقبت
فاصله کورش کرد.


سعید شجاعی

سطر آخر

تمام
نقطه
آخر خط.


سعید شجاعی