Sunday, March 31, 2013

شب زنده داری

تنم در پیچ وُ تاب ِ تنت 
تب دار
تاب می خورد 
و بوسه هایم 
حول ِ لب های تو 
شب زنده داری می کند. 


سعید شجاعی 

یک آه

هر آه
آغاز ِ آوازیست
که برایت نمی خوانم،

هر آه
دوستت دارم ِ بی هوایست
که به تو نمی گویم،

این آه
بعد از رفتن تو
مرا بیچاره  کرده است.


سعید شجاعی 

رژ قرمز

لب هایت، 
چون ارتشی سُرخ 
قلب را قلع وُ قمع می کند. 


سعید شجاعی 

Saturday, March 30, 2013

من وُ ما

خط کشی این همه زخم را 
به روی تن  
ندیده می گرفتند، 
و به لبخندی خشک وُ خسته 
قانع بودند،  

آدم های این حوالی
هیچ وقت گریه های مان را 
باور نکردند. 


سعید شجاعی 

طرز نگاهت

چشمان ِ تو
یک اتفاق ِ پیش بینی نشده است
که همیشه مرا غافلگیر می کند. 



سعید شجاعی 

قطره قطره

بارانش با من،
در آغوشت گرمت
هم چون بهار
جوانه می زنم.


سعید شجاعی 

Thursday, March 28, 2013

یک حبه قند

عشوه ی کوچکت
در دلم قند هم می زند
و حل می شوم
در رفتار ِ شیرینت.


سعید شجاعی


قاف

قاف
هم چون اتفاقی شوم
نفس به نفس با من تلاقی می کند،

طلای خوش یمن برایم طلاق
و یک دلخوشی ساده می شود
قاف ِ آرزو،

من قافیه ِ جوانی ام را باخته ام
و قطعه ای قبر
تنها سهم من از دنیاست،

زندگی چه قمار ِ بدی بود.


سعید شجاعی 

نیمه کاره

بطری ام مشروب 
فندکم آتش  
سیگارم دود 
و من
کماکان تو را ندارم، 

باز این شب ِ نیمه کاره
با تمام ِ غرورش 
به گریه می رسد. 


سعید شجاعی 

این هم تکراری بود

سال ها چه ساده  
مرا دست انداخته اند 
و هر روز 
نبودن ِ تو را
برایم تکرار می کنند. 


سعید شجاعی 

رسمی سنتی

به سنتی ترین شکل جهان 
آدم ِ تنهایی هستم، 
در این رسم وُ رسوم ها 
چقدر جای حوا خالی ست. 


سعید شجاعی 

Wednesday, March 27, 2013

مستی

به سلامتی ات
آب ِ دهان می بلعم
و جرعه جرعه
در جوار ِ تن ات
مست می شوم.


سعید شجاعی 

شب های ادامه دار

التهاب ِ تن ات 
به رطوبت ِ شب های من   
دامن می زند،   
و معاشقه های انفرادی ام 
بی تماشاگر به پایان می رسد.  


سعید شجاعی 

تو زیست

دو زیست شده ام، 
نیستی وُ هنوز هم 
آهسته نفس می کشم. 


سعید شجاعی 

خاورمیانه ای

من اهل خاور میانه ام
که مرا به قدمت ِ یک تاریخ 
در بند کشیده است 
و تو را 
به خاک و خون. 

بانوی سیاه چشم ِ گیسو بلند 
تن تو خاور میانه ی من است 
نه این خاک ِ خشمگین ِ هزار دروغ.  



سعید شجاعی 

خیره سری

بی راهه ی چشمانت
گم شدن دارد،
مرا با لب هایت
از راه به در نکن.


سعید شجاعی 

سکوت

مرا بی صدا بخوان،
اسم من
سکوت کرده است.


سعید شجاعی 

شیمیایی

فیزیک هم جوابی نداشت
برای نبودن ِ تو
و زندگی ِ دونفره ی من.




سعید شجاعی 

زیر قول

به خودم قول داده بودم  
خانه ای  بخرم  
که تو در پشت ِ در اش  
منتظر ِ رسیدنم باشی، 
بد قولم کردی بانو.


