Sunday, September 30, 2012

قسم به چشمان اش

اتهام وارد نیست،
درست است که بی سند
اما برای دوست داشتن ات شاهد دارم،
چشمانت را صدا کن.


سعید شجاعی 

Saturday, September 29, 2012

نظر بازی

برای این همه خستگی زود بود
حالا با چه بهانه ایی
به نظر بازی ستاره ها لبخند بزنیم.


سعید شجاعی  

بی تعارف

بی تو می میرم
تعارفی ساده بود که گفته می شد،
ولی ما باور کردیم و بارها مردیم.


سعید شجاعی 

کاترینا

کاترینا به سبک تو به دورم پیچید
و برد مرا تا به جایی دور پرتاب کند.
هیچ کس فاجعه را از یاد نمی برد
و یک عمر خسارت بر جا خواهد ماند.



سعید شجاعی 

زمین خسته است

زمین خسته بود و برای خود سوزی اش 
بهانه می خواست،
آدم ها زباله به دست اش دادند. 
حالا دارد با اشتیاق،شب را قدم می زند 
فردا صبح در آغوش خورشید طلوع می کند. 


سعید شجاعی

صبحِ مزاحم

هر روز صبح خورشید،
سر به سرِ مردی می گذاشت 
که تمامِ شهر را در شب می خواباند. 


سعید شجاعی 

Friday, September 28, 2012

ساختِ چین

گلی که به پایش این همه اشک ریختیم 
مصنوعی بود، 
نه بهار را می شناخت 
نه پاییز را می فهمید. 


سعید شجاعی 

بافتنی

این روزها،هرچه که می بافم 
به گردنم می آید
شال گردن 
زلف هایت 
و یک دنیا خیال. 
حتی چند متر طناب.  


سعید شجاعی 

دنیای دلتنگ

درختِ پاییز می آورد 
آسمان،باران 
روز،جمعه 
و من یادت را. 
نترس،اینجا هیچ فاجعه ایی رخ نمی دهد.


سعید شجاعی 

فراموشی

می ترسم بخوابم
و اسم ات را از یاد ببرم.
شوخی که نیست
عمری بی تو بر من گذشت.

سعید شجاعی 

Thursday, September 27, 2012

قدیم،جدید

ساعت ها را جلو عقب می کنند 
و نمی دانند یک ساعت
زودتر آمدن و دیرتر رفتن 
چه قدر خوشحالمان می کرد. 

سعید شجاعی 

Wednesday, September 26, 2012

ستاره های خیس

امشب دریا 
از رویای باران غرق می شود 
و دوباره سیل تمامِ احساسم را با خود می برد. 
امسال هم دستِ خالی به پیشوازِ ستاره ها می روم. 


سعید شجاعی 

تحتِ تعقیب

بی پیگردِ قانونی بازداشته شدم،
بی حکمِ قضایی نه
بی تو اعدام می شوم.


سعید شجاعی 

بدونِ عنوان



سعید شجاعی


نکند انتظار داری بی تو شعر هم بگویم؟

Tuesday, September 25, 2012

حکم شرعی

با مقدساتم شوخی نکن، 
گناه دارد 
بی بوسه های تو بخوابم. 


سعید شجاعی 

وقتی دلتنگی

دست به عصا می شوم،
موسی یا چارلی
بگو به کدامشان بیشتر می خندی؟


سعید شجاعی 

بن بستِ خوشبختی

در این شهر،بن بست بودم 
تو به مهمانی ام آمدی 
آخرِ خوشبتی شدم. 


سعید شجاعی 

لب بازی

دست به شانه می آویزم،
کشف تن ات دور از دست رس ام مانده.
بی چاره لب هایم.


سعید شجاعی 

ارومیه حرف بزن

گوش ام را تیز می کنم 
شاید این باران
پُر از دردِ دل های دریاچه ایی باشد
که رو به مرگ سکوت کرده. 

سعید شجاعی 

خبرت هست؟

شمالِ غربی نگاه من 
 به جنوبِ شرقی لب های تو  
نظر دارد. 
خبر داری؟


سعید شجاعی

رنگِ بی جنگ

لشکری بی تفاوت
از مردی پر امید شکست خورد، 
نه پدر بزرگ 
همین که آدم باشی 
تمامِ زندگی ات را باخته ایی. 
بیا با گورِ خودمان مهربان باشیم . 


