Saturday, January 31, 2015

مرور

همه رفتنی اند
جز تو 
که در ذهن من 
تمام نمی شوی. 

سعید شجاعی 
یازده، یازده، نودوسه 



Thursday, January 29, 2015

روزی چند نوبت

بی خبری از تو
مثل سر کشیدن شربت تلخی ست
که هیچگاه به طعم آن
عادت نمی کنم.  


سعید شجاعی
نه، یازده، نودوسه 

Tuesday, January 27, 2015

خوابآلود

اگر آمدی بیدارم کن،  
من چشم هایم را تا آمدنت  
در آب نمک خوابانده ام. 

سعید شجاعی 
هفت، یازده، نودوسه

Saturday, January 24, 2015

فال قهوه

طعم قهوه می گیرم
وقتی در فنجان فالت   
مرا جستجو می کنی.  

سعید شجاعی 
چهار، یازده، نودوسه

Tuesday, January 20, 2015

سلحشور

زلف هایت دستانم را بسته است 
و چشم هایت سلحشورانه 
مرا به دامی می افکند 
که انگار هیچ وقت 
سرخی اش بی دلیل نبود،     
لب های تو پایان کار من است. 

سعید شجاعی 
سی، ده، نودوسه 

 

Friday, January 16, 2015

زیر سر

آلودگی هوا
به مرز هشدار رسیده
اما گل های روسری ات
خم به ابرو نمی آورند،
انگار که بهار را
زیر سرِ داشته باشند.


سعید شجاعی
بیست و شش، ده، نودوسه



Wednesday, January 14, 2015

طبیب

نبضم را نه
دستم را بگیر، 
این مرد 
سرش برای تو درد می کند. 

سعید شجاعی 
بیست و چهار، ده ، نودوسه 

Saturday, January 10, 2015

معبد

پرچین پیراهن ات 
پیشگاه معبدی ست 
که خدایان بسیار دارد. 

سعید شجاعی 
بیست، ده، نودوسه 

Monday, January 5, 2015

شوکا در خانه

به خانه که بر می گردم
در خورجینم برایت 
کمی از سیب های حوا 
چند خوشه برنج خوش یمن 
یک بسته ستاره ی تازه نفس 
مقداری دلتنگی 
و یک دسته از گلهای معطر می آورم،  
شوکا 
تو که در خانه ای 
انگار زمین قوت می گیرد 
و آسمان با آن هماهنگ تر است، 
شوکا تو که در خانه ای 
انگار بهار در میان فصلها سرک می کشد
و در اطراف ما هر روز گلی تازه می شکفد. 
از دور که خانه را می بینم 
نفسم بند می آید که این بار 
چگونه به استقبالم خواهی آمد 
و با کدام زبان مهربانی ات صدایم می کنی، 
آه شوکا 
چه باشکوه زیبایی،  
تو را می بینم و از یاد می برم 
که چگونه قرار بود ببوسمت،
دوست دارم همین طور بی سر و صدا 
مانند یک دیوار که محرم راز ات 
مانند یک پنجره و محلی برای دلتنگی های کوچک ات 
مانند یک گلدان و حافظ زیباترین گل های تو باشم، 
تو مانند فرشته ای مهربان در داستان پینو کیو 
به زندگی ام پا نهاده ای.
شوکا نمی شود از چشمان مهربانت پنهان شوم
و چه خوب است در آغوش کشیدنت
و بوسیدن لبانی که به دوست داشتتنت لب گشوده است،
عطر تو در شریان زندگی ام می پیچد
و تنم با دستان مهربانت آرام میگیرد،
شوکا در آغوشت رام می شود
زخم هایی که پیش از تو سرکش بودند
و چه فراوان دردهای جانکاهی
که در سایه ی چشمانت از یاد برده ام.
شوکا در خانه همه چیز خوب است
لباس هایم بوی عشق می دهند و آغوش
کتاب هایم خواندنی شده اند
و برودتی مطبوع
در اتاق هایش جربان دارد.
شوکا
در خانه که هستی
انگار خدا هم روزی چند نوبت
دلتنگمان می شود
و دوست دارد به دیدارمان بیاید.
آه شوکا چه رسم خوبیست
که تو را درانتهای هر شب
به تلافی تمام سالهای دور از تو
در آغوش گیرم و نفس کشم.

سعید شجاعی
پانزده، ده، نودوسه 

Friday, January 2, 2015

سیاستمدار

چپ یا راست 
یک بازی سیاسی است،  
من به حالت گیسوی تو 
گرایش دارم.  

سعید شجاعی 
وازده، ده، نودوسه