سعید شجاعی 

کابوسی قطبی

از ترس ِ نبودنت
پشت ِ شمعدانی ها
می خوابم،  
شب های من
پُر شده از کابوس های یخ زده
که فقط تنهایی مرا بزرگ می کند.


سعید شجاعی 

Tuesday, March 26, 2013

به من آشنایی بده

مرا به چشم آشنا ببین،
نکند غریب بمانم 
پشت ِ پلک هایت 
و دیگر هیچ جا
پیدا نشوم. 


سعید شجاعی 

دور بازی

احساس مرا به تن کردی  
رفتی کجا؟ 
هر چه زودتر 
خودت را به من برگردان 
من از این موش وُ گربه بازی ها 
خسته ام. 


سعید شجاعی 


آشفته

امشب جایت خالی نیست
آشفته تر از آنم
که زلف های تو را ببافم
و بی وقفه دوستت بدارم.
چه خوب
که امشب نیستی.


سعید شجاعی

Monday, March 25, 2013

فصلی غم زده

هیچ بهاری بهانه ام نشد، 
من سالهاست  
که برای درد های باستانی ام
گریه های خاکستری دارم. 


سعید شجاعی 

اردیبهشت

تن ات به تابد 
به زیر ِ تن ام 
و لبم بماسد به بوسه هایت، 

اردیبهشت 
روی همین تخت  
سبز می شود. 



سعید شجاعی 

گنجی گرم

دستان تو
نقشه ی گنج ِ من است
که مرا
به آغوشت
می رساند.



سعید شجاعی 

دروغی باور شده

این قصه ها هیچ کدام
راستش را نمی گویند،

سیپد برفی سیاه بخت شده
و پای اجاق ِ غذا پیر می شود،
سیندرلا با پسرکی باغبان
تمام ِ روز می خوابد
و شنل قرمزی شب ها
با گله ای گرگ
آدم فروشی می کند،

مردان قصه هم
که باعث آبرو ریزی اند،

ای کاش این قصه ها
راستش را می گفتند
و ما هیچ وقت
بزرگ نمی شدیم.


سعید شجاعی



Sunday, March 24, 2013

دوست من

جنگل باش
برای تک درختی
که زیر ِ زخم تبر
از یاد می رود،

جنگل باش
برای مردی که بی دوست
سر به کوه وُ بیابان می گذارد،

جنگل باش
که بهار
تنهاست.


سعید شجاعی 

خوابی آرام

من به انتشار ِ عطر تو
در فواصل ِ نفس هایم
به شدت نیازمندم.


سعید شجاعی 

Friday, March 22, 2013

ماشه کشید و رفت

چشم می چکانی 
و چیزی گرم 
در رگ های من می غلتد، 
هوا بوی باران وُ باروت می گیرد. 


سعید شجاعی 

هزار آینه

مرا پشت آینه اش جا گذاشت
و با دیگران می خوابید
زنی که
بی خواب اش بودم.


سعید شجاعی 

Thursday, March 21, 2013

جمع خصوصی

هر شب 
زلف هایت را  
کنار می کشم 
و تو می مانی وُ 
لب های من. 


سعید شجاعی 

خداحافظ رهگذر

سلام
می خواستم از روی دلتنگی
کمی با شما حرف بزنم
اما کلمه ی مناسبی نیافتم
تا آغوشی باشید
برای بغضی که در راه است،

شاید
تقصیر بانک هایی ست
که جیب مرا زدند،
آنها آدم ها را متوقع بار می آورند
و من نمی توانم بی قرعه کشی
برای بوسیدنم جایزه بدهم،

راستی
نرخ دلتنگی
این روزها چند است؟
اصلن چند دلار می ارزد که بغضی را خام
نفس بگیری؟

تخفیف هم می دهم
تمام ِ درد های دلت را
به بالا ترین قیمت خریدارم،
فقط پیش از خداحافظی
به من بگو که با این گریه
چه کنم؟


سعید شجاعی



Wednesday, March 20, 2013

ویرانه ی واژه

اگر آغوش وُ بوسه را
از شاعران بگیرند،
عشق می شود شهری متروک
و شعر
غیر قابل سکونت.


