Friday, November 30, 2012

شبیه خودم

این عاشقانه به هیچ کس مربوط نیست
این حتی عاشقانه نیست 
کسی هم نیست 
نیست. 

فقط منم ،  
که تنها هستم. 


سعید شجاعی 

فصل های سوخته

بهار شکوفه داد
تابستان پر بار بود 
پاییز برگ ریزان شد.  

تو را به خدا دیگر نگذار 
برف ِ زمستان 
بیهوده آب شود. 
بی تو فقط تقویم خط می خورد. 



سعید شجاعی 

بی خوابی های انفرادی

شب ها روی زمین می خوابم 
تخت ام ، 
به جمعیت ِ کمتر از دو نفر 
خواب عرضه نمی کند. 



سعید شجاعی 

پناهنده

به زیر لباس هایت 
پناه می آورم ، 
دنیا بی آغوش تو 
مرا زخم می زند. 


سعید شجاعی 

هفت مرگ

یک هفته 
تظاهر به زندگی 
برایم کافیست، 
بگذارید جمعه ها را آسوده بمیرم. 



سعید شجاعی 

Thursday, November 29, 2012

عاشقانه ام

دوستت دارم... 

می دانم روزی این شعر را 
کسی برایت زمزمه می کند 
و تو باور می کنی که خودش سروده است. 



سعید شجاعی

سکوت مطلق

دیگر به هیچ کس سلام نمی گویم ،
وقتی هنوز
زمین گیر ِ خداحافظی های گذشته ام.




سعید شجاعی 

نجوا

حیف نیست 
اسمم در گلویت 
خاک بخورد؟ 

لعنتی 
صدایم کن.



سعید شجاعی 

گریه ای خاموش

خدا 
قبول کن پیر شدی ، 
اشک های مادرم کاملن واضح بود 
و آب از آب تکان نخورد. 



سعید شجاعی 

مردی در حبس

مادرش که مُرد 
بدون ِ ملاقاتی
در حبس ابد باقی ماند.


سعید شجاعی 

مرگ واره

زندگی را بیشتر از مرگ دوست دارم ، 
فکرش را بکن
باران باشد
تو نباشی
من هم نتوانم قدم بزنم ،
صد بار در گور ِ خودم باید بمیرم.



سعید شجاعی 

شمردن یک آسمان

یک شب با تو خوابیدم
و سالها با یادت.
ای کاش در شمارش ِ امشبم
ستاره ها مهربان تر شوند.



سعید شجاعی 

بی نبرد

به لشکرکشی احتیاج نبود،
موهایت را باز می کردی   
بی خون ریزی فتح  می شدم. 



سعید شجاعی 

دنیا تمام شد

حتی مایاها هم
رفتنت را پیش بینی کرده بودند
و می دانستند
دنیا بی تو دوام نمی آورد.



سعید شجاعی 

Wednesday, November 28, 2012

کشف نا تمام

هر شب  
دست به کشف ات می زنم 
و دوباره 
جایی بین نفس های ات گم می شوم. 



سعید شجاعی 

یک قطره خوشی

برایم دعا کنید
به جای سکوت 
بغضم را بشکنم. 
مدت هاست 
یک لیوان آب خوش 
از گلویم پایین نرفته.  



سعید شجاعی 

بی مثل

کودکی می گریست ،
مادر
سقط اش کرده بود 
و پدر ترک اش.



سعید شجاعی 

هر لحظه

از باران و پاییز نگو؛  
من تمام روزهای سال 
کم دارم ات. 



سعید شجاعی 

شهر نفرینی

پرواز پرنده ای
که از کوچ جا مانده ،  
و من که بی تو قدم می زنم. 


این شهر چه قدر غم انگیز است.  



سعید شجاعی 

Tuesday, November 27, 2012

درد دارد

چه با خدا حافظی بروی
چه بی خداحافظی ،
از غم نبودن ات کم نمی شود.



