Sunday, December 28, 2014

عبور

پشت پلک هایت پرسه می زنم
و مانند سایه ای
که روی دیوار مانده است،
گیر کرده ام جایی 
که راهی به آن ندارم،
و تو هر روز
هر روز
هر روز
می شکنی خط نگاه مرا عبور
و عبور می کنی از نم گسترده ی چشمانم. 

سعید شجاعی 

هفت، ده، نودوسه 

Friday, December 26, 2014

بیاموزم

مرا یاد بگیر 
که تو را حفظ کرده ام 
و از یاد نمی برم. 

سعید شجاعی 

پنچ، ده ، نودوسه  

Monday, December 22, 2014

حرف مردانه

به آن مردک بگویید برود
و مثل یک مرد با رویای خویش خوشبخت شود،
به آن مردک بگویید
که دارد به جای من
کنار او زندگی می کند.

سعید شجاعی
یک، ده، نودوسه

Friday, December 19, 2014

فیزیک دلتنگی

این شعریک بهانه جویی نیست،
به اثبات رسیده است
و در چندمین قانون نیوتن
به صراحت نوشته شده
که دوری ات نسبتی مستقیم
با دلتنگی ام دارد.

سعید شجاعی

بیست و هشت، نه، نودوسه 

Tuesday, December 16, 2014

دو وجب

خوشبختی
چند وجب بیشتر نیست
و از آغوشم آغاز می شود
هنگامی که تو را در بر می گیرم.

سعید شجاعی

بیست و پنج، نه ، نودوسه 

Wednesday, December 10, 2014

وطن

غربت نشین ِ قصه های دور 
این تن وطن توست،
به من باز گرد.

سعید شجاعی

نوزده، نه، نودوسه 

Thursday, December 4, 2014

تغییر

امروز پاییز است،
تعجب نمی کنم که فردا
با خنده ات بهار شود.

سعید شجاعی 

سیزده، نه ، نودوسه 

Tuesday, December 2, 2014

هویدا

به  چشم هایت  خیره مانده ام، 
انگار خسته که می شوی 
قسمت تازه ای از زیبایی ات 
آشکار می شود. 


سعید شجاعی 

یازده، نه، نودوسه 

Sunday, November 30, 2014

خونبازی

ما را تمام عمر دوانده اند
همچون مرکبی 
که  همیشه در مسابقه
بازنده می شود، 
ما را تمام عمر دوانده اند 
و ما هر روز بیشتر 
خود را باخته ایم، 
من لجام گسیخته ام  
دیگر مهم نیست که چقدر 
روی زنده بودنم شرط خواهند بست، 
من سرکش تر از آن شده ام  
که سواری دهم 
این فرومایه گان بی شرم را، 
اکنون در نفسم خشم 
و در رگان تنفر می جوشد... 

آری برادر 
ما را تمام عمر دوانده اند، 
بس کن قانون سر به راهی را. 


سعید شجاعی 

نه ، نه ، نودوسه 

Friday, November 28, 2014

مبتلا

روزی چند نوبت 
باید از یادت پرهیز کنم  
و ای کاش قرص هایم می فهمیدند  
که این اجتناب هیچگاه 
از دلتنگی ام نخواهد کاست، 
من بیش از شعور علم 
به تو مبتلا گشته ام. 


سعید شجاعی  
 
هفت ، نه ، نودوسه 
  
 


Tuesday, November 25, 2014

باران پاییزی

تجربه ی غمگینی ست
باران پاییزی،
برای چشمانی که در تقویم
هر روز پاییز است.


سعید شجاعی

چهار، نه، نودوسه 

Friday, November 21, 2014

سازگاری

جای من اینجا نیست، 
دوری از تو 
با من سنخیتی ندارد.
  

سعید شجاعی 

سی ، هشت، نودوسه 

Saturday, November 8, 2014

یاد

برای رفتن 
چمدان نمی خواهم، 
آنچه که لازم است را 
در دل دارم.  


سعید شجاعی 

هفده، هشت، نودوسه 

Friday, October 24, 2014

پانتومیم

این شعر
یک پانتومیم غمگین است
که دست روی دست گذاشته
و به تو فکر می کند.


سعید شجاعی

دو، هشت ، نودوسه 

Wednesday, October 15, 2014

قتلگاه

دوری از تو
مرا سر به نیست می کند
 و دلتنگی می داند که چرا این جاده ها
مرگ بار ترین خطوط جهانند.


سعید شجاعی

بیست و سه ، هفت ، نودوسه



Sunday, October 12, 2014

تحت تعقیب

دست از تعقیب عاشقانه هایم بردارید،
بگذارید در شعرهای پاییزی ام 
اندکی با او خلوت کنم.

سعید شجاعی

بیست ، هفت ، نودوسه 

Thursday, October 9, 2014

مرگ و میر

تنهایم نگذار، 
این روزها آدمها 
با بهانه های ساده ای می میرند.


