شوکا
به چشم های نگاه کن
جهان من دو قسمت داشت
و تو مهم ترین بخش آن بودی،
هیچ وقت نگفتی که چگونه
به جهانی بنگرم
که مهم ترین بخش آن
دیگر در کنارم نیست.
شوکا
چتر قدیمی ام را
که در آخرین
بارش باران بهاری
برای دیدنت آماده بودم،
نمیخواهم
همانی که پس از دیدنت
و حرف های واپسین ما
پیش تو جا ماند،
یادت هست؟
روزی که
دنیا دنیا ابر
در چشم های من
باریدند و می بارند
اما دیگر
دلم سبک نمی شود،
از بس که با نبودنت
کنار نیامده است.
شوکا
در حجم تنهایی من
تنها اسم تو تکرار می شود،
شوکا جان
وحشت دارم از این که
دیگر نگران نیامدنت نیستم،
خوب می دانم که چقدر دیر شده است
برای عاشقانه زیستن
برای جوانی کردن
برای تجربه های ساده و بی تکرار،
برای پرگشون به پهنای آسمان خوشبختی،
برای انجام تمام آن چیزهایی
که روزی نقشه اش را کشیده بودیم دیر شده است،
دیگر سن و سالی از ما گذشته.
عشق همیشگی من
شوکا جان
بیا به عبور ستاره هایی که از سرمان می گذرد،
به کرم های شب تابی که مستانه در شب می رقصند،
به باران هایی که تازه می کند تنهایی مان را
به خورشیدی که از ما سایه های انفرادی
نقاشی می کند،
بیا آن چیزهای کوچکی که برایمان باقی مانده، دلخوش کنیم
شاید لبخند کوچکت،
با اولین سپیده صبح
تکثیر شود
در فضای این کهکشان.
شوکا جان
به من بگو هنوز
آرزوی تو ام
به من بگو
سخت بر سر دوست داشتنم ایستاده ای
به من بگو
که تمام دردهای هایم را درک کرده ای
بگو شوکا جان
این دل بی قرار
این دل هراسان
با کلام تو آرام می گیرید
تو بگو
هرچند بدون منطق
هرچند خالی از حقیقت.
شوکا جان
از تو چه پنهان
تنهایی سخت نیست
بدون تو ماندن سخت است.
برایم دعا کن که امشب
بی اشک بخوابم
بی قراری ام آرام گیرد.
من مثل همیشه
نگرانت هستم
و به تمام خدایان قسم
که هنواره قلبی شاد برایت
آرزو داشته ام.
شوکا
حالا که نیستی،
کاش بدون من
جهانت زیباتر باشد
ای همه بهانه ی زندگی ام.
سعید شجاعی
دوازده، سه، نودوهفت