سعید شجاعی 

یک کلام

حرف تازه ای پیش نکش 
بگذار آخرین کلام ات 
همان دوستت دارم باشد. 



سعید شجاعی 

بهترین زیبایی

چه کسی زیبا تر از  توست
وقتی می بوسمت ،
چه کسی بهتر از من است
وقتی به تو خیره می مانم.



سعید شجاعی 

سبز شدم

من تنها
خاکستری سردم
که از آتش ِ یک جنگ بر جا مانده.
چگونه در دلم جوانه زدی؟



سعید شجاعی 

گریه آخر

شانه هایم کویر
بس که باران چشمانت
سبز کرد شانه های دیگران را.
آهای آبستن غرور 
کمی هم بر ما ببار!


سعید شجاعی 

چشمانش

شام آخر مسیح
و نگاه آخر تو؛
تو پیامبر کدام خدایی
که این همه معجزه می دانی؟


سعید شجاعی 

دم

نفسم
به لب های تو
بند است.
نفس بکش مرا...



سعید شجاعی 

یک بغض دیگر

دل ِ من
احمق نشو
بغض نکن
دیگر کسی نیست که آرام ات کند.



سعید شجاعی 

Monday, November 26, 2012

دل یافته

نمی دانم تو را
کجای دلم گذاشته ام
که اینگونه
دلم برای ات تنگ می شود.



سعید شجاعی 

شر درست کن

دوست دارم هی شیطنت کنم 
و در یک جای شلوغ ،
بی خیال ِ یک مملکت شوم
و محکم ببوسمت.


آخ اگر بودی...
دلم می خواست شیطنت کنم



سعید شجاعی 

شعری خیس

به جهنم که دارد باران می آید
وقتی تو
داری می روی.



سعید شجاعی 

تاجی از گل

وقتی که بودی
بلد نبودم زلف هایت را ببافم،
نیستی که ببینی
در خیال بافی
استاد شدم.



سعید شجاعی 

مثل آن روزها

تا می توانی 
خودت را برایم لوس کن، 
بگذار خیال کنم
که هنوز دوستم داری. 




سعید شجاعی 

نوازشی

چه قدر بد است
که این روزها،
آدم ها،
دلتنگ مهربانی هم می شوند.


سعید شجاعی

دیو بی دلبر

زیاد این موضوع را بزرگ نکنید
دیو هم ، آدم  بود
که به تنهایی ،
از یک شکست عشقی
باز می گشت؛
آدم ها را می دزدید
تا کمی برایشان  حرف بزند
به خدا فقط همین.



سعید شجاعی

تازه رسیدیم

به هر رنگی که دوست داری
لباس بپوش ، 
ما بهم می آییم. 


سعید شجاعی  

نیمه شب

هنوز که صبح نشده ،
شبی که ما در آغوش هم می خوابیم
خورشید اش هفته ی آینده طلوع می کند.  
بعد از این همه عمر
یک امشب را آسوده بخواب.


سعید شجاعی



Sunday, November 25, 2012

شاید دور

امشب
فقط می خواهم نگاه ات  کنم
شعر را بگذار برای فردا.


سعید شجاعی 

Saturday, November 24, 2012

پرنده ها و آدم ها

به پرنده ها بگو 
پرواز قدغن است، 
کسی در آسمان به کمین نشسته 
تا بال هایشان را بگیرد 
و مجبورشان کند 
تمام ِ دلتنگی ها را 
قدم بزنند. 


سعید شجاعی 

شاید باران بگیرد

اگر دو روز دیگر شنیدی 
دریای  خزر خشک شد 
تعجب نکن. 
از بس پشت سر مسافران 
آب ریختیم 
دریاچه ها خشک شدند. 
امروز هم 
مسافری راهی می شود 
و نمی دانم چرا کسی اینجا 
ماندن بلد نیست. 
به خاطر باران هم که شده 
یک روز بیشتر بمانید. 