سعید شجاعی 

هفده، هفت، نودوسه 

Wednesday, October 8, 2014

کوتاه

از وقتی که کوتاه کردی
دست هایت را از موهایم
دیگر هیچ رنگی
به من نمی آید.    

سعید شجاعی

شانزده، هفت، نودوسه 

Sunday, October 5, 2014

آغاز

بگذار برای همه چیز 
دیر شود،
دلم قرص است  
که مرا،  
درست و  سر وقت 
دوست خواهی داشت. 

سعید شجاعی 

سیزده، هفت، نودسه  

Saturday, October 4, 2014

چرخش

نگرانم که این دوری
مختصات مرا در آغوشت 
جا به جا کند. 

سعید شجاعی

دوازده، هفت، نودوسه 

Wednesday, October 1, 2014

بی چتر

تمام حرف پاییز این است 
که این باران 
چتر نه،    
تو را می خواهد. 


سعید شجاعی 

نه، هفت، نودوسه 

Wednesday, September 24, 2014

عطر رویا

پنجره رو به پاییز باز است 
و چشم که می بندم عطر تو 
در فضای خانه می پیچد، 
انگار یک نفر آرزو های مرا 
با چشم های بسته 
برآورده می کند. 


سعید شجاعی 

دو، هفت، نودوسه

Saturday, September 20, 2014

فاصله

بیا به روزهای خوب
کوچ کنیم،
این روزها
دست های من
به زلف های تو نمی رسد.

سعید شجاعی

بیست و نه ، شش ، نودوسه

Sunday, September 14, 2014

با مادری

بیا و در حق واژه هایم 
مادری کن، 
این شعر ها 
با من میانه ی خوبی ندارند. 

سعید شجاعی 

بیست و سه ، شش ، نودوسه 

Friday, September 12, 2014

رگ خواب

رگ خواب من
جایی ست که لب هایت
مرا می بوسد.

سعید شجاعی

بیست و یک ، شش ، نودوسه 

Tuesday, September 9, 2014

شوکا و خوشبختی

نمی خواهم تو را
با دنیا پیوند بزنم
اما باورکن
آسمان ِ دیشب
آمدنت را نوید داده بود،
نسیم سراسیمه
به جنگل رسید
و شمعدانی ها
بی وقفه می خندیدند،
باور کن نمی خواهم تو را با دنیا پیوند بزنم
اما دیدم که ماه دریا را آب و جارو می کرد
و من از نبض زمین
دانستم که قدم هایت
لحظه به لحظه
کم می کند این فاصله را.

صبح
پیش از طلوع خورشید
نفسی گرم بر ایوان خواب و خیال پیچید
و سایه ای بلند و باریک
بر من از نزدیک تابید،
من در حجم نگاهش غرق شدم
و از میان فریاد و فغانم
از میان اشک و لبخندم
از میان تمام تنهایی ام
تا او دویدم.

من پس از سی سال دوری
چقدر سخت
کلام را بر لبهایم پیش از بوسه
مقدم شمردم و با صدایی لرزان گفتم :
سلام شوکا جان.

من و شوکا دلتنگی هایمان را
در آغوش هم گریستیم
و خندیدیم شوق چشمانمان را،
ما در واپسین روزهای تابستان
همراه با جشنواره ی عشق  پاییز شدیم
که افتخاری گردد
بر بی آبرویی این سالها،

من هنوز به خاطر دارم که باید
با تمام وجود
محو تماشایش بنشینم
و انار دان کنم،
برایش از بیرون
یک شاخه گل
به همراه هر چه که لیست کرده
بیاورم،
از چای دم کرده اش
حض ببرم
و هر شب پیش از خواب
و در لابه لای لالایی های شبانه ام
اسمش را بی هوا بخوانم
تا با جواب جانم اش
یک دل سیر آرام گیرم.

شوکا جان
آنقدر نبودنت را گریسته ام
که به اشک های شوقم مشکوکم
که مبادا بوی غروب و غم بدهند،
شوکا آنقدر دلتنگی ات را زندگی کرده ام
که دلم دیگر به حرف چشمانم گوش نمی دهد
و در یک قدمی نفس هایت
هنوز دلتنگ تو ام.

شوکا کنارم بنشین
همینجا در دست رسم،
می خواهم عطرت را
نفس بگیرم
و با دستانت
باور کنم که قرار است
این تن رنجور آباد گردد،
به من بگو که لب هایت
با لبهایم کنار می آید
و چشم هایت همیشه
همین گونه مهربان است.

شوکا
سی سال خستگی
در خواب هایم سنگینی می کند،
خمیازه هایم را ببخش
که صدایت
مرا به آرامش وا می دارد
و من دست و پا بسته تر از آنم
که با تو
خوشبخت نباشم.

