Monday, September 30, 2013

حدیث شوری

گریه نکن، 
می ترسم در اشک های تو
 نهنگ های دلم
دست به خودکشی بزنند.  


سعید شجاعی 

Sunday, September 29, 2013

غیر عادی ام

چرا این قدر عادی دوستم داری؟ 
شاید متوجه نیستی 
که دیگر 
به من توجه نمی کنی. 


سعید شجاعی 

Saturday, September 28, 2013

پیر

پوست چروکیده می شود
و استخوان ها پر درد،
تنها دل است
که هنوز می گیرد.


سعید شجاعی 

Friday, September 27, 2013

شرایط مساعد

دست خودم نیست،
آب و هوا
برای گریستن مساعد است.


سعید شجاعی 

متحمل

لطفن نرو،
من تاب گرسنگی هم ندارم،
چه رسد
به تحمل ِ دوری از تو.


سعید شجاعی 

میلیاردی

می گویند هفت میلیارد آدم 
کنار من زندگی می کنند، 
چه تنهایی بزرگی دارم. 


سعید شجاعی 

Thursday, September 26, 2013

دامنه های دور

پای من
حتی در دورترین
 دامنه ی دامن ات
سست می شود.


سعید شجاعی 

Wednesday, September 25, 2013

مردانه

امشب می خواهم از اینجا
تا انتهای شعر
سکوت کنم،
و این،
مردانه ترین
شکل شاعرانگی دنیاست.


سعید شجاعی 

Tuesday, September 24, 2013

دست خالی

دست هایت را به من بده، 
نمی خواهم مردم 
مرا با دست خالی ببینند. 


سعید شجاعی 

رژ

باید می فهمیدم،
لب های تو 
طعم رفتن می داد. 


سعید شجاعی 

Monday, September 23, 2013

شکوه

به جهنم
که پاییز و باران آمدند،
اینجا که جز من
کسی نیست.


سعید شجاعی 

به نازم

چه قدر باید خسته شوم
تا تنم را
به باد نوازش بگیری؟


سعید شجاعی 

Sunday, September 22, 2013

ترک کن

نه قد وُ قامتی بلندی دارم 
که دستم به شاخه ی آرزویی برسد 
و نه سوار ِ خوبی هستم 
که با اسبی سپید سر از قصه ها در بیاورم، 

من ترک شدنی ترین 
مرد قصه ام. 


سعید شجاعی 

Saturday, September 21, 2013

بستنی

تمام ِ گرفتاری من
از جایی آب می خورد،
که کسی را بیشتر از
بستنی ام دوست داشتم.


سعید شجاعی 

خوددار

باید از خودم خودداری کنم،
هرچند دیگر کسی نمانده
که ترکم نکرده باشد.  


سعید شجاعی 

ترس

کودک که بودم
همیشه از تاریکی و تنهایی
می ترسیدم،
حالا که بزرگ شدم فهیمیدم
آدم ها
با ترس هایشان
زندگی می کنند.


سعید شجاعی 

Friday, September 20, 2013

دلیل علمی

از وقتی تو نیستی،
علم ثابت کرد
که روزی چند بار گریستن
برای بدن مفید است،
اشک های من
دلیل علمی دارد.

سعید شجاعی 

Thursday, September 19, 2013

نا آرام

از صدای من خسته بود
لالایی نخوانده
خودش را به خواب می زد،
این دل ِ نا آرام.


سعید شجاعی 

صرف شده

دوستت دارم
دوستت دارد
دوستت دارند،

لعنت به این صرف های بد ترکیب
که مرا
به وحشت می اندازند.


سعید شجاعی

گلوگاه

نبض من،
زیر لب های تو 
لبخند میزند. 


سعید شجاعی 

Monday, September 16, 2013

یک خبر خوب

آنقدر خوشحالم 
که می خواهم از شادی بغلت کنم، 

و من مانده ام که چرا هر چه فکر می کنم 
جز خوشحالی در آغوش کشیدنت،  
چیز دیگری یادم نمی آید. 



