Thursday, January 31, 2013

شمع شعر

چه شب ِ عجیبی بود، 
باران چکه کرد
شمع بارید 
تو گریستی 
و من آب شدم.  


سعید شجاعی 

Wednesday, January 30, 2013

خانوادگی

کودکی را دوست دارم،  
که به من بابا 
و به تو مامان بگوید. 



سعید شجاعی 

Tuesday, January 29, 2013

کودکانه

چه قدر غصه خوردم،
برای کودکی در آینه
که گم شد،
و هیچ وقت فرصت نکرد
بزرگ شود.

هر کجا مرا دیدید
پیدایم کنید،
دستم را بگیرید
و بدانید که از تاریکی می ترسم.


سعید شجاعی

سرما بهانه بود

وقتی دست های تو نیست،
دست های خجالتی ام
در جیب می روند  
به دنبال ِ چیزی
که هیچ وقت پیدا نخواهند کرد.



سعید شجاعی 

Monday, January 28, 2013

بند ِ بی بندی

 من بی سقف فکر می کنم،
چهار دیواری
حریف
رویاهایم نمی شود.


سعید شجاعی

Sunday, January 27, 2013

من کشی

با قرص ِ اول 
لباس های نو می پوشم
و شام خوبی می خورم،   
قرص ِ دوم مرا به بانک می برد 
به بنگاه ِ املاک و ماشین، 
به خرید های بزرگ،
تو با قرص سوم می آیی  
و با لبخند به من نگاه می کنی 
که بی وصیت نامه 
باقی قرص ها را می خورم. 


 سعید شجاعی 

هم راه

زمستان با برف
در راه است،
عزیز دلم،
تو هم با من راه بیا.


سعید شجاعی 

همدل

امشب دوباره دلم گرفت، 
شک ندارم 
که تو 
تر 
دید داری. 


سعید شجاعی 

Wednesday, January 23, 2013

نفس بکش

در جایی که نمی شود زندگی کرد،
مرگ،
یک اتفاق ِ ساده است.


سعید شجاعی 

غربت

مهربانی،  
در هیچ تقویمی جا نداشت، 
فراموش شد، 
حالا همه غریب مانده ایم. 



سعید شجاعی 

Tuesday, January 22, 2013

پهنای زندگی

افسوس...
گذشته ها،
هیچ وقت تمام نمی شوند،
زندگی ، تکرار است
در پهنای درد.


سعید شجاعی 

Sunday, January 20, 2013

مات

عطر ِ خوش ات کار دستم داد، 
گم شده ام در جنگل ِ سایه پوش ِ زلف هایت،  
و گله ای گرگ از چشمان ِ تو  
پلک زنان به سمت ام زوزه می کشند. 

مرا ببوس
و زودتر کارم را
یک سره کن. 


سعید شجاعی 

Saturday, January 19, 2013

اشکی بی صدا

آرامش ام 
زنی ست
که در پشت ِ شب،  
دارد بین قرص هایش 
دست و پا می زند. 


سعید شجاعی 

سایه پوش

من از
همخوابگی با شب،
من از
اینجا بدون تو،
من از
تابوت تنهایی،
همیشه
سخت می ترسم.



سعید شجاعی

تیره های چشم

درست جایی بین پلک هایت
گیر افتاده ام،
آخ...
چشم های تو
انفرادی دوست داشتنی من.



سعید شجاعی 

این روزها

حرفی برای گفتن نمی ماند
وقتی 
از آدم ها خسته می شوی 
و دوست داری که بی خیال 
دست ِ کم برای مدتی 
بیدار نشوی. 

حرفی برای گفتن نمی ماند 
وقتی می دانیم
این روزها 
قلب ها تیکه پاره می طپند. 


سعید شجاعی 

Friday, January 18, 2013

شرمگین

در شرایط برابر
به مصاف من بیا،
من هنوز،
از خیال ات
خجالت می کشم.


سعید شجاعی 

هشت شنبه

بغضی در ابهام،  
به تمام ِ جمعه های من 
گند می زند. 