سعید شجاعی 

Sunday, September 7, 2014

صبح تهران

تهران شهر کوچکی است،
نبودن تو را نتوانست
در هیچ خیابانی پنهان کند.

سعید شجاعی

شانزده ، شش، نودوسه 

Monday, September 1, 2014

بازیگوشی

چشمانم روی چهره ات 
بازیگوشی می کنند  
و این لبخند کودکانه که بر لب دارم 
شوق آموختن یک بازی جدید 
از لب های توست. 


سعید شجاعی 

ده، شش ، نودوسه 


Friday, August 29, 2014

هم قبیله

تند می تپد،
اگر دقیق تر بگویم
شاد می تپد قلبم
همپای رقص های شبانه ات،
من و تو
یک قبیله ی خوشحالیم
که در آغوش یکدیگر
سفر می کنیم.


سعید شجاعی

هفت ، شش ، نودوسه

Thursday, August 28, 2014

گل گلی کوتاه

سرم را روی دامن ات
فرود می آورم،
و این زیبا ترین شیوه ی
یک سقوط اضطراری است.

سعید شجاعی

شش ، شش ، نودوسه



Friday, August 22, 2014

سرخ

این شعر ها  
با سیلی سرخ می شوند،
نمی خواهم از غیبت بوسه هایت 
بویی ببرند. 


سعید شجاعی 

سی و یک ، پنج ، نودوسه 

Sunday, August 17, 2014

تلخی

تلخ شده ام،
آنقدر که با نبودنت
دیگر لب به لبخند نزدم.


سعید شجاعی

بیست و شش ، پنج ، نودوسه 

Saturday, August 16, 2014

جغرافیای سفر

ونیز 
جوی آبی کوچک است 
در همین محله 
که همیشه از کنارش 
عبور می کنی، 
پاریس 
جدول خیابانی است 
که تو کودکانه  
روی آن راه می روی 
و تمام سرزمین های شمالی 
حیاط کوچک خانه ای است 
که تو را به تماشای بارش برف 
دعوت می کند، 
سرزمین خورشید 
جایی است 
که تو صبح هر روز 
چشمانت را از خواب می گیری، 
تو تمام جغرافیای سفر را 
در حول دامن ات جمع کرده ای 
و من مسافر خوشبخت 
تک تک لحظه های تو ام. 

سعید شجاعی 

بیست و چهار ، پنج ، نودوسه 

Thursday, August 14, 2014

مردادی

مرا به مرداد محدود نکن،
این مرد مردادی
هر روز در حرارت آغوشت
متولد می شود.


سعید شجاعی

بیست و سه ، پنج ، نودوسه 

Wednesday, August 13, 2014

تندیس

لمس می کنم 
تو را 
همچون تندیسی 
که پیکر تراش اش را 
نوازش می کند. 


سعید شجاعی 

بیست و دو، پنج ، نودوسه 

Monday, August 11, 2014

دستگیر

دستم را بگیر،
جایی بیرون از این شعر
آنقدر از تو دورم
که نزدیک گریه رسیده ام،
دستم را بگیر
در این شعر
 فقط دستم را بگیر.


سعید شجاعی

بیست ، پنج ، نودوسه  

Friday, August 8, 2014

لبخندش

به سیاست مداران بگویید 
دست به کاری نزنند، 
خاور میانه 
روی خطوط لبخندش 
آرام گرفته است. 


سعید شجاعی 


هفده ، پنج ، نودوسه 

Tuesday, August 5, 2014

صندلی

خودم را جای تو گذاشته ام،
شگون ندارد
جایت خالی بماند.


سعید شجاعی

چهارده ، پنج ، نودوسه 

Monday, August 4, 2014

خصوصیت

چشم هایت
چند ویژگی دارد 
که بی برو برگرد 
کار دست آدم می دهد. 

سعید شجاعی

سیزده ، پنج ، نودوسه 

Sunday, August 3, 2014

خوش اقبال

از آمدنت دستپاچه می شوم
و هنوز نمی دانم 
باید کجای دیدنت بخندم 
در چه هوایی حالت را بپرسم  
یا در چه زمانی عطرت را نفس بگیرم، 
این مرد غمگین
فقط نبودن تو را خوب بلد است. 


سعید شجاعی 

دوازده ، پنج ، نودوسه 


Saturday, August 2, 2014

جیب خالی

اگر باور نداری
جیب هایم را بگرد،
من تمام احساسم را 
به پای چشم های تو ریخته ام. 


سعید شجاعی 

یازده ، پنج ، نودوسه 

Friday, August 1, 2014

آبشار

به شانه ات می ریزد، 
گاهی بافته 
گاهی بسته 
گاهی رها... 
به شانه ات می ریزد 
زلفی که برای دست هایم 
وسوسه انگیز است. 