سعید شجاعی 

Monday, September 24, 2012

همدرد

بس که همدرد بود
دردِ تازه ام شد،
بی تکلف زخم زد.

سعید شجاعی

فنجان باران

یک لیوان دوشِ آب سرد
برای روزهای بی باران کنار گذاشته ام 
تا تصورِ آسمانِ ابری بعیدم نشود. 

سعید شجاعی 

Sunday, September 23, 2012

مرگِ جام

مردی در مونیخ خستگی اش را 
به الکل می سپارد و در ذهن اش نمی گنجد  
ما درد را ، با طعم شلاق سر می کشیم. 


سعید شجاعی 

خون در جنگ

یک تاریخ کابوس،پر از سردرد های مزمن
مرا زنده دفن کنید با خدا کار دارم،
یکی باید این وسط بیدار شود.


سعید شجاعی 

یک سینه سخن دارد

دوست دارم پاییز را در آمازون ببینم
قصه ی رنگ و برگ اش نیست
خستگی اش زمان می برد زبان باز کند.


سعید شجاعی 

Saturday, September 22, 2012

دستِ طبیعت

نه دستِ من است
نه تو
این طبیعت است
که مرا به سمت تو می کشاند.

سعید شجاعی 

تداوم

خونی قرمز 
در اتاقی آبی 
به روزگاری سیاه تداوم داد. 


سعید شجاعی 

انتظارِ آغوش

دست از سرِ پاییز بردارید
بگذارید این بار با خیالی آسوده
به انتظار مترسک ها پایان دهد.


سعید شجاعی 

Friday, September 21, 2012

جایی برای من

شما به زندگی تان ادامه دهید 
من روی این نمیکت 
سیگار می کشم. 

سعید شجاعی 

گاهی به آسمان نگاه نکن

شکست خوردم 
خدا به رویش نیاورد. 
در آغوشم گرفت 
وقتی پیروز شدم  
اما هیچ وقت حالم را نپرسید. 


سعید شجاعی 

روزهای تکراری

روی پلکان دادگاه 
فردایم را گم کردم   
حالا فقط دیروز را زندگی می کنم. 


سعید شجاعی 

مستقیم تا تو

تاکسی تا بی کسی
بُرد مرا 
جای خالی ات را قدم می زدم. 


سعید شجاعی 

بی کلام

نگاهت را 
چگونه تفسیر کنم 
وقتی در هیچ الفبایی 
ترجمان ندارد. 


سعید شجاعی 

Thursday, September 20, 2012

کشف یک بوسه

طعمِ رژ اش  
زیر دندانم نشست 
فهمیدم کار دستِ دلم دادم. 


سعید شجاعی 

قتل با سلاحِ گرم

آخرش مرا با سلاحِ گرم ات
به کشتن می دهی.
در آغوشم آهسته تر نفس بکش.

سعید شجاعی 

بهانه

فرقی ندارد چراغ ها
روشن باشند یا خاموش 
بوسیدن ات بهانه نمی خواهد. 

سعید شجاعی 

فدایش

روی تخت
پرسه می زد 
آنقدر به قربان اش رفتم 
تا گم شدم. 


سعید شجاعی 

گیت

از در رد شد
لب به لبخند سپرد
در پشتِ در ، درماندم.

سعید شجاعی 

Wednesday, September 19, 2012

جنگلِ بی خواب

از انعکاس صدایت
جنگل عاشق شد
گمان به حضور پاییز بردند.


سعید شجاعی 

نابرابر

جنگی در کار نبود. 
لباسِ سرخ به تن کرد 
با پرچمِ سفید 
تسلیمِ شدم. 


سعید شجاعی 

Tuesday, September 18, 2012

از خودم هم

مراقبم باش
بی بوسه های تو
از کار می افتم.


سعید شجاعی

رژ قرمز

من لژ نشینِ لب های تو هستم
آتشین رنگِ رژ ات
کبودم کرد.