سعید شجاعی 

Thursday, January 17, 2013

متمدنانه

فصاحت ِ کلام
فضاحت ِ رفتار،
و انسان ِ مدرن
از آنی که بود،
می گریخت.

سعید شجاعی 

بستر ی

بیمارستان کلافه است 
از بی خوابی های خون آلود 
و دردی که 
در راه رو هایش می پیچد، 
امشب
ممنوع ترین ملاقاتی ام را می بوسم 
و بدون مرفین 
گریه می کنم.  
 


سعید شجاعی  

Wednesday, January 16, 2013

باد ممنوع

مرا از سر ِ زلف هایت پیدا نکن،  
اینجا عبور باد ممنوع است،
بگذار تمام ِ گسوانت را 
من نفس بگیرم.  



سعید شجاعی 

الف با ب با خط تیره

همیشه شاگرد ِ تنبل ِ کلاس بودم، 
و تنها کسی که بیشتر از درس 
به تو اهمیت می دادم،  

خانوم معلم 
بازی بدی را شروع کردی، 
من همچنان بی اهمیت 
باقی ماندم. 



سعید شجاعی

Monday, January 14, 2013

غیر قابل سکونت

شهر بی خودی شلوغ است،
مگر لا به لای این همه خاطره
که از ما به جا مانده،  
می شود زندگی کرد؟ 



سعید شجاعی 

Sunday, January 13, 2013

وقت ِ آرامش

حرف نمی زنم،
تو هم چیزی نگو،
گاهی باید کلمه ها را دور ریخت
و فقط نوازش شد.



سعید شجاعی 

بی نهایت سخت

دیگر از کنار ات
تکان نمی خورم،
باور کن
خدا حافظی از تو،
سخت ترین کار ِ دنیاست.



سعید شجاعی 

Friday, January 11, 2013

یک زن

هر شب، 
 تن ام را
پیش تو تنها می گذارم،  
و می روم به خیالی ممنوع 
تا کنار ِ قفس ِ آرزوهایم، 
که  نفس ِ زنانگی ام را بریده است،
کمی گریه کنم. 




سعید شجاعی 

راز پادشاهان

شوالیه ی دلیر،
هیچ وقت
چیزی برای از دست دادن نداشت
و همیشه بی پروا می جنگید.

شوالیه دلیر ،
یک احمق ِ بزرگ بود.




سعید شجاعی 

انتهای هفته

جمعه ها
خودم را به یک لیوان چای
دعوت می کنم،
تا این روز ِ خسته
زودتر تمام شود.



سعید شجاعی 

Thursday, January 10, 2013

شب های بی عطری

نه دستی برای در آغوش گرفتن 
نه لبی برای بوسیدن،   

نه عزیز ِ من 
هیچ کدام ِ این بالشت ها 
تو نمی شوند. 


سعید شجاعی  

لب به اعتراف

هیچ رازی با من نیست،
تو دیگر می دانی
من بین لب هایت 
زبان باز می کنم. 



سعید شجاعی  

تمام عیار

وقتی تو به این خوبی،
زن هستی،  
از مرد بودن ام 
خرسندم.



سعید شجاعی 

آخرین

تو آخرین کشف ِ بشر بودی ، 
بعد از تو 
همه چیز تمام شد. 


سعید شجاعی 

Wednesday, January 9, 2013

کبریت ِ سوخته

نه تو چیزی برده ای 
نه من چیزی باخته ام، 
هر دو
به یک انداره 
از دست 
رفتیم. 



سعید شجاعی 

Tuesday, January 8, 2013

دست گل

می ترسم عاقبت همه بفهمند
تمام ِ دست ِ گل ها را 
من به آب داده ام.

دیگر برایت گل نمی آورم،  
حالا هر چه قدر دوست داری 
نیا. 



سعید شجاعی 

Monday, January 7, 2013

سایه های مزاحم

تنهایی ام را ورق می زنم 
و از تو می نویسم، 
اگر این بغض رهایم کند. 


سعید شجاعی 

خیابان های خیس

شهر خیس است،
مراقب ِ خیابان ها باش،
حالا که می روی
دست ِ کم ، آهسته برو.