سعید شجاعی 

به انتظار

ماسیده ام به ساعت 
و می دانم  
مسافر من سالهاست
که دیگر مرا نمی شناسد. 


سعید شجاعی 

Monday, March 18, 2013

لحظه ی حساس

حوصله ام از این تکرار
سر رفته است،
برای یک بار هم که شده
در آن لحظه ی حساس باش
و کمی مهربانی کن
تا من هم از پس ِ این همه بغض
بر آیم.

بهار نزدیک است
و بغض های من
خیال ِ تکثیر شدن دارند،
نگذار امسال هم نبودنت تکرار شود.


سعید شجاعی 

Sunday, March 17, 2013

سعیدم

من یک سین ِ تنها 
جامانده از سال های دورم، 
همان سیزدهی که همیشه 
از زندگی 
به در می شود.   



سعید شجاعی 

دست از پا دراز تر

نه گوش های بلندی دارم
نه دم ِ قشنگی
و نه بار کش ِ خوبی هستم،
عزیزم
باور کن خر نیستم
بی خیالی ات را می فهمم
اما کاری از دستم بر نمی آید،
من هنوز دوست داشتن ات را
خیلی دوست دارم.


سعید شجاعی 

حسی خوش

می خواهم مانند ِ حسی خوش
روی تن ات بلغزم 
و با بهانه ی بهار 
 در حوالی ات 
جوانه بزنم،  
می خواهم عطر تو را به خودم بگیرم.


سعید شجاعی 

بی بهار

به وقت ِ کوچ
درخت پیر بی هوده
برگ برگ نمی بارید
می دانست
که زمستان را
دوام نمی آورد.


سعید شجاعی 

شور اش در آمد

حیف که قول داده ام
شور ِ این شعر ها را در نیاورم
والا هنوز نبودن ِ تو
به شکل ِ بی وزنی
در عمق افکارم تاب می خورد.


سعید شجاعی 

Saturday, March 16, 2013

بازی خطرناک

پسرک در یک روز تابستانی 
تمام ِ اسباب بازی هایش را 
به پای دختر همسایه ریخت 
و دخترک با تفنگ 
به او شلیک کرد، 
و رفت پی خاله بازی اش،

پسرک در همان کوچه ماند 
و با گلوله ای در سینه 
هنوز مو سپید می کند.



سعید شجاعی 

عاشقانه های پنهان

تو با شاعران دیگر
چه سر و سری داری
که از تمام ِ عاشقانه های دنیا
عطر تو می آید؟



سعید شجاعی 

Friday, March 15, 2013

جمعه ی آخر سال

چه سال پر بارانی داشتم
با درد های مزمنی
که هنوز
در خنده های خسته ام می خزد.



سعید شجاعی

Thursday, March 14, 2013

مالیخولیایی

از احساسی که به تو دارم
خجالت می کشم،
من حتی به لباس هایت هم
حسادت می کنم
که تو را بی دغدغه
و در روز روشن
در آغوش می گیرند،

فکر می کنم
تو را بیش از حد ِ خودم
دوست دارم،

والا می دانم که نمی شود
مرا بپوشی
مرا ببینی
و مرا حرف بزنی،
می شود؟



سعید شجاعی 

بی مجوز

مهم نیست عاشقانه هایم 
مجوز نگیرند، 
بگذار من با خیال ِ راحت 
عاشقت باشم 

و وقتی می بوسمت... 
آخ... 

می خواهم دوباره ببوسمت 
و در زیر ِ گل های پیراهن ات 
طعم بهار را 
حس کنم،  

بیچاره آنها
که به این عاشقانه ها مجوز نمی دهند، 
نه بوسیده اند 
و نه نوازش شدند.   



سعید شجاعی 



Wednesday, March 13, 2013

گذشت

لب های مرا عمیق ببوس 
و نجاتم بده از دنیایی 
که بی تو 
همیشه به من سخت می گرفت.


سعید شجاعی 

چکیدم

من در چشم های تو 
اتفاق افتادم 
و دیگر 
به چشم ات 
نیامدم. 


سعید شجاعی 

حزب باد

من حزب ِ بادم،
ازهمان سمت
که به زلف های تو
می وزد.