سعید شجاعی

آپارتمان

در طبقه ی اول
زوجی پایکوبی می کرد
طبقه ی دوم
پیرمردی تنهایی اش را پای می کوفت
طبقه ی سوم
زنی خندان در قاب ، از زندگی پا پس کشید.


سعید شجاعی 

وقتی حرف می زند

نه صدا دارم 
نه تصویر 
به کمین لب هایش 
بوسه هایم را آماده می کنم. 

سعید شجاعی 

معترض با درد

آنقدر رو به روی خودم
سکوت می کنم
تا همه بدانند
یک نفر به نبودنت
اعتراض دارد.
یک نفر
درد
دارد.


سعید شجاعی 

Monday, September 17, 2012

روزی برای دیگران

دخترکان
مادر زایده می شوند.
پر از سکوت
پر از زخم.


سعید شجاعی 

باران می شویم

با دستانی پر از خورشید
به خانه های سوخته ی مان بر می گردیم
تا رقص غم ، در بستر شب
بی مهتاب نباشد.


سعید شجاعی 

بر نمی گردم

تا بی نهایت قدم زدم 
و هنوز نرسیدم به جایی که  
نشانی از تو نباشد. 
بگو کی از یاد می روی 
من همان روز برگردم. 


سعید شجاعی 

Sunday, September 16, 2012

پرسه

 با احتیاط نفس می کشم  
هنوز رد عطر تو 
در شب هایم پرسه می زند. 


سعید شجاعی

Saturday, September 15, 2012

ابری بودم

عینکِ آفتابی زد
من بارانی پوشیدم.
می دانستم چشم اش
همیشه به دنبالِ خورشید است.


سعید شجاعی

هنوز نفس می کشد

من برای خدا نگرانم . 
هنوز نمی داند که هفت میلیارد 
برای یک نفر 
و یک نفر برای هفت میلیارد آدم 
مرده است. 
امروز باز هم از خواب بیدار شدم. 


سعید شجاعی 

شمالی

من شمالی ام
به تنهایی خزر را
یک نفس می بارم
و روی پاییزِ جنگل هایش
قدم می زنم.
من شمالی ام
با زمین هم دست
و به آسمان ایمان دارم.
من شمالی ام
و از یادِ هیچ بارانی
نمی روم.


سعید شجاعی 

زلف رها

باد
مستانه به در و دیوار می خورد
گویا امروزهم
گیسوانت را رها کردی.


سعید شجاعی 

خواب اش

لباس می پوشید 
دل میکند 
از تختی که خواب های خیس داشت. 


سعید شجاعی  

فیل ام در یاد

شبیه فیلی شده ام
که در باغِ وحش به دنیا آمده 
و هندوستان را نمی شناسد. 
حالا نمی داند با این دلتنگی 
به کدام گوشه ی قفس برود. 

سعید شجاعی

Friday, September 14, 2012

آتش بست

مرا ببوس 
دیگر جنگی 
در نخواهد گرفت. 

سعید شجاعی 

هر بار

در آغوشت 
به خدا ایمان می آورم 
و تو حواست نیست 
این روزها عجیب کافر شده ام. 


سعید شجاعی

قهوه های سیاه

در کافه ها 
سکوتِ قهوه ام را فوت می کنم 
و چشمانم این روزهای تلخ را 
سر می کشد. 

سعید شجاعی

درک

به جهنم که نیستی 
دوباره با رویایم 
از هیچ  
بهشت می سازم. 


سعید شجاعی 

کف بینی

خط به خط
خط می زنی
و آینده در دست هایم
خط خطی می شود.


سعید شجاعی

لب هایش

با نمک می خندید
طعم اش شیرین
و کلام اش تلخ بود
زنی که غوره به دهان می برد
شراب می نوشید.


سعید شجاعی 

Thursday, September 13, 2012

آواز می شوم

بخوان مرا
که اسم کوچک ات
آخرین سطرِ سکوتِ من است.


سعید شجاعی

لبخندی بر لب

اشک می ریزی 
و من مثلِ آدم برفی 
با لبخند تمام می شوم. 


سعید شجاعی 


وصف

بی هوده می نویسم 
تو فقط با بوسه و آغوش 
توصیف می شوی. 