سعید شجاعی 

ده ، پنج ، نودوسه 

Thursday, July 31, 2014

روزمره

باید حول و حوش تو باشم، 
رفتار تو 
تماشایی ترین 
اتفاق روزمره ی من است. 

سعید شجاعی 


نه ، پنج ، نودوسه


Tuesday, July 29, 2014

مطلوب

عشق رفتار عجیبی دارد،
چنان مطلوب در آغوشت می کشد
که انگار پیش از این
هیچگاه نوازش نشده ای.


سعید شجاعی

هفت ، پنج ، نودوسه

Friday, July 25, 2014

بعید

همه آرزو دارند
من تو را،
و از میان این نداشته ها
تو بعید به نظر می آیی.


سعید شجاعی

سه ، پنج ، نودوسه 

Thursday, July 24, 2014

پدر و مادر

نمی دانستم آرزوهای کودکی
برآورده می شوند،
کاش به جای بزرگ شدن
آرزو می کردم
که دیگر پدر و مادرم پیر نشوند.

سعید شجاعی


دو ، پنج ، نودوسه

Wednesday, July 23, 2014

پیله

مرا یاد مرگ نیاندازید، 
من از سر زمینی آمده ام 
که مرگ هر روز 
زیر گوشهایم فریاد می شد، 
از گذشته ام یاد نکنید 
اتفاقات بدی را پشت سر گذاشته ام، 
من به اندازه ی یک زندگی 
کابوس دیده ام 
و از هر اتفاقی می ترسم، 
من از دلشوره های مداوم خسته ام 
بگذارید در بی خبر ترین نقطه ی دنج جهان 
پیله ام را بنا کنم، 
شاید روزی نشان تان دادم 
که با زخم های بسیار هم می توان پروانه شد، 
می شود پرواز کرد. 


سعید شجاعی 

یک ، پنج ، نودوسه  



رسم

به چشم نمی آید
کسی که از تو 
چشم بر نمی دارد.


سعید شجاعی

یک ، پنج، نودوسه 

Tuesday, July 22, 2014

رسانا

آب رسانای خوبی نیست،
من تمام احساسم را با دریا 
در میان گذاشته ام
و تو هنوز نیامدی.  


سعید شجاعی 

سی و یک، چهار، نودوسه 

Monday, July 21, 2014

طعم غم

لعنت به تمام کافه ها
که هنوز نتوانستند 
تو را رو به روی من بنشانند. 


سعید شجاعی 

سی ، چهار ، نودوسه 

Sunday, July 20, 2014

مرز

هیچگاه آدم وطن پرستی نبودم،
شبانه خاورمیانه  را
به قصد آغوشت ترک خواهم کرد.


سعید شجاعی

بیست و نه ، چهار، نودوسه




Saturday, July 19, 2014

استجابت

چه عطر خوبی گرفته اند 
گلهای چادرت، 
انگار لبانت 
مستجاب کرده است 
دعاهای مرا. 

سعید شجاعی 

بیست و هشت ، چهار، نودوسه 

Thursday, July 17, 2014

دوست داشتنی

آنگونه دوستم بدار
که دوست دارم
دوست داشته شوم.

سعید شجاعی

بیست و شش، چهار، نودوسه

Wednesday, July 16, 2014

دلواپس

با من حرف بزن 
از شمار کسانی که دوستت دارند 
هیچ کس به اندازه من 
دلواپس ِ آرامش تو نیست. 


سعید شجاعی 

بیست و پنج ، چهار ، نودوسه 

Tuesday, July 15, 2014

دلبندک

بخند کودکم، 
من در این زندگی 
بسیار گریسته ام، 
تو در این قصه 
لبخند باش. 


سعید شجاعی 

بیست و چهار ، چهار ، نودوسه 

Monday, July 14, 2014

دستبند

به خیابان ها بگویید 
پاییز امسال هم عاشقانه نخواهد بود،
دست و پای رویاهای ما را 
سفت و سخت بسته اند. 

سعید شجاعی 
بیست و سه ، چهار ، نودوسه 

Sunday, July 13, 2014

راه حل

حالا که همه پای میز مذاکره اند،
بگویید دلتنگی را نیز
از راه دیپلماتیک حل کنند.


سعید شجاعی

بیست و دو ، چهار ، نودوسه



Saturday, July 12, 2014

جنگجو

تو با من صلح طلب چه کرده ای
که اینچنین به خون
دوست دارانت تشنه ام؟

سعید شجاعی

بیست و یک ، چهار، نودوسه 

Friday, July 11, 2014

کاشف

جمعه ها کاشف شوم
و لحظه به لحظه
به تو پی می برم.

سعید شجاعی

بیست ، چهار ، نودوسه


دسته بندی

زن ها دو دسته اند،
یک بخش تویی که نیستی
و  بخش دیگر آن
برایم مهم نیست.