سعید شجاعی 

قبیله ای زیبا

خاطره ات 
قبیله ی آدم خوار ِ زیبایی ست 
که تمام ِ مرا 
می بلعد. 


سعید شجاعی 

رمانتیک

این رمانتیک بازی ها
به ما نمی آید،
ما دل می باختیم
و بازی  تمام می شد.


سعید شجاعی

نقطه ی کور

موسیقی سکوت کرد 
شعر باز ماند 
و تمام ِ رنگ ها  باختند،   
من هم 
از نقطه ی کور ِ زندگی ام 
به رفتن ات 
نگاه می کردم. 


سعید شجاعی 

غریبه

چه سرد وُ چه تلخ
در خاطره ی چشمانت
ناشناس مانده ام،
آخ از چشمانت
داد از چشمانت...


سعید شجاعی 

Monday, March 11, 2013

یک حادثه

در خانه ام 
زنی تنها زندگی می کند 
که دیگر مرا 
به یاد نمی آورد. 


سعید شجاعی 

فداکاری

تا زمین وُ زمان را
آب نبرده
یک نفر بیاید
و مرا در آغوش گیرد،
شاید این گریه ی تلخ
تمام شد.


سعید شجاعی 

قطره باران

با شوقی کودکانه
به زیر باران می روم
و به شکل ِ پیرمردی
پر درد
باز می آیم،

این قطره های آب
خطرناک اند،

کافیست
به چشمانت سرایت کنند،
آن وقت بی برو برگرد
حتی در پشت پنجره ها
به سادگی
پیر خواهی شد.



سعید شجاعی




خط خطی

یک خط در میان
واژه هایم کلاغ پر
می روند،
چشم های تو
تعادل ِ شاعرانگی ام را
بهم می ریزد.


سعید شجاعی 

Sunday, March 10, 2013

عطر دریا

من از
یک آغوش ِ طولانی حرف می زنم
از یک بوسه ی کشدار،
من از تو حرف می زنم
که نمی شود
کم
عاشقت بود.


سعید شجاعی 

سرمای سرد

در برودت ِ نبودنت
یخ می زنم
می بارم وُ آب می شوم

 من در برودت ِ نبودنت 
خراب می شوم.


سعید شجاعی 

پرسه ی بی پیاده رو

تمام ِ تنهایی من 
در خیابان های شهری 
پرسه می زند 
که در امتداد ِ رد پای تو 
بنا شده بود.


سعید شجاعی 

Saturday, March 9, 2013

حادثه

ارتفاع ِ لب های تو  
مرا از مدار ِ چشم هایت 
به جای ِ دوری 
پرت می کند، 
و من از حدود ِ سکوتت 
بی وقفه سقوط می کند.  



سعید شجاعی 

بدون چتر

می چکد
اشک 
از چشم های تو
و شهر 
به اشتباه خیس می شود، 
تنها من 
در خیابان های خالی 
غوطه ور می شوم. 


سعید شجاعی 

Friday, March 8, 2013

غربت

من گوشه گیر ِ
لب های تو هستم،
چله نشین ِ
چین های دامنت،
به یاد آر مرا
که در زیر ِ زاویه ی
چشمانت
غریب مانده ام.


سعید شجاعی

پا به ماه

بانو
چه باشکوه
عشق
در بین پاهای تو 
تکثیر می شود.


سعید شجاعی 

Wednesday, March 6, 2013

رو به قبله

شکستن قلب من
که کاری نداشت،
گویا
قصد ِ جان ِ مرا داشتی
که رفتی.


سعید شجاعی 

شبگرد

به پیاده رو های خیس
پناه می برم
و تمام ِ حجم ِ نبودنت را
بغض می کنم.

بانو
هیچ شبی بدون تو
بی زخم
به صبح نرسید.


سعید شجاعی 

بی دلی

دلی که شکسته است
دیگر نمی شکند،
جان می کند وُ می میرد.


سعید شجاعی 

نبض

دوست دارم ات،
و چه حس ِ عجیبی
زیر پوست من می دود
هنگامی که
تو را با چشم هایم
کشف می کنم.