سعید شجاعی   

شانه های لرزان

چیزی از من نپرس ، 
من هم نمی دانم چگونه  
به گریه افتادم. 


سعید شجاعی

چرخ ِ درد

هیچ رقصی در کار نیست ،
با این موسیقی
زخم ها بی قراری می کنند.


سعید شجاعی 

خواب ِ آدم برفی

احساسی در من
به خواب زمستانی رفته است .
این آدم برفی
رویای تو را در خواب
لبخند می زند.


سعید شجاعی 

سوت و کور

کهکشانی دور افتاده ام
که با چنگ و دندان
سیاره هایم را به دوش می کشم
و ازدحام ِ ستاره ها را
نقاشی می کنم.
هرچند، می دانم
سالهاست که در حال ِ سقوط ام.


سعید شجاعی 

اندکی قرار

تمام خدایانم را
یکجا به آتش می کشم،
پسرک ِ یتیمی در
کناره ی خیابان
زمستان را این پا و آن پا می کند.




سعید شجاعی 

فکر فرار

من به سرزمینی فکر می کنم
که در آنجا
هر فکری را
در انفرادی سخت
شکنجه می کنند
و این قدر به فکرش می کوبند
تا دیگر هیچ فکری به سرش نزند.
من
در سرزمینی زندگی می کنم
که دوستش دارم
و خدا می داند چه حکمی
در انتظار من است.



سعید شجاعی 

Friday, November 23, 2012

ذوق

تو می آیی 
و من از شوق 
فیل هوا می کنم. 
از این عاشقانه تر بلد نیستم.


سعید شجاعی 

فصل های دلچسب

در فصل های زمستانی 
گرمای تنت 
مرا کفایت می کند.  


سعید شجاعی 

نازک دار

از گوشه ی چشمانت 
دست به اکتشاف می زنم 
تا دست خالی 
تسلیم ِ نگاهت نشوم. 
من 
نازک مژگان تو را 
دوست دارم. 


سعید شجاعی 

دلتنگی های داوطلبانه

از غروب که گذشت
چای و سیگار هم تمام شد ،
حالا فقط می ماند
یک دل سیر پیاز پوست کندن.


سعید شجاعی 

من نیستم

چه بوسه باشد 
چه تنفس ِ دهان به دهان ،
جوری از دست رفتم 
که دیگر هیچ چیز 
مرا به زندگی بر نمی گرداند. 



سعید شجاعی 

از آغاز

اسم تو را
فقط صدا نمی زنم ، 
من اسم تو را 
بخش به بخش 
نفس می کشم ،
زندگی می کنم.



سعید شجاعی 
من جمعه ام 
یک بعد از ظهر طولانی 
یک خمیازه ی کوتاه 
یک دلتنگی فرسوده. 
من جمعه ام 
روزی بی حوصله 
و شبی کلافه تر 
و خسته از شنبه های دروغین.  


سعید شجاعی

Thursday, November 22, 2012

بی نشانی

کسی محل زندگی ام را نمی داند
و من هر روز به اداره ی پست می روم
تا مطمعن شوم
امروز هم
هیچ نامه ای به دستم نخواهد رسید.



سعید شجاعی 

مقصد نهایی

دیگر مهم نیست 
پایان راه کجاست.  
من از درون 
به آخر رسیدم. 



سعید شجاعی 

لب در شب

پیچ و تاب ِ تنت را 
با لب هایم اندازه می کنم ؛ 
به هر زبانی که می توانی 
نوازشم کن. 



سعید شجاعی 

جفت پوچ

به بازی بگیر مرا
بازنده ی خوبی هستم ،
یک عمر باختن
کار ساده ای نیست.


سعید شجاعی 

چمدانی در دست

در بسته شد
و دیوار لب به سخن گشود،
تنها پنجره ای که به رفتنت
خیره مانده بود،
حال مرا می فهمید
و تختی که خالیست.