سعید شجاعی

بیست ، چهار ، نودوسه

Thursday, July 10, 2014

شعر ناتمام

حال این شعر خوش نیست،
می خواست عاشقانه باشد
تو نبودی و پر از دلتنگی شد.


سعید شجاعی

نوزده ، چهار، نودوسه 

Wednesday, July 9, 2014

پوسندگی

عمری به دلتنگی گذشت
تا دریابم که انسان
موجودی فلزی است،  
هر چه بیشتر بگرید  
زودتر می پوسد. 

سعید شجاعی

هیجده ، چهار، نودوسه

Tuesday, July 8, 2014

طلبکار

به خوشبختی دعایم کردند
و دنیا تو را به من
بدهکار شد.

سعید شجاعی

هفده ، چهار ، نودوسه 

Monday, July 7, 2014

عجیب

انسان ها عادت های عجیبی دارند،
در بهترین قسمت شب به خواب می روند
در لذت بخش ترین قسمت خواب بیدار می شوند
و در زیبا ترین قسمت روز دلتنگ می شوند،
انسان ها عادت های عجیبی دارند
اما وای به حال روزی
که بدانند دوست شان داری.


سعید شجاعی

شانزده ، چهار ، نودوسه

Sunday, July 6, 2014

باریکه راه

آنچنان زیبایی
که دوست دارم با تو
کارم به جاهای باریک بکشد.

سعید شجاعی

پانزده، چهار، نودوسه

Saturday, July 5, 2014

بی شعــ وــــر

دیگر از تو شعر نمی گویم، 
مردم شهر طوری نگاهت می کنند
که انگار
تمام عاشقانه های مرا از بر اند.

سعید شجاعی

چهارده ، چهار، نودوسه 

Friday, July 4, 2014

تقویم هجری

سفر سرآغاز تاریک ِ تاریخ است 
و هنوز در تقویم هجری ما 
رفتن ادامه دارد. 


سعید شجاعی 

سیزده ، چهار ، نودوسه 

نا عاشقانه

دیگر از تو خبری نیست،
و شعرهای عاشقانه ام
با این حقیقت کنار آمده اند.


سعید شجاعی

سیزده، چهار، نودوسه 

Wednesday, July 2, 2014

سیل بند

در تابستان
آب را سهیمه بندی نکنید،
ما از دردهای پاییزی خود
 به قدر کفایت 
بغض برای باریدن داریم.


سعید شجاعی

یازده ، سه ، نودوسه 

آرزوها

چه مغموم اند رویاهایی
که بی سرانجام،
در ذهن خسته ی ما
پیر می شوند.

سعید شجاعی


یازده ، چهار، نودوسه


Monday, June 30, 2014

نگران

لعنت به تمام کسانی که می دانند
تو بدون شعر های من
همچنان زیبایی.


سعید شجاعی

نه ، چهار ، نودوسه

Sunday, June 29, 2014

جامانده

حسی از من
در لا به لای خنده های کوتاهت،
در کنج غم چشمانت،
در امتداد پریشانی گیسویت،
در چین بلند لباست...
نمی دانم کجا،
اما حس مهمی از من
پیش تو جا مانده است.

سعید شجاعی

سی ، سه ، نودوسه

Saturday, June 28, 2014

لبریز

تنهایی مرا پرنده ی بی پر 
درخت بی برگ 
ماهی بی آب می فهمد،  
تنهایی من 
لبریز از نبودن توست. 


سعید شجاعی 
هفت، چهار، نودوسه

Friday, June 27, 2014

عادی

پرنده پرواز می کند 
باران می بارد 
باد می وزد
خورشید می تابد 
و تو دل می بری، 
دلبری 
خاصیت طبیعی توست. 

سعید شجاعی 

شش، چهار، نودوسه

Sunday, June 22, 2014

شانه به شانه

بر این شعر شانه می کشم
که از عطر گیسوان تو
پریشان شده است.

سعید شجاعی

سی ، سه ، نودوسه

Tuesday, June 17, 2014

به سر

چیز عجیبی نیست عزیزم
همه می توانند بدون من سر کنند،
شگفت اینجاست
که چرا بی تو به سر نمی شود.

سعید شجاعی

بیست و هفت، سه ، نود و سه  

Monday, June 16, 2014

روز بد

چشمت روز بد نبیند،
همه ی روزهای من
بی تو بد شده اند.

سعید شجاعی

بیست و شش، سه ، نود و سه

Sunday, June 15, 2014

پرپر

این پرپر زدن بی هوده نیست، 
کبوتران شهر نامه رسانان نسلی اند       
که عادت به  سکوت دارند. 

سعید شجاعی 

بیست و پنج، سه، نود و دو 

Monday, June 9, 2014

آیات

سایه ای در من
نماز آیات نبودنت را
هر شب
تکبیرة الاحرام می گوید.


