آدم است، پیچده خلق شده و با پیچیدگی زندگی میکند. پس جای تعجب ندارد که هر آدمی در زندگی روز مره خود، گرفتار پارادوکس های زیادی گردد.
با هیچ منطقی جور نمی آید که انسانی آزاد، خود را با شرایط و سلیقه های شخص دیگری هماهنگ کند، از پوشیدنی جات گرفته تا ساعت های خواب و مسایل خیلی خصوصی دیگر. اما آدم است دیگر، گاهی از این میزان آزادی که هیچ کس کاری به کارش ندارد به ستوه می آید. دلش میخواهد تصاحب شود، همیشه کسی باشد که حواسش به جزییات رفتار اوست. گاهی نیاز به تنهایی باعث می شود که به ناگاه از همه ی کسانی که میشناختی فاصله بگیری، آنقدر که حتی دیگر قادر به شناختنت نیستند، و گاهی نیاز به تنها نبودن، تو را راهی کوه و بیابان می کند. گاهی میم مالکیت انتهای اسمی می تواند در دلی جشن برپا کند و گاهی صدا نشدن باعث آرامش است. خلاصه آدمیست و هزار جور نیاز و خواسته. اما در این بین، اگر بخواهد ولی نتواند، تبدیل به بی تاب ترین موجود زمین می شود. مهم نیست چه حسی یا چه نیازی باشد، گاه رو به خلوت است و گاه در انتظار آمدن فردی در زندگی، هر چه هست اگر خواسته شود ولی به وقوع نرسد، خطرناک است. بغض می شود، درد می شود، مثل موریانه ای به روح می افتد، جسم را زخم میزند و هزار علائم دیگری که علم برای سر پوش این حقیقت، دارو های مختلف تحویز میکند. سلامتی در خوشبختی ست و خوشبختی ممکن نمی شود، مگر این که خوب خودت را بشناسی و به خواسته و نخواسته هایت آشناگردی. احترام بگذاریم به حریم ها، به اتفاقاتی ساده که در زندگی های روزمره ما شکل می گیرد. شاید حضور، کلام یا نگاه نا به جای ما، آخرین ضربه برای شکستن یک شخص باشد. شاید کسی که به زحمت و بعد از مدتها تنهایی، اکنون در کنار ماست، آخرین فرصتش برای داشتن یک زندگی معمولی اجتماعی باشد و یا خیلی چیزهای دیگر. اگر میخواهیم از حجم قرص های رنگی مان کم شود، با هم مهربان تر باشیم. اگر نمی توانیم یکدیگر را درک کنیم، دست کم به همدیگر احترام بگذاریم. زندگی شاید رنگ بهتری گرفت.
#سعید_شجاعی
بیست،چار،نودوهفت
#یادداشت_های_بی_دلیل
No comments:
Post a Comment