سعید شجاعی


هرجا که باشی

حوا ، 
بهشت آغوش ِ من است 
تو سیب ات را بچین. 


سعید شجاعی 

Wednesday, November 21, 2012

ملاقات با یک کابوس

سکوت می شنوم 
و تا چشم کار می کند 
کسی نیست ، 
و من چه قدر غمگین 
از تنهایی می ترسم. 



سعید شجاعی 

تخت ِ تنهایی

 به هر طرف که می خوابم
 درد می کشم بی تو.
خودم را به خواب زده ام
و می دانم کابوسی بی رحم
به جای تو همبسترم شده.


سعید شجاعی 

آغوشی طولانی

من به این وضعیت اعتراض دارم ، 
اصلن بیا جای من باش 
ببین طاقت دوری ات را داری؟ 
این بار با هیچ بوسه ای کوتاه نمی آیم. 



سعید شجاعی 

ستاد بحران

یک نفر نیست 
و این وضعیت
به شدت بحرانیست.  
هیچ کسی نمی داند 
این بلای غیر طبیعی را 
چگونه مهار کند. 


سعید شجاعی 

دلواپسی

آدم که نمی تواند 
تمام ِ دلواپسی هایش را قدم بزند ،  
تا زمین ِ زیر پایم تمام نشده 
زود تر آغوشت را برسان. 


سعید شجاعی 

سوت ِ سکوت

خارج از ریل
قطاری متروک
که دلباخته ی مسافرانش بود،
در یک خواب ِ دسته جمعی
با تک تک واگن هایش ،
به قعر فراموشی سقوط کرد.



سعید شجاعی 

به اندازه ی یک بغض

مردی غم هایش را در دست می فشرد 
و سیگارش را روشن می کرد. 
زنی اشک هایش را دود کرد 
و سیگارش را خاموش. 
دنیا آماده ی 
شکستن هیچ  بغضی نبود. 



سعید شجاعی 

Tuesday, November 20, 2012

نفس بکش

زلف کمند 
گیسوی کوتاه 
چه فرقی دارد وقتی هنوز 
ماه را هر شب 
زیر بارش چشمانت سبز می کنی. 
چه فرقی دارد وقتی هنوز 
تعادل یک کهکشان
به لبخند تو وابسته است.



سعید شجاعی 

خط در خط

یک خط تو 
یک خط بوسه 
و یک خط من. 
باقی خط ها را 
با دوستت دارم نقاشی می کنم. 


سعید شجاعی 

زخم ِ نذری

چه قدر زخم دارم
که از یک استکان چای
از یک شعر
از یک موسیقی
حتی از یک هوای بارانی
شکست می خورم.
خون من قطره قطره
نذر خوشبتی دیگران شد.


سعید شجاعی 

ماهی و آب

بفهم 
که بوسیدن لب های تو 
نیاز ِ ضروری من است 
و این همه حرف و حدیث ندارد.  


سعید شجاعی 

خوشبتی بند زده

زنی ترک برداشته
مرد شکسته ای را دید ،
شب را
بند بازانه
معاشقه کردند،
و صبح با لبخند بر خاستند.


سعید شجاعی 

دل سوخته

بی سر و صدا 
هنگامی که  ستاره ها به خواب رفتند ، 
با پاکتی سیگار
از دنیای شما متواری می شوم.  
به تمام ِ فندک هایم قسم 
یک عمر با سیگار روشن 
دود ِ دل خوردم. 


سعید شجاعی 

نامه ای جا مانده

مرا در انتهای فنجان قهوه ات 
به خاک و خون می کشی ، 
و جنگ های جهانی 
با مرگ ِ آخرین سرباز 
تمام می شود. 


سعید شجاعی 

کوه یخ

آب از سرم گذشته 
و هنوز نفس می کشم. 
دریا تکه تکه های مرا 
با هر موج به پای تو می ریزد، 
و رد پایت شور می شود با اشک هایم. 
 