سعید شجاعی

هشتده، سه ، نودوسه 

Friday, June 6, 2014

کودک

همیشه که نباید مرد بود،
گاهی دوست دارم
چون کودکی گمگشته
به آغوش امنت پناه برم
و ساعت ها آرام بگیرم.

سعید شجاعی

شانزده،سه، نودوسه

Thursday, June 5, 2014

وقار

بهار چه با وقار
روی گلبرگ ها قدم می زند،
همچون مردی
که از یک قرار عاشقانه
باز می آید.

سعید شجاعی

Tuesday, June 3, 2014

مرگ

فکر کردن به بعضی چیزا باعث میشه که هیچ وقت نتونی به جواب درستی دست پیدا کنی. به طور مثال تولد یا مرگ. شاید چون تولد ذاتن شادی بخشه کمتر بهش فکر شده اما مرگ دست کم برای من یه فرآیند پیچیده ست. همیشه احساس می کنم می تونه هر لحظه اتفاق بیوفته، خیلی دور نیست و چه منطقی پشت هر مرگ وجود داره؟
اینا چیزاییه که گاهی از پشت ذهنم میاد بیرون و مهم نیست که چقدر بهشون فکر کنم، قطعن به هیچ نتیجه ای نمی رسم، تنها چیزی که می تونم کمی خودم رو آروم کنم اینه که با بعضی چیزا فقط میشه کنار اومد و هیچ کاری هم از دست ما ساخته نیست.
آدما می میرن و کسی نمی دونه چه اتفاقی به سر عادت هاشون میاد. برای دنیا مهم نیست که ما هر روز صبح چه ساعتی بیدار میشم ، صبحانه و نهارمون رو چطوری می خوریم یا کل روز مون رو با چی پر می کنیم. برای دنیا مهم نیست که ما داریم برای چی تلاش می کنیم یا واسه چی و کی داریم زندگی می کنیم، و این بی شک دست کم برای من غم انگیزه.
حتی گاهی به این فکر می کنم که بعد از مرگ اون لباس ها، اتاق، کفش ها یا هر چیز دیگه ای شاید دلشون برای صاحب شون تنگ بشه.
آدم ها همون طور که عادت می کنن، هر چیزی رو به خودشون عادت میدن و من باور نمی کنم که روزی دل وسایلم برای من تنگ نشه، من باور نمی کنم که نبودنم هیچ تاثیری توی روند روز و شب نداشته باشه.
شاید درک اینکه به همین سادگی همه چیز تموم میشه برام سخت تر از اون چیزی باشه که اتفاق می افته.
مرگ اتفاق ساده ایه که با امید متناقضه و مشکل اینجاست که آدم ها هم با امید زنده اند.
شاید اون روزی که ما نباشیم دل دنیا برامون تنگ بشه، شاید بشه یه روز یه منطقی برای مرگ پیدا کرد که دیگه آدم دلواپس یتم شدن آرزوهاش نباشه ، شاید تا اون موقع دیگه مرگ طعم تلخی نداشت و می شد با لبخند سرکشیدش.

سعید شجاعی
سیزده ، سه ، نودوسه

به بهانه مرگ داییم.

Thursday, May 22, 2014

قهوه ای

من رویین تنی بودم
که نمی دانستم
چشم های تو
پاشنه ی آشیل من است.


سعید شجاعی 

Sunday, May 18, 2014

آرامش

آرام گرفته ام؛ 
پس از سالها طغیان 
غمی جاری در افکارم  
آرام گرفته است با تو. 


سعید شجاعی 

Thursday, May 15, 2014

شوکا و بهار نارنج

به اردیبهشت که می رسیم
تو را در عطرهای ملایم
می یابم،
از شکوفه ها و عطر بهار نارنج
تا عطر چای بهاره،
به اردیبهشت که می رسیم
حتی یاد تو در ذهن خسته ی من شکوفه می زند،
اردیبهشت فصل عجیبی ست شوکا،
انگار به یک عروسی بی عروس دعوت شده ایم
که غم پنهانی در بین لبخندهایش پیداست.
از اردیبهشت که بگذریم
من به حول و حوش سی سالگی رسیده ام
و هنوز از تو هیچ خبری نیست.
مدتی قبل سر به شهر گذاشتم
و تمام تنهایی ام را قدم زدم،
مدتی به چراغ های رنگارنگ
اندکی به آدم های عجول و همیشه بد خلق
و کمی هم به ساختمان های به ظاهر خوشبخت خیره ماندم،
اما هیچ چیزی به اندازه ی یک کوچه بن بست
که روی دیوارش یاسی مهربان دامن گسترده بود مجذوبم نکرد،
راستی از اردیبهشت گفتیم
شوکا چه قدر بد است که مردم شهر
اردیبهشت را نمی شناسند،
عطر اردیبهشت در خیابان های شان گم شده است
و هیچ کسی به پیشواز شکوفه ها نمی رود،
درست است که دنیا بدون تو
همیشه غمگین است
اما در شب های شهر
آدم ها شکار دلتنگی می شوند،
با این که تمام شهر را چراغانی کرده اند
اما در بهبود حالشان افاقه ای نکرد؛
شوکا در شهر انگار
تو چندین برابر نبودی.
شوکا به اردیبهشت رسیدیم
به عطر بهار نارنج
به عطر چای بهاره
به عطر گلهای ناب
و بوی خوش دریا،
اردیبهشت شمال است
و شمال بی تو حال اردیبهشت هایش
چندان تعریفی ندارد.
درست است که بی تو
تمام دنیا غمگین است
و من حضورت را دوست دارم،
اما وقتی تو باشی
حال اردیبهشت خوب است
و من با لبخند به سی سالگی ام سلام می گویم.