سعید شجاعی 

Sunday, September 15, 2013

گلو گیر

بیچاره من،  
که گلویم 
گیر خنده های توست،  
نا مهربانم.  


سعید شجاعی 

Saturday, September 14, 2013

حواشی

تو به کار خودت برس، 
من همین جا 
در حواشی ات 
خوشبختم. 


سعید شجاعی  

بی قراری

دکمه هایت را
یکی یکی باز کن،
من هم دلتنگی ام را
یکی یکی رو می کنم.


سعید شجاعی 

Friday, September 13, 2013

خیال عبور

من از خودم،
خیابانی خالی دارم
که تنها خاطره اش
عطر عبور توست.

سعید شجاعی 

صبح جمعه

بی تو در هر جمعه،  
تخت ِ من 
سخت تنهاست. 


سعید شجاعی

Thursday, September 12, 2013

محاسبه

احمق بودند
آدم هایی که با ضرب و تقسیم
می خواستند در زمان سفر کنند،
نمی دانند که با یک عطر قدیمی
چه طور می شود
در گذشته زندگی کرد.


سعید شجاعی


Wednesday, September 11, 2013

شهر خاموش

وای به حال شهری
که از تو
خاطره دارد.


سعید شجاعی 

Tuesday, September 10, 2013

کمبود

بس که این روزها
دلتنگ تو ام،
دیگر با خودم
در یک بدن جا نمی شوم.

سعید شجاعی  

Monday, September 9, 2013

آشوب

خدا با من به خواب می رفت
و با تو بر می خواست،
برگرد
نه به خاطر من
فقط بیا خدا را بیدار کن،
تمام ِ دنیا تنها مانده است.


سعید شجاعی 

همین حوالی

به لبخند هایم نگاه کن، 
من در حوالی تنت 
خوب می شوم. 


سعید شجاعی

Saturday, September 7, 2013

تو بمان

متاسفم دخترک،
این خاک
هنوز تو را
زنده می خواهد.


سعید شجاعی


بر گرد

برگرد، 
به جای دست های تو 
بغض یک دنیا
بر گردن من افتاده است. 


سعید شجاعی 

ساکت

کسی نمی داند 
چقدر حرف برای گفتن دارم،  
افسوس که به احترام تنهایی 
همه چیز را سکوت کرده ام. 


سعید شجاعی 

Friday, September 6, 2013

آخر خط

دیگر تمام شده ام،
بعد از تو
آخر اسمم 
نقطه می گذارم.


سعید شجاعی 

هشتادوشش

شناسنامه ام
به شدت درد می کند، 
گویا امسال هم 
دچار خون ریزی زخم یک مُهر 
شده است.  


سعید شجاعی 

هجری غروبی

کاش تقویم به میلادی برگردد،
در تاریخ شمسی ام
به غروب رسیده ام،

امروز برای من
روز غمگینی است.


سعید شجاعی 

غایب

تنها نکته جالب زندگی ام
تو بودی
که حالا نیستی.


سعید شجاعی 

Thursday, September 5, 2013

بازی باد

بیچاره باد،  
نمی داند بازی با زلف های تو 
چقدر دلبرانه است. 


سعید شجاعی  
 

Monday, September 2, 2013

دوستدار

من هیچ برنامه ای ندارم،  
خودت هر جور که صلاح می دانی 
دوستم بدار. 


سعید شجاعی 

بی خوابی

یک گوسفند 
دو گوسفند 
سه گوسفند
... 
امشب هم معلوم نیست تا خواب،  
باید چند گله دیگر را 
سر شماری کنم. 


سعید شجاعی 

به سادگی

آدم شناس خوبی نیستم، 
با خیالی آسوده
بیا و بدی کن، 
من جز آمدنت
چیز دیگری نمی فهمم. 


سعید شجاعی