سعید شجاعی 

من

به دنیا آمد
به حساب نه.
بی حساب رفت.


سعید شجاعی 

مسیح بازنشسته

عیسی
صلیبت را بردار و برو.
این روزها مردم
همه چیز را از یاد می برند.


سعید شجاعی 

Wednesday, September 12, 2012

پیامبر

پیامبری هستم که معجزه اش 
دیدنِ لبخند تو 
با چشم های بسته است. 

سعید شجاعی 

Tuesday, September 11, 2012

احساسِ منطقی

حالا بگو با چه منطقی
به  باقی مانده ی احساسم بفهمانم
تمامِ عشق ات سو تفاهم بود
که با ببخشید تمام شد.


سعید شجاعی 

Monday, September 10, 2012

بی عنوان

مسافران بی بدرقه رفتند
جاده ها خیس از خون  
و چراغ ها خاموشند. 
کودکی عروسک اش را 
در حاشیه خیابان گم کرد. 


سعید شجاعی 

رویاهای دور

دنیای من 
برای رویا های کوچک ات 
اندازه نبود. 
و حالا  
دنیای من 
با رویای تو 
غم های بزرگی دارد.


سعید شجاعی 

در یاد نماند

باد بالا گرفت
و هر چه را که بود با خود برد.
آدم ها از یاد رفتند.


سعید شجاعی 

سوغات

شوکا جان
یک مشت باران
با خودت سوغات بیاور.
در سرم سیلی سهمگین بهانه جویی می کند.


سعید شجاعی 

صبح اعدام

دست و پا بسته
معلق ، تقلا می کرد.
گلویش را طناب بسته بود
صدایش به خدا نمی رسید.


سعید شجاعی 

Sunday, September 9, 2012

اقرار به دوست داشتن

ای کاش
تهدید به مهربانی ام کنی
خط و نشان ، بوسه و آغوش
تحمیل ام کنی دوست داشتن ات را.
آن وقت
به هرچه که بخواهی اعتراف می کنم .


سعید شجاعی 

شیرین رفت

کام اش تلخ بود 
در قهوه اش شکر می ریخت. 
یاد اش نبود 
شیرین نیست. 


سعید شجاعی 

سنگینی سکوت

اگر به تو نگویم دوستت دارم
مثل این است که جنگل بی سایه بماند
باران بی قطره ببارد
و زمین بی هدف بچرخد.
شوکا جان
نبودنت نظم یک کهکشان را بهم می زند.


سعید شجاعی 

Saturday, September 8, 2012

نجوا

زیر گوشم نفس بکش.
لب هایم از نجوای
دوستت دارم
تر می شود.

سعید شجاعی 

شهرِ شعر

دخترکی دلتنگ 
به پیاده روی روزانه می رفت. 
یک شهر شاعر شد. 

سعید شجاعی 

Friday, September 7, 2012

غمِ فرودگاهی

مرا زمین گیر
و به تو بالِ پرواز داد. 
دیدی خدا را دست کم گرفته بودیم؟ 
دیگر از سلامِ بی وقتِ هیچ حادثه ایی 
تعجب نمی کنم. 


سعید شجاعی 

هنوز و همیشه

هنوز هم خنده های تو
شالوده ی شب است
و خورشید در غمِ نگاه ات
غروب می کند.
هنوز هم باران
به استخاره ی نام کوچک ات می بارد.
اینجا همه ی هنوز های من
با تو همیشه می شوند. 



سعید شجاعی 

قصه های شوم

دیگر در قصه ها 
ژان وال ژان 
شمعدانی های نقره نمی دزدد. 
چشم اش کوزت را گرفته است. 


سعید شجاعی 

بالهای شکسته

باد به یاد می آورد
هر آنچه را که برده بود
از ارتفاع یک غروب
غمگین ، سقوط می کند.


سعید شجاعی

ناعادلانه

قبول نیست
تو راحت می روی
و فراموش می شوم .
فراموش نمی شوی
و همه چیز
سخت می شود.



سعید شجاعی


Thursday, September 6, 2012

اسیر اش

به کمین نشسته ام
شکارم کند
امشب
شبیه خون می زنم
به سرخی لب هایش.