سعید شجاعی

Wednesday, May 14, 2014

آلزایمر

روزی آنقدر فراموشت می کنم
که دیگر نمی شناسمت، 
آلزایمر
در خانواده ما ارثی است.

سعید شجاعی 

Sunday, May 11, 2014

دوست دار

هیچ اجباری در کار نیست
می توانی هر طور که دوست داری،
دوستم بداری.


سعید شجاعی 

Saturday, May 10, 2014

هشدار جهانی

به سازمان ملل خواهم رفت
تا هشدارم جهانی باشد
از آدم هایی که همیشه
جای خالی خود را
در زندگی دیگران جا می گذارند.  

سعید شجاعی 


Friday, May 9, 2014

وسواس

وسواس گرفته ام،
انگار با هیچ اشکی
این بغض سبک نمی شود.

سعید شجاعی 

دلتنگی

چیزی شبیه دل پیچه،
آسم و سرگیجه
می گیرد دلم،
در عصر جمعه.


سعید شجاعی 

Thursday, May 8, 2014

غریبه آشنا

غریبه ها آشنا می شوند
آشناها غریبه،
اما تو
همچنان تویی.

سعید شجاعی 

Tuesday, April 29, 2014

تصمیم

تصمیم گرفته بودم
که دیگر به تو فکر نکنم،
غافل از این که قلبم
تصمیم دیگری داشت.


سعید شجاعی 

Saturday, April 26, 2014

دلگیر

پرنده نیستم که به آسمان قناعت کنم
درخت نیستم که پابند زمین شوم،  
من فقط به شکل دلگیری
بی تو تنها می مانم.


سعید شجاعی 

Friday, April 25, 2014

فرد

جمعه روز من است،
ببین در میان روزهای هفته
چه قدر تنهاست.

سعید شجاعی 

Thursday, April 24, 2014

نگرانی

از حالت بی خبرم
و با این حال،
به حال خودم خو کرده ام.

سعید شجاعی 

Wednesday, April 23, 2014

عصر امروز

از زمانی که به یاد دارم،
عصر تکنولوژی
همیشه غروب غمگینی دارد.

سعید شجاعی 

Tuesday, April 22, 2014

چراغ سبز

مانند چراغی سبز
همه هر روز 
از من می گذرند. 


سعید شجاعی 

Monday, April 21, 2014

زندگی کوچک

از شماره های دفترچه تلفن
از آدم هایی که می شناسم وُ نمی شناسم شان
از کسانی که دور و نزدیک من اند،
از همه ی همه بریده ام،
انگارغیبت بزرگ یک نفر
اوقات زندگی کوچک ام را تلخ کرده است.


سعید شجاعی 

Sunday, April 20, 2014

فصل رسیدن

بهار به نارنج می رسد
باران به پاییز
و در این فصل رسیدن،
انگار فقط ما بودیم
که به اشتباه رسیدیم.

سعید شجاعی 

Friday, April 18, 2014

زیست

برای قلبی که بی هنگام 
شکسته است،  
زمین مکان غم انگیزی 
برای زیستن است. 

سعید شجاعی 

Thursday, April 17, 2014

درگیر

کاش پیش از عبور خود 
کشف می کرد 
احساسی را 
که در سکوت گیر کرده بود، 
بعد از عبور ساکت تو 
من به شدت درگیر دلتنگی شدم.  

سعید شجاعی 

Monday, April 14, 2014

بن بستت

کسی نیست
که در راه بازگشت
از بن بست هایش،
غمگین نگوید
ای کاش این مسیر
بن بست نداشت.
حالا ببین من
در بازگشتم از تو
چه غمی کشیده ام.

سعید شجاعی 

Friday, April 11, 2014

جمعه های خوب

جمعه همیشه روز خوبی است، 
این حال ماست 
که خوب نمی شود.  