سعید شجاعی 

خراب ِ خواب

نمی دانم  امشب
دست به دامن کدام سایه شوم
تا برای بی خوابی های خسته ام
لالایی بخواند.
رگ ِ خواب ِ خواب هایم
لا به لای موهای تو جا ماند.


سعید شجاعی

پیچک خیال

از من ساده تر کسی نیست
که تمام ستاره ها را
با اسم کوچک شان بشناسد ،
و برای تمام ماهی ها وصیت نامه بنویسد.
از من ساده تر کسی نیست
که هنوز هم باور داشته باشد
روزی کسی در خانه اش را می زند
که یک عمر سر زده مهمان خواب هایش شده بود.
از من ساده تر می شناسید؟
گمان نمی برم کسی جز من
درد پیچک های همسایه را گریسته باشد.


سعید شجاعی 

Monday, November 19, 2012

خط های موازی

از دست من کاری ساخته نیست 
چشم های تو
دست و پایم را می بندد، 
خواهش می کنم پای 
لب هایت را وسط نکش.  



سعید شجاعی 

باغی از تو

یک تار موی تو را
در گلدان کاشته ام؛ 
نمی دانم چه چیزی سبز می شود  
اما از همین حالا
عطر اش 
تمام شمعدانی ها را زمین گیر کرده است. 


سعید شجاعی 

Friday, November 16, 2012

پیچ و تاب ات

ای کاش نغمه ی یک کولی بودم
تا بی رد پا نوازشت کنم
و بی شرم ببوسمت.


سعید شجاعی 

شبیه همین جا

از مرد
باز و بسته کردن دکمه شلوار ماند 
و از زن 
نه زلفی بر باد 
نه عطری نفس گیر 
نه رنگی به رخساره 
نه کرشمه ای در اندام 
از زن هیچ چیز باقی نماند، 
ما سالهاست زنده به گورشان می کنیم. 


سعید شجاعی 

شطرنج

یک دست سیاه 
یک دست سپید 
خبری از جام و زلف یار نیست، 
این دست ها
برای بقا پُر شده اند. 
چند قطره خون
چکه چکه 
به خاک می افتد. 


سعید شجاعی 

آخر، آخر ، آخر

من جمعه ام ،
آخر ، خسته
تعطیل
تعطیل
تعطیل
تعطیل
و آنقدر تعطیل
که تمام غروب هایم را
های های بغض می کنم.


سعید شجاعی 

Thursday, November 15, 2012

حرکتی به دور تو

چه احمقانه فکر می کردم 
زمین دارد به دور خورشید می چرخد ، 
در حالی که قرن هاست
دارد خودش را می کشد  
تا با تو
رو به رو شود. 



سعید شجاعی 

ابرهای دلتنگ

با چتری در دست
اگر امکان اش هست
در آغوشم بگیر.
ابری دلتنگ
در پس چشمانم
میل بارش دارد.


سعید شجاعی 

کشمکش های شبانه

لب ام زیر دندان ات 
تن ات زیر دست ام،  
و عشق می پیچد 
در کشمکش های شبانه. 



سعید شجاعی 

تن بازی

تن ام را به بازی بگیر،
دل ام در انحنای تن ات
لب باز می کند.


سعید شجاعی 

بنمای رخ

عطری در فصل های ام می چرخد 
و لحظه های ام را وسوسه می کند 
که به انتظار 
زودتر از دست ام بروند. 
هر سال همین ماجراست 
و کسی نمی داند 
که من پیر تر می شوم 
و تنهاتر نفس می کشم. 


سعید شجاعی 

شب به شب

یک دکمه از پیراهن ات باز می شود 
یک بند از دلم، 
اگر راست می گویی
چشم های ات را ببند 
که کار دلم را ساخته است. 


سعید شجاعی 

روز های زمستانی

ای کاش کشف نمی کردم 
سرخی لبی را در شب 
که می گوید دوستت دارم. 
حالا کشف که شد، ای کاش 
باور نمی کردم. 