سعید شجاعی

Sunday, January 6, 2013

انفرادی های خیس

گریستن،
کاری دو نفره است،
به تنهایی
آدم می کشد.


سعید شجاعی 

Saturday, January 5, 2013

خواستن ات

تو به اندازه ی
تمام ِ آرزوهای من،
خوبی.



سعید شجاعی

چای با شکلات

حالا که داری از پشت پنجره
به دریای آرام نگاه می کنی
و چای ات را می نوشی ،

یک نفر اینجا،
روی تخت اش
دارد در خیال ات
دست و پا می زند.

دریا
طعم چای بی قند می گیرد.



سعید شجاعی 

لالایی

از اول نبود
بعد ، آمد او
حالا همیشه هست.

شب ها
این قصه را می گذارم زیر سرم
و تنها می خوابم.



سعید شجاعی 

یک اتفاق ساده

تو هر روز 
برای من 
اتفاق می افتی، 
و من هرشب 
احساس ِ خوشبختی می کنم. 



سعید شجاعی 

مثل همیشه

تو مثل همیشه
دیر ات شده بود،
مثل همیشه
باید می رفتی،
مثل همیشه
دیگر نیامدی،
و من مثل همیشه
دوستت دارم.



سعید شجاعی 

Friday, January 4, 2013

زندگی شرافتمندانه

ما آدم های شریفی هستیم،
تمام ِ زندگی را
سگ دو می زنیم.



سعید شجاعی 

آسمان ریسمان

آسمان زیباست
و آن طرف رقص ِ ابرها
و صدای دریا،
زمین پر از عطر نارنج وُ جنگل
تکرار ِ نام من است
وقتی مرا می خوانی،

اصلن تمام این ها را فراموش کن،
من خیلی دوستت دارم.



سعید شجاعی 

کنج ِ هفته

جمعه ها را دوست دارم،
با خیالی آسوده
در کنج ِ هفته ها می نشینم،
یک روز ِ کامل به تو فکر می کنم.

راستی عزیزم
تو چرا نیستی؟


سعید شجاعی 

شب با تو

شب شد 
و تو چه قدر زیبایی ، 
بیش از این 
نمی دانم چه بگویم. 


سعید شجاعی

Thursday, January 3, 2013

شب و روز

دور از چشم ِ تمام ِ شهر ، 
در انزوای شب  
به صلیب کشیده می شوم ، 
و در سپیده ِ دم ِ فردا  
نا گزیر به ادامه ی زندگی. 



سعید شجاعی 

خلوتی خالی

آخرین ایستگاه ِ قطار ام ،
کسی برای ماندن نمی آید ،
همه قصد ِ سفر دارند.



سعید شجاعی

Wednesday, January 2, 2013

حضوری همیشه

به غم معتقد نیستم
ولی از نبودن ات می ترسم ،
سر از خیلی چیزهای دیگر هم در نمی آورم ،
اما مطمئنم
تو را
بیشتر از خودم دوست دارم.


سعید شجاعی 

ببار برایم

باران ،
آبروی سرزمین ِ مادری ام است ،
دیگر
دور از شانه های من نبار.



سعید شجاعی

دلخوشی

سخت است
این سبک زندگی،
روزهای پُر از خستگی
و شب های بدون تو.



سعید شجاعی 

Tuesday, January 1, 2013

رازی مهربان

چشمان ِ تو
راز بقای من است ،

به من نگاه کن عزیزم
به من
مهربان تر نگاه کن.


سعید شجاعی 

این همه آدم

قسم می خورم
تو آخرین زن ِ زمین بودی ،
حالا جواب ِ این همه تنهایی ِ آدم را
چه کسی خواهد داد؟



سعید شجاعی 

برف بازی

برف می بارد 
و سایه ای از دور 
شبیه تو 
به من لبخند می زند.  

برف می بارد 
و من باور می کنم  
معجزه ی کریسمس را. 



سعید شجاعی 

اساطیر

تو به خدایان ِ یونان می مانی ،
چه افسانه ها
که روی لب هایت
آرام گرفته اند.



سعید شجاعی