سعید شجاعی 

کهنه لباس

لباس هایی
که با سلیقه ی تو
می پوشیدم
این روزها دیگر نخ نما شده اند،
در این بازار شب ِ عید
چه بسیار لباس فروشی
و چه بسیار لباس
و چه بسیار
تنهایی...

بی سلیقه ی تو
هیچ لباسی به من نمی آید.



سعید شجاعی 

گرمای حضورت

تخت ام
سرزمین ِ نا آرامی ست
که  به یاد ِ استوای تن ات
مرا در عمق قطب می خواباند،

و من همیشه باران دارم.


سعید شجاعی 

Tuesday, March 5, 2013

ما بی آشنا ماندیم

تنهایی ، تنهایی ست
حالا چه فرقی دارد
سرخ پوستی باشی 
که از قبیله طرد شده 
یا آدمی که در شهر خودش 
بی آشنا مانده .   



سعید شجاعی 

کودکی بی بستنی

مانند کودکی
که به بستنی نگاه می کند
به تو خیره می مانم،
لب می سایم
و آب دهان می بلعم،  
به حسرت ِ بوسیدنت در خیابان
فکر می کنم
و نمی فهمم
که چرا باید خدانگهدار بگوییم
اصلن چرا باید این خیابان به انتها برسد
و چرا ساعت
ثابت نیست،

می فهمم ات که تو هم به اجبار
تن به رفتن می دهی،
اما این کودک ِ بی قرار
نه تو را درک می کند
و نه مرا.

سعید شجاعی 

آخر دنیا

بهشت نمی خواهم،  
 من در انحنای تن ات
خوشبختم.


سعید شجاعی 

Monday, March 4, 2013

وهم خانگی

نه حرفی می زنی
نه کاری می کنی
حتی دیگر جواب ِ مرا هم نمی دهی،
انگار نه انگار که من هم
در این خانه زندگی می کنم،

هم خانه ی خوبی نیستی بانو،
یک روز باید تو را
از رویا هایم
بگیرم.


سعید شجاعی

افکاری در چای داغ

این همه تنهایی
با سبک زندگی ام
جور در نمی آید،
پیش از آنکه
برای قدم زدن زیر باران
خیلی پیر شوم
فکری کن بانو.



سعید شجاعی

نمی دانم که این کهکشان 
چه گونه دارد پیش می رود،
که هیچ چیز 
سر ِ جایش نیست،

نه تو اینجایی 
نه من آنجا، 
فقط دلتنگی دارد تکثیر می شود.  



سعید شجاعی 

Sunday, March 3, 2013

رگ خشک زمین

چاه 
یک سطل آب 
به آسمان بخشید، 
می دانست 
که هنوز 
داغدار ِ دریاچه های 
بی موج  است. 


سعید شجاعی 

مخصوص

نگاهت سیاسی،
صدایت اجتماعی ،
فکرت انفرادی،

ولی لب هایت را
.به من اختصاص بده.


سعید شجاعی 

شطرنج

پیش ِ رُخ ات
 با بوسه 
وارد ِ جنگ می شوم 
و این بازی 
هم چنان نیمه کاره می ماند.  


سعید شجاعی 

تکرار شب

نه شب و سیاهی
حکایت ِ جالبی ست
نه تنهایی من
حرف تازه ای دارد،
و هنوز آخرین اتفاق
عطر تو بود
که دیگر در این خانه
نمی پیچد،
شب در این حوالی
همیشه تکراری ست.


سعید شجاعی 

Friday, March 1, 2013

تکامل

کم خلق شده ام،
کامل کن مرا
در آغوش ات.
 

سعید شجاعی

خوشم به جانم

دارم وسوسه می شوم 
که دوباره صدایت کنم، 

و چه قدر خوشم می آید 
که مرا 
به جان ِ خود 
نسبت می دهی، 

یک بار دیگر بگو 
جانم. 


سعید شجاعی 

نفسی بر باد

نفس های من
در زلف های تو
می پیچد،
و دنیا را
باد با خودش
خواهد برد.



سعید شجاعی 

یک هفته خواب

تمام ِ روزهای هفته را
سگ دو،
و جمعه ها
با دلتنگی ات
سر وُ کله می زنم،
برای رسیدن به خودم
دیگر فرصتی نیست.


سعید شجاعی