سعید شجاعی 

دنیایی در لباسی سرخ

من یقین دارم هیچ کس
زنی را ندید که به دنبال مردی
به نام من باشد،
اما حتم دارم می شناسند
مردی که سراغ ات را
از همه می گرفت.


سعید شجاعی 

شب ممتد

امشب صبح نمی شود 
بر بالین زنی که 
بوسه هایش را 
جلوی آینه گذاشته است 
و تنهایی اش را 
پیوسته نوازش می کند. 


سعید شجاعی 

خاطره ای از فردا

پیر شده ام،
ساعت ها را جا به جا فکر می کنم
و به سادگی
گم می شوم در بین روز های هفته.
از من بعید نبود
که تمام رهگذران را
با تو اشتباه بگیرم
و از تو بعید نیست
که مرا در هیچ خاطره ایی
به خاطر نیاوری.


سعید شجاعی 

Wednesday, November 14, 2012

بی چتر

خدا به دادم برسد،
باز باران
با ترانه
تازیانه می زند
بر تن ِ تنهایی ام.


سعید شجاعی 

جا مانده

من پیامبری بودم
که خدا از یاد برده بود؛ 
حالا که معجزه ام را گم کردم 
هیچ کس به غم چشم هایم 
ایمان نمی آورد.  


سعید شجاعی  


درد ام

تاول زده است
بخشی از خیال ام
که به سایه ها دلخوش می کرد.


سعید شجاعی 

Friday, November 9, 2012

پنجه های آفتاب

جمعه ها
زمین ساکن و ساکت است
و به شانه بالا انداختن های خورشید
فکر می کند،
من هم به تو.


سعید شجاعی 

طلوع اش با تو

شب از گیسوان ات شروع می شود
و غروب از قلب ام؛
که روز ِ وصال
نداریم.


سعید شجاعی 

Thursday, November 8, 2012

تمام شد

دست از شاعری می کشم
تا دو دستی تنهایی ام را
وجب بزنم.


سعید شجاعی 

Wednesday, November 7, 2012

هرج و مرج ِ محلی

جایی خودمان را جا گذاشته ایم،  
نمی دانم کجا 
ولی حتم دارم 
کسی همراه ِ خودش نیست. 
خیابان از حضور آدم هایی 
که قسم خوردند هیچ وقت 
خودشان نباشند
به شدت شلوغ است.  



سعید شجاعی 

راهی جاری

این چشم ها
که روزی به لبخندی
مبتلا شده بود،  
حالا حالش خوب است
و پیوسته روی گونه ام
برای دریا خط و نشان می کشد.


سعید شجاعی 

قاب خالی

عکس ها خطرناک اند ،
می شود تا ابد بهشان خیره شد
شعر سرود
آهنگ ساخت
خوابید و بیدار شد
و آهسته آهسته مُرد.


سعید شجاعی 

تنفری شیرین

قول بدهید 
که همیشه از من متنفر باشید. 
تمام ِ کسانی که دوستم داشتند 
به سادگی یک سلام 
و سختی یک خداحافظی 
تلخ، ترکم کردند. 


سعید شجاعی 

Tuesday, November 6, 2012

بی نقاب

کسی در عاشقانه هایم
نفس نمی زد ،
تنها
سایه ی من روی دیوار می افتاد.


سعید شجاعی 

شرط

تنهایی را باید
به مناقصه گذاشت، 
معاوضه هم قبول است
به شرط این که تمام بوسه هایم
بی جواب نماند.


سعید شجاعی



یکی تو یکی من

به آهستگی ببوس مرا 
هر که هستی باش 
بگذار سر از خواب بگیرم 
و تن از پیله ، 
پروازت خواهم داد. 


سعید شجاعی 

کودکم

یک شب ِ دیگر گذشت
و برایت لالایی نخواندم ،
یک روز دیگر می گذرد
و تو را به پارک نبردم.
یک عمر می گذرد
و تو مرا بابا صدا نکردی.


