Friday, July 13, 2012

بغضی فرسوده

پلک هایش را بست
نه این که بخوابد
نه این که بمیرد
می خواست به چشمانش
حالی کند
 گاهی باریدن خوب است.
بغضی فرسوده
در گلویش بی قراری می کرد.


سعید شجاعی

No comments:

Post a Comment