سعید شجاعی 

Thursday, April 10, 2014

وقوع

لبخند تو
بی سابقه ترین
اتفاق ِ اخیر من است،
سالهاست که جز چند بغض
چیزی در من به وقوع نمی پیوندد.


سعید شجاعی 

Sunday, April 6, 2014

بهاری

بهار چه با سلیقه است،
مثل کدبانویی تمام عیار
که پشت خستگی روزانه اش
یک دنیا زیبایی پنهان است.


سعید شجاعی

Tuesday, April 1, 2014

در

در  ِ این شعر را باید بست،
این کلمات
پُر از بغض های خصوصی اند.


سعید شجاعی 

Wednesday, March 26, 2014

لعنتی

آدم های زیادی می آیند 
آدم های زیادی می روند، 
لعنت خدا بر آنها 
که فراموش نمی شوند. 


سعید شجاعی 


Sunday, March 23, 2014

پای بست

در تردد ساده ی تو
دلم هر روز در عین سادگی
چند ریشتر بیشتر می لرزد،
کاش کسی نداند
این خانه از پای بست
عاشق است.


سعید شجاعی 

Wednesday, March 19, 2014

رخداد پاییزی

نه این که دلخوشی از بهار ندارم،
اما پاییز
هنوز هم عاشقانه تر است
و من سالهاست که  در شمارش روزهای تقویم
به دنبال یک رخداد عاشقانه می گردم؛

با من از نزدیک شدن پاییز
سخن بگویید.


سعید شجاعی 

Sunday, March 16, 2014

دگران

تنهایی دو بخش بیشتر ندارد،
یک بخش آن منم
و بخش دیگر آن
همیشه نیست.


سعید شجاعی


Wednesday, March 12, 2014

بحران باران

دلتنگ که باشی
باران
بحرانی ترین
اتفاق تنهایی ات می شود.


سعید شجاعی 

Saturday, January 25, 2014

مرگبار

در این روزهای بی حوصله
هیچ جنگ مرگباری
بیشتر از دلتنگی
قربانی نمی گیرد.


سعید شجاعی 

Friday, January 24, 2014

عادتی عادی

این دلبری دست خودت نیست،
عادت های ساده ی تو
در حالت عادی هم زیباست.


سعید شجاعی

Thursday, January 23, 2014

بی خبری

ای دورترین آشنای نزدیکم،
این بی خبری 
عادت خوبی نیست. 

سعید شجاعی 

Wednesday, January 22, 2014

ماجراجویی

داد از لب های سرخ ات 
که با لبخند 
اعلام ماجرا جویی می کنند.  


سعید شجاعی 

Friday, January 17, 2014

نمناک

چیزی به چشمانم بگو
بی تو دارند شورش را 
در می آورند.

سعید شجاعی 

Thursday, January 16, 2014

مسافرم

زیر این آسمان بی تعادل
فقط ما می توانیم توازن زمین را
حفظ کنیم،
پس برو
و پیش از سقوط در دام دلتنگی
به دورترین بـُعد افق پرواز کن،

تو آن سمت دنیا بایست
من هم هوای این گوشه را دارم
تا دیگر
آب از آب تکان نخورد.


سعید شجاعی

Wednesday, January 15, 2014

بی غم

لبخندت آنقدر دلنشین بود
که دیگر هیچ غمی را
به روی خودم نیاوردم.


سعید شجاعی  

Monday, January 13, 2014

نغمه

از چشم های تو
نغمه های غمگینی به گوش می رسد،
انگار به زبان هزار ابر
آواز می خوانند.

سعید شجاعی

Thursday, January 9, 2014

خوب ترین

خوب ترین حس من
با دیدن ات
شکل می گیرد.

سعید شجاعی 

Wednesday, January 8, 2014

بد حالی

چه قدر بد است
حال شاعری
که دیگر نباید تو را
به یاد آورد.


سعید شجاعی

Tuesday, January 7, 2014

باز باران

دیشب تو نبودی،
من هم به استقبال باران نرفتم،
تا صبح در کوچه ها بارید.

سعید شجاعی 

خصومت

یک نفر باید پا در میانی کند،
این زندگی با من
خصومت شخصی پیدا کرده است.


سعید شجاعی 

Monday, January 6, 2014

مهربانی

چه قدر خوب  
مهربانی
به تو می آید.


سعید شجاعی


Sunday, January 5, 2014

امنیت

تنها با لبخندت
خاورمیانه
احساس امنیت می کند.


سعید شجاعی 

Saturday, January 4, 2014

دلتنگی

سکوت تو 
به من هم سرایت کرده است، 
دیگر نمی دانم به چه زبانی 
ابراز دلتنگی کنم. 

سعید شجاعی 

Friday, January 3, 2014

حزن

چه حزنی دارد
سرگشته ای گمنام،  
که در حوالی پریشانی موهایت 
از یاد رفته است. 

سعید شجاعی