سعید شجاعی 

یک اشتباه

در گذشته اش گم شده بود
اشتباهی 
فنجان های قهوه را زیر رو می کرد. 


سعید شجاعی 

باز مانده

تلخ ترین قسمتِ هر سفر
نه اندوهِ جاده و نه غربتِ مسافر است.
چشمانیست
خیره به جاده
که در دل امید به بازگشتِ مسافر اش دارد.


سعید شجاعی 

زنی بی فال

به دنبالِ نیمه ی گمشده اش
تکه تکه از دست رفت  
و زنی تنها
در شب باقی ماند.


سعید شجاعی 

Wednesday, September 5, 2012

وقتی تو رفتی

خدا آدم را 
آدم سیگار را 
و حوا غم را آفرید. 
خدا هم بوی سیگارِ آدم گرفت 
غمِ حوا کمی کم تر نشد. 


سعید شجاعی 

یاد آوری

لباس هایم را
با اشک می شویم
مبادا عطر تو از یاد شان برود.

سعید شجاعی


بازنشر از وبلاگِ مردی از جنس باران

سایه بازی

گاهی
به اندازه ی یک سایه می شوم
تنها به اشتیاقِ با تو هم قدم شدن.


سعید شجاعی


بازنشر از وبلاگِ مردی از جنس باران 

آرام بخش

آرام بخش ها
فقط رویای تو را
باور پذیر تر می کنند.


سعید شجاعی

بازنشر از وبلاگِ مردی از جنس باران

فریب می دهند

چشم هایش
دل می برند  
زخم می زنند.


سعید شجاعی

Tuesday, September 4, 2012

دلخون

موهایش را شانه
لباسی قرمز
و مقداری عطر.
دنیا را به خون کشید و به خانه بازگشت.


سعید شجاعی

غم بافی

نقشه می بافت
حلقه ها زنجیر نمی شدند
قلاب ها ، تنهایی اش را رج می زندند.

سعید شجاعی

زنی مغموم

بی آن که اشک ها را ببیند 
به رژ لب قرمز اش 
حسادت می کرد آینه. 


سعید شجاعی 


تجاوز

کنجِ هیچ اتاقی  
امنیت نداشت
زنی که از تختِ اجبار برخواسته بود.


سعید شجاعی 

گم شده

غم انگیز است
از یاد بروی
اما ندانی کجا.

سعید شجاعی

Monday, September 3, 2012

هیچ و پوچ

امشب آغوشت کجاست 
که دستِ پوچِ دنیا 
به دورم می پیچد؟ 


سعید شجاعی

شعر و شراب

عطر تو 
غوره ها را شراب 
و مرا شاعر می کند. 


سعید شجاعی 

بی بهانه

نه رفتن پا 
نه ماندن دل 
همه چیز بهانه می خواهد. 

سعید شجاعی 

زندگی با تو

اینجا مردی
در خاطره و خیال
احساسِ خوشبختی می کند.


سعید شجاعی 

Sunday, September 2, 2012

آواتار ام ات اش

لبخند اش را
درعکس جا گذاشت
و پشتِ تمامِ قاب ها اشک می ریخت.


سعید شجاعی 

تمامِ نا تمامِ من

درد دارم شوکا.
دارد مثل پیچکی سرگشته
تمام قلمرو ات را فتح می کند.


سعید شجاعی 

Saturday, September 1, 2012

پایان

نهنگ ها خودکشی  
جنگل ها آتش 
دریاچه ها خشک 
کوه ها فرسوده 
و آدم ها
غمگین می شوند. 


سعید شجاعی 

وعده ی پاییزی

شوکا
تمام جنگل ها لباس پاییزی به تن کردند
باران هم رو به راه می بارد
اینجا فقط چشم های تو را کم دارم.


سعید شجاعی

لب های باران

کشفِ لب های تو در زیر باران
قیامت بپا می کند
و خدا غافل گیر می شود.

سعید شجاعی 

تقویمِ خط خورده

تاریک و روشن بود
روزگارِ زنی که دیگر
با تقویم کاری نداشت.


سعید شجاعی

بی پاسخ

 من زیر سوال رفتم
خدا حساب کرد
و جهان بی جواب ماند.


سعید شجاعی