سعید شجاعی 

بگو لعنتی بگو

چه واژه ی عجیبی ست که
سن و سال نمیشناسد ،
همه دوست دارند
دوستت دارم بشنوند.


سعید شجاعی 

Monday, November 5, 2012

چرخش

دارم پیچ و تاب ِ تن ات را
زندگی می کنم،
یک رقص دیگر
مهمانم کن.

سعید شجاعی

کلیشه های نخ نما

چقدر مسخره و کسل کننده است 
داستان ِ هفت میلیارد آدمی که 
هفت میلیارد آدم ِ دیگر را 
در بر ندارد. 


سعید شجاعی 

Sunday, November 4, 2012

ایستِ بازرسی

راز مستی ام را
در بوی دهانم می جویند 
و کسی جای رژ لبت را 
روی لب هایم نمی بیند. 


سعید شجاعی 

شب ِ مهربانی

فانوس ِ دریایی پُر از ستاره بود 
و من روی هر موج 
انعکاس ماه را صید می کردم ، 
تا به سینه بیاوزی 
و هر چقدر که می خواهی 
برای خواب هایت 
گوش ماهی جمع کنی.


 سعید شجاعی 

کشتی شکستگان

آنقدر به افکارم عمق دادم، 
تا در رویای تو 
غرق شدم. 


سعید شجاعی 

O+

مادری می گریست
پدری درد داشت
کودکی گرسنه می خوابید.

سعید شجاعی 

الفبای تو

از من چیزی نپرس 
لب هایم  
برای بوسیدنت خلق شده است. 


سعید شجاعی 

یک جفت آویز

روی شاهرگت
ناپدید می شوم، 
دنیایی در پشتِ گوشواره هایت 
پنهان است.


سعید شجاعی 

یک بغل آغوش

آدم باید برود در کنج ِ دنجی
و تا می تواند خودش را بغل کند، 
نباید بماند در جایی که جا مانده است 
از تمام ِ آغوش های دنیا.  


سعید شجاعی 

تا آخر

تا چشم کار می کند
اشک هم هست،
انفجار بغض
تا آخرین نفس هم هست.


سعید شجاعی 

Saturday, November 3, 2012

شعری ناتمام

گاهی شعر تمام می شود 
گاهی هم شاعر. 
شعر نیمه کاره را 
کسی نمی خواند. 


سعید شجاعی 

سکوتِ سنگین

لبریز از خستگی 
به تنهایی اش پشت کرد،  
و تمام درد های اش را 
یک تنه خوابید 
مردی که از سکوتِ شب 
به ستوه آمده بود. 


سعید شجاعی 

Friday, November 2, 2012

لب ِ پاییز

لب های تو پاییز است
پُر از لبخند ِ زیبای غم انگیز،
با طعمی دلبرانه.



سعید شجاعی


خوش قواره

عطر تو را به تن ام 
کوک می زنم ،
 و به قواره ات از دور   
چشم می دوزم. 


سعید شجاعی 

یک قطره اشک

چشم هایم را می بندم 
تو به جای من نفس بکش. 
دنیا کوچک تر از بغض های توست. 


سعید شجاعی 

دلتنگی ها

جمعه ها
همیشه فرصت دارم 
تا یک دل سیر
دلتنگ ات شوم. 


سعید شجاعی 

Thursday, November 1, 2012

بی صدا و بوسه

جدی جدی بیا 
یکدیگر را بخندانیم. 
لب های ما همچنان 
بی استفاده مانده است. 


سعید شجاعی 

لبخند ممتد

من ِ پیر، 
هیچ وقت بزرگ نمی شوم 
و حضور ات را بی وقفه می خندم. 


سعید شجاعی  

پاکباخته

گیر کرده ام 
بین یک سری واژه 
که از من می گذرند 
و به تو نمی رسند. 